از خواب‌ها نترسید
همين الان از خواب بيدار شدم. هيج ØØ³ خاصي ندارم. بهتر بگويم از تجمع Ø§ØØ³Ø§Ø³Ø§Øª در وضعيتي مبهم قرار دارم: دنيا كدر – ذهن پر از نوشتن Ùˆ پر از هيچ Ù†Ú¯ÙØªÙ† – ØÙˆØµÙ„Ù‡ نداشته – خميازه – برنامه ريزي براي امروز (كه از همين الان مشخص است بايد Ú†Ù‡ كار كنم-ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ چند ساعتش را) Ùˆ …
آها! يك خواب بامزه ديدم. تا به ØØ§Ù„ به اين Ùكر كرده اي (منظورم كيست؟ خوب معلوم است! من براي تو مينويسم ديگر!) كه دنياي خواب چقدر بامزه است؟ منطق اش چندين وجب نوري با دنياي معمول ÙØ±Ù‚ دارد ولي با اين ØØ§Ù„ چندين وجب نوري مربع هم با تو اشتراك دارد-اشتراكش را ØØ³ ميكني. در اين آخرين خواب يك عده اي را (يكي دو Ù†ÙØ± را) به شدت غاÙلگير كردم- يك كار غيرمنتظره. خودم خوشم آمد. يك كار غيرمنتظره … باز هم يك كار غيرمنتظره … هيجان! هيجان!