بارون درخت‌نشین

بارون درخت‌نشین

بارون درخت نشين تمام شد. كلي لذت بردم از خواندنش.
بيشتر از بچگي نينو خوشم آمد: بزرگ كه شد شخصيت مطلوبم نبود. ولي باز آدم مهمي بود. كاش يك چيزهايي را بهتر ميدانست. چه چيزهايي را؟ نميدانم.

كتاب بعدي به احتمال زياد جاودانگي كوندرا خواهد بود. از اسمش خيلي خوشم آمده – برخلاف كتاب نيمه كاره قبلي اي كه از او خواندم: سبك Ùˆ سنگين يا بار هستي. اگر كتاب خوبي باشد با ميلان كوندرا آشتي ميكنم. با اينكه آن كتاب نيمه تمام ماند ولي نسبت به شيوه نگارشش موضع گيري كردم. نوشته مهمي بود: يا مزخرف يا خيلي خوب. مساله اين است كه شايد آن زمان در موقعيتي نبودم كه دركش كنم. درست مثل بار اولي كه تهوع را ميخواندم. نيمه تمام رهايش كردم. اصلا هيچ حس نزديكي به داستان نداشتم. (لازم است بنويسم كه هيچ اعتقاد ندارم كه لزوم خوش آمدن يك داستان همذات پنداري خواننده Ùˆ شخصيتهاست. مهم وجود درك متقابل (Ùˆ البته معمولا يك طرفه) خواننده Ùˆ شخصيتهاست. (گفتم متقابل … ممكن است داد Ùˆ هوارتان در آمده باشد. بعضي وقتها فضاي شخصيتي آنقدر غني است كه ارتباط متقابل بين شما Ùˆ شخصيتها هم به وجود مي آيد.) ديگر بس است پرانتز! ليسپ بازي كه نميكنم.) اما بار دومي كه خواندمش آنقدر حس نزديكي به داستان كردم كه در قسمتهاي زيادي از داستان شخصيت اصلي را كاملا درك
ميكردم و انگار صاحب تجربه هاي مشتركي بوديم.

Comments are closed.