خودآزاری
خودآزاري عمل عجيبي نيست. بيشتر شبيه به خنديدن مي ماند. درست مثل خنده ناگهان شروع ميشود Ùˆ مانند قهقهه اي بي پايان ادامه پيدا ميكند. اطراÙيان ات تصور ميكنند كه تو بايد خودت را آزار دهي درست مثل كساني كه تصور ميكنند بايد بخندي. اما ناگاه كه از خنده باز مي ايستي Ùˆ Ùكر ميكني به دليل خنده ات متوجه پوچي دليلش ميشوي. درست مثل دليل خودآزاري. دلايل هر دو تاثيرگذارند ولي مانند هر دليل بشري ديگري واقعا اهميتي ندارند.
نوشته ÙŠ قبلي ميتوانست يك خودآزاري به تمام معنا باشد. بهتر بگويم ناشي از يك خودآزاري به تمام معنا. خوشبختانه اينگونه نبود. Øداقل خيلي سريع Ø®ÙÙ‡ اش كردم. تنها خواستم يك صØنه ÙŠ كوچك را خلق كنم. صØنه اي كه ميتوانست واقعي باشد. نه! خود ماجرا را نميگويم. صØنه خلق داستان به عنوان خودآزاري نويسنده مورد نظرم هست.
Øالا جدا از اين ØرÙها شما ميتوانيد چهره ديگران را به خاطر بياوريد؟ مثلا اگر من را قبلا ديده باشيد ميتوانيد چهره ام را به ياد بياوريد؟ Ú†Ù‡ شكلي بودم؟ من چطور؟ شما را ميتوانم به خاطر بياورم؟ تو Ú†Ù‡ شكلي بودي؟ كاش ميدانستم.