عصیان (شعر)
جيغ ميكشم
داد ميزنم
ÙØ±ÙŠØ§Ø¯ ميكنم
Ù…Ø®Ø§Ù„ÙØªÙŠ Ø¯Ø§Ø±ÙŠØ¯ØŸ
پس سنگي به پنجره روياي ÙØ±Ø¯Ø§ÙŠØªØ§Ù† پرت خواهم كرد
ببخشيد كه ميپرسم
آن بيرون خبري هم هست آقايان؟!
خلا٠هر رودي كه پيدا شود
سختترين سنگها را
چه در دل كوه باشد
و چه در دل شما
خرد خواهم كرد
طي خواهم كرد
مشكلي است خانمها؟!
كتابها را
يك به يك در بخاري مي اندازم
-هر چه ميخواهند باشند
دود آن را به آسمانها
با اشكهايم ميدوزم
و سق٠آبي اش را با تيزترين ناخنهايم
خش خواهم داد
تا روز شما
روز Ø¢ÙØªØ§Ø¨ÙŠ Ø´Ù…Ø§
درست آن هنگامي كه دراز كشيده در ساØÙ„ به ديروزهايتان Ùكر ميكنيد
زير ØªÙˆÙØ§Ù† ÙØ±ÙŠØ§Ø¯ Ùˆ هياهوي ام
غرق شود
اين سنگها و رودها و كتابها
اشكهاي من زير ناخنهاي كثي٠خاك خورده
صورت چركين
قلب پاك
-نه از آن نوعي كه شما ميشناسيدش
و آرزوهايي به بزرگي آنچه تصور نخواهيد كرد
-چون نميخواهيد
Ùˆ پرهاي سبك شناور در ÙØ¶Ø§
بي آنكه مقصدي به انتظارشان نشسته باشد
و صداي گريه ممتد كودكي تنها
اين است دنياي من
نميخواهيدش؟
چه كنم؟!
دوست دارم!
اين را بسيار دوست ميدارم
كه وقتي بر گوشم نواختي
سرخ نشوم از شعله هاي خشم
دوست دارم لبخندي بر چهره ام بيني
هنگامي كه مستقيم به چشمهايت مينگرم
Ùˆ Ù„ØØ¸Ù‡ اي بعد
زير خنده بزنم
و گاهي كه بر زميني نشستم و تو از خنده من خشمگيني
صورت ام را بالا گيرم و قطره هاي اشك
-نه از آنها كه مزه شادي بدهند
آرام به ات چشمك بزنند
Ùˆ چون تپه اي شني در كنار ساØÙ„ خروشان
Ù„ØØ¸Ù‡ Ù„ØØ¸Ù‡ بر زمين ÙØ±ÙˆÙ†Ø´ÙŠÙ†Ù…
و آنگاه شماها آرام آرام دور آن تپه شني نااينجا
-قصر كنار ساØÙ„ آرزوهايم
بگرديد
Ùˆ ديگر كسي به روياي ÙØ±Ø¯Ø§ÙŠØªØ§Ù† لبخند نزند.