آدمها جنازه هم كه ميشوند
آدمها جنازه هم كه ميشوند بايد يك اعلام Øضوري بكنند. من بعد از چند روز دوباره برگشتم: پس لابد هستم. (برگشتم پس هستم؟! جمله خوبي است؟ شايد باشد … مسلما اگر دكارت ميتوانست يكجوري روي “برگشتن” صØبت ميكرد كارش ساده تر بود. ولي هيچ معلوم نيست آدمها قبلا اينجا بوده باشند كه بخواهند برگردند.) به هر Øال مشكل اين بود كه اينترنت نداشتم. نميشود Ú¯Ùت بد بود. اتÙاقا اØساس كردم يك جورهايي اين مشكل منجر به ترك اعتياد ميشود. من به اينترنت اعتياد ندارم – يا Øداقل نوع خاصي از اعتياد را دارا هستم كه البته نميشود Ú¯Ùت بهتر است. مثلا من اگر خانه باشم روزي چند بار وصل ميشوم. (Ùˆ اگر ملاØظات اقتصادي نبود خيلي بيشتر!) اما نميروم در اينترنت بگردم(مگر اينكه كار داشته باشم!). e-mailام را Ú†Ùƒ ميكنم Ùˆ آن را درست مثل شهريار كوچولو كه مجبور بود سياركش را از درختهاي هرز بزدايد از كلي نامه اضاÙÙŠ پاك ميكنم. كل اين ميشود يك Ùرايند هميشگي Ùˆ پايدار. ميدانيد … مساله چيز ديگري است. مساله اين است كه من هميشه منتظر نامه اي هستم. اما اگر بدانم نبايد منتظر باشم لابد مشكلات خيلي كمتر ميشود – نه؟