“آدمها مجبورند بدنشان را با
“آدمها مجبورند بدنشان را با خودشان اينطر٠و آن طر٠بكشند Ùˆ اين بدن گاهي بدجوري كم مي آورد.”
آدمها بي آنكه بخواهند كلي وابسته به بدن Ùيزيكيشان هستند. خستگي – ÙØ±Ø³ÙˆØ¯Ú¯ÙŠ – مريضي – نياز به خوردن Ùˆ آشاميدن Ùˆ كلا همه مكانيزمهاي بيولوژيكيمان چيزي است كه معمولا دست Ùˆ پاگيرست. اينكه آنها Ú†Ù‡ سياستي در مقابل بدنشان اتخاذ كنند خود چيز هيجان آوريست. اگر به ميلان كندرا باشد ميگويد آدم يا كلش همان بدنش ميشود Ùˆ بدن پرست ميشود Ùˆ يا اينكه بدنشان را قسمتي زايد از خود ميداند Ùˆ هميشه از آن بدش مي آيد Ùˆ در مقابله اي دايمي با آن قرار ميگيرد. اين دو ديدگاه Ø§ÙØ±Ø§Ø·ÙŠØ³Øª. چيز زيادي هم به ما نميدهد (يعني ØªÙƒÙ„ÙŠÙØª را مشخص نميكند كه “ØØ§Ù„ا كه اينطوري هستم” بايد اينگونه عمل كنم.) ولي ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ يادآوري اي ميكند به اينكه بدني وجود دارد Ùˆ كلي ميتواند رويت تاثير بگذارد.