نوشته ي رامين را خواندم.

نوشته ي رامين را خواندم.

نوشته ÙŠ رامين را خواندم. درباره دهه فجر نوشته بود Ùˆ مدرسه اش Ùˆ معلم تربيتي اش. اين را كه خواندم ياد خيليها افتادم: انواع مختلف آدمهاي نامعقول Ùˆ معقول (يا به قول يكي موجه Ùˆ ناموجه). اما يكي از اينها بود كه هميشه يادش در ذهنم ميماند. به او ميگفتيم آقاي سالاري. معلم ديني راهنماييمان بود. آن زمان فوق ليسانس روانشناسي داشت. يك فرد مذهبي (طبيعتا – نه؟!) Ùˆ البته كاملا دوست داشتني. نميتوانم بگويم دقيقا به Ú†Ù‡ شكل ولي مطمئنا خيلي در ساختار ذهني من تاثيرگذار بود. فردي بود متعادل بود – طنز ميفهميد Ùˆ … ديگر چيزي يادم نمي آيد. دوست دارم باز ببينمش. بعيد ميدانم مرا به ياد داشته باشد. ولي اگر يادش بيايد خيلي خوشحال ميشوم. ميخواهم بروم جلويش Ùˆ بگويم “من هماني بودم كه آنروزها در صندلي مينشست Ùˆ نگاهتان ميكرد Ùˆ گمانم ندانيد Ú†Ù‡ فكرهايي ميكرد Ùˆ Ú†Ù‡ نظري درباره تان داشت Ùˆ الان هم نميدانيد Ú†Ù‡ فكرهايي ميكند Ùˆ Ú†Ù‡ چيزهايي در ذهنش ميگذرد Ùˆ نظرش راجع به دين Ùˆ خدا چيست. ميخواهم بدانيد كه تاثيرگذار بوده ايد. همين! خداحافظ!”

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *