Browsed by
Month: February 2002

عجب برفي امشب مي آمد.

عجب برفي امشب مي آمد.

عجب برفي امشب مي آمد. دانه هاي ريز برف بودند كه به صورتت ميخوردند و از يقه لباست داخل ميشدند و خود را بر گردنت ميفشردند. دوست داشتم قدم ميزدم. ولي بايد برميگشتم. ميخواستم به آنجايي كه هر وقت احساس تنها بودنم با شادي مي آميزد ميرفتم. يك مسير طولاني. دلم ميخواست يخ كرده و بيحس ميرسيدم به پايان مسير. ولي حيف. نميشد. ميبايست به آشيانه خودم برميگشتم. و برگشتم.

امشب با پديده جالبي مواجه

امشب با پديده جالبي مواجه

امشب با پديده جالبي مواجه شدم. يك نامه بود: يك chain mail متفاوت.
در اين نامه هر كسي اسم خودش و محل زندگي اش را مينويسد و بعد براي دوستانش كپي ميكند. در نتيجه در هر مرحله فقط اسم يك نفر اضافه ميشود.
اين نامه كلي دور دنيا چرخيده است. 628 نفر قبل از من اين نامه به دستشان رسيده است (Ùˆ البته فقط اين شاخه خاص). معلوم نيست شروع اين نامه از جه زماني باشد (تاريخ نگاري از وسطهاي ليست شروع شده است) ولي وسطهاي ليست مربوط ميشود به نوامبر سال 2000. اين نامه كلي اين كشور Ùˆ آن كشور شده است. كاملا چرخش در يك كشور Ùˆ سپس شوت شدن به كشور ديگر مشاهده ميشود: آمريكا – كانادا – انگليس – آفريقاي جنوبي – ناميبيا – نيوزلند – لبنان Ùˆ ايران از كشورهاي اين چرخه هستند. (جالب است كه در اين چرخه كشورهاي اروپايي خيلي كمند. مثلا فقط يك نفر از اين ميان در آلمان زندگي ميكند.)
به هر حال نامه شادي آوري بود. خيلي خوشحال شدم از ديدن اين ارتباط انساني! خوشم آمد! (راستي اين نامه را علي برايم كپي كرد.)

ماشالله شمس الواعظين انگار طرفهاي

ماشالله شمس الواعظين انگار طرفهاي

ماشالله شمس الواعظين انگار طرفهاي كاناداست. رفته است سخنراني بكند آنجا. خوب چه ربطي به وبلاگ دارد؟
حسين درخشان او را به ترفندهاي مختلف كشانده است پشت كامپيوتر Ùˆ اين مدل جديد زندگي اينترنتي را -وبلاگ- نشانش داده است. Ùˆ او هم بسيار خوشش آمده Ùˆ چند جمله اي گفته است كه بعيد ميدانم تاريخي شود ولي مسلما كلماتي چون آزادي Ùˆ … در آن يافت ميشود.
وبلاگ يك روزنامه شخصي است. روزنامه اي كه كادر اجرايي بزرگي ندارد و يك يا حداكثر چند نفر ميتوانند آن را بگردانند. اينكه هدف واقعي چنين چيزي چيست را تنها نوع استفاده كاربران مشخص ميكند. اما حداقل در تعاريف رسميتر هدف از وبلاگ يكجورهايي ايجاد اتصال است. اتصال به گوشه گوشه دنياي مجازيمان. روزنامه ايست كه سليقه صاحب آن لينكهايش را مشخص ميكند.
در نتيجه چيزي كه من اينجا مينويسم (و البته خيليهاي ديگر) دقيقا در اين تعريف نميگنجد. اما باز تاكيد ميكنم كه در نهايت نوع استفاده اجتماع است كه مشخص ميكند هر چيزي چه مفهومي دارد. (يادم باشد در اين باره يك چيزهايي بنويسم.)
خلاصه اينكه شمس از چنين چيزهايي خوشش آمده است. اينكه او Ùˆ بقيه فرهنگيان ايران هم وارد اين گود شوند خيلي خوب است. مثلا لذت بخش نبود اگر شاملو روزانه در چنين جايي مينوشت؟ آن هم نه شعرهايش كه بالاخره قابل دسترسي اند – بلكه عقايد Ùˆ احساسات روزانه اش در قالبي با كمترين استعاره: ذهنيت خالص!
شاملو كه رفت. اما خيليهاي ديگر هستند. Ú†Ù‡ نويسنده ها Ùˆ مترجم ها Ùˆ Ú†Ù‡ افراد مدل ديگر. مثلا رييس كشور Ùˆ از آن جمله افراد. Ú†Ù‡ ميشود آقاي خاتمي شبها قبل از خواب بعد از اينكه قرصهاي آرام بخشش را خورد از آنچه مي انديشد بگويد؟ (خوبي اين كار اين است كه مثل يك سخنراني “از قبل حاضر كردني” نيست Ùˆ حقيقت شفافتر Ùˆ خالصتر مشخص ميشود.) راستش لازم هم نيست حتما آدمهاي درشت از اين كارها بكنند. خواندن نوشته هاي خيليهاي ديگر نيز ما را به واقعيت انسانها نزديك ميكند. واقعيت انسانها Ùˆ رابطه هايشان. رابطه ها! عجب مهم چيزي است اين!

قبلا هم درباره وبلاگ لامپ

قبلا هم درباره وبلاگ لامپ

قبلا هم درباره وبلاگ لامپ نوشته بودم. نگاهي به آن طرفها بيندازيد. بدون توجه به موافقت يا مخالفت اخلاقي اي كه ممكن است با محتويات آن داشته باشيد خنده تان را تضمين ميكنم.

مدتي است كه حس ميكنم

مدتي است كه حس ميكنم

مدتي است كه حس ميكنم جور ديگري شده است. گويي شادي اش از دست رفته است. خيلي وقت است او را آنطور كه هميشه ميديدم نيافته ام. درست از ابتداي ترم جديد: از كنارش كه رد ميشوم توانش فقط به يك سلام و عليك قد ميدهد. بعدش شر شر خالي ميشود و ميرود. ميرود به جايي كه نميدانم كجاست. نميدانم. شايد اين فقط يك توهم باشد. شابد اشتباه ميكنم ولي تقريبا بعيد ميدانم در اين جور موارد اشتباه كنم. آدمها را خوب از راه دور درك ميكنم. خودم كه اينطور گمان ميبرم.
بعيد ميدانم او اينجا را تا به حال خوانده باشد. ولي چه بخواند و چه نخواند كاش شادي اش دوباره در او بدمد.

وقتي اينجا مينويسم حس خاصي

وقتي اينجا مينويسم حس خاصي

وقتي اينجا مينويسم حس خاصي دارم. حس ميكنم خواننده دارم. حس ميكنم به تصويرسازي اي عمل ميكنم كه ميتواند بسيار خطرناك باشد: يك اشتباه – يك كلمه – باعث ميشود ديگران درباره من جور ديگري فكر كنند. الان توضيح ميدهم:
رابطه هايي كه ما آدمها در اجتماعمان ميسازيم اغلب بسيار سطحي است. من Ùˆ تو وقتي همديگر را ميبينيم بسيار كم به عمق يكديگر ميرويم. افكارمان معمولا پشت تصاويرمان پنهان ميماند. نميخواهم ارتباط تصاويرمان (كه مشتمل است بر چهره – گفتار Ùˆ معاني گفتاري رد Ùˆ بدل شده Ùˆ تمامي سمبلهاي ديگري كه در يك رابطه منتقل ميشود) را منكر شوم ولي بر اين باورم كه اين بسيار كمرنگتر از آن است كه باعث شود به آن ذهنيت واقعي ديگران چندان نزديك شويم.
من Ú†Ù‡ كسي هستم؟ خوب … يك عده اي از شما من را از نزديك ميشناسيد. بعضي از شما هم رو در رو مرا ميبينيد. مثلا Ú†Ù‡ كساني؟ اينها: الهام – مهسا – عليرضا – بهاره – حسام – اويي كه نميدانم اسمش چيست (Ùˆ باور كن خيلي همديگر را ميبينيم ولي …!) – ژاله – آيدين Ùˆ خيليهاي ديگر. (كساني كه قبلا نامشان را آورده ام را نمي آورم. دليلش هر Ú†Ù‡ باشد از نوع عدالت نيست. دليل واقعي اش از جنس ضدعدالت است بيشتر.) خوب … شماها Ú†Ù‡ تصوري از من داريد؟ “عجيب است … واقعا انتظار نميرفت اينطوري فكر كنيد” Ùˆ يا “آه! Ú†Ù‡ تصور عجيبي …” يا چيزهايي از اين قبيل. اينها ميتواند واكنشهاي من باشد در صورتي كه ذهنيتتان از ذهنيت من نسبت به جهان را با تصويرتان به من ارايه كنيد.
حال وقتي من آمده ام Ùˆ از ابزار زباني غيرمعمول اي -يعني وبلاگ- استفاده كرده ام (Ùˆ نه به خاطر رسانه اش كه به خاطر نوع نگاه من به استفاده از آن) Ùˆ سعي كرده ام برداشتهايي از اعماق تفكراتم را در اينجا تصوير كنم (بهترين لفظ براي اين مفهوم در اينجا projection است) به علت كم شدن تاثير صورتهاي متداول (عرف Ùˆ …اي كه در برخوردهاي معمول داريم Ùˆ باعث حالتهايي مانند خجالت زدگي – هيجان غيرواقعي Ùˆ … ميشوند) ممكن است هر آن برداشت اشتباهي بكنيد Ùˆ اين باعث شود ديد نه چندان درستي نسبت به من پيدا كنيد.
يك سوال: ديد نه چندان درست نسبت به من چه اشكالي دارد؟!
يك پاسخ: هيچ! هيچ! هيچ!
خسته شده ام! برويد پي كارتان.
[يك روز گذشت و خستگيم در رفت.]
منظورم چه بود از همه اينها؟
منظور خيلي خاصي نداشتم. من در حال “تجربه” هستم. تجربه موقعيتهاي جديد – آدمهاي جديد Ùˆ ذهنيتهاي جديد. تجربه باعث نميشود من آدم خبره اي شوم در زمينه هاي مختلف. منظورم از تجربه آن چيزي �يست كه نتيجه اش در نهايت تبديل شود به “آدم باتجربه”. نتيجه اش زندگي كردن است. كاوش در موقعيتهاي مختلف ممكن اين جهان Ùˆ از اين سو به آن سو رفتن. اگر غير از اين بكنم در يك نقطه گير كرده ام Ùˆ در حول Ùˆ حواشي آن ثابت مانده ام. اينجاست كه ديگر انسان نيستم. يك چيز ديگرم. به هر حال انسان نيستم.
كاري كه در حال حاضر در وبلاگم ميكنم يك تجربه است. اين وبلاگ “ضدخاطرات” تنها واسطه اي براي اين امر زندگي كردن است. وسيله ايست كه در آن ميتوانم انديشه هايي از نوع متفاوت با چيزي كه هر روز از من ديده ميشود (يا بهتر بگويم: اكثر آدمها از من ميبينند) را به نمايش بگذارم. ميخواهم حس نزديك كردن آدمها به مركز خود را تجربه كنم. نميخواهم “ياد بگيرم” Ùˆ بعدا بدانم نتيجه اش Ú†Ù‡ ميشود. تنها ميخواهم در اين مسير حركت كرده باشم. فكر ميكنيد به چيزي دست پيدا ميكنم؟

چند روز پيش به ذهنم

چند روز پيش به ذهنم

چند روز پيش به ذهنم آمد كلي سياست اينجا را عوض كنم. مثلا به جاي اينكه از خودم بنويسم از يكي ديگر بنويسم. مثلا از شما! يا كسي چه ميداند از فردا بنويسم يا چيزي از اين قبيل.
اما به فرض اينكه بخواهم اين كار را انجام دهم نميدانم دقيقا چگونه اين كار را بايد انجام دهم. نوشتن درباره Ú†Ù‡ چيزي واقعا خوب است؟ ميتوانم درباره ماشينها بنويسم: نه از اينهايي كه ميگويند با رجيستري ويندوزتان Ú†Ù‡ كنيد تا Ú†Ù‡ شود. درباره ماشين Ùˆ انسان (Ùˆ لابد متوجه شده ايد كه منظورم از ماشين اتومبيل نيست بلكه كامپيوترست) يا از اين دست. ولي كه چه؟ همينطوريش هم به اندازه كافي آلت دست اينها هستم. نميخواهم بيش از اين زير سلطه شان بروم. (تا به حال فكر كرده ايد اگر كامپيوتر را ازتان بگيرند Ú†Ù‡ بايد بكنيد؟ من به طور مشخص رشته ام را عوض ميكنم.) پس اين هيچي …
ايده هاي ديگري هم هستند. مثلا اينكه درباره يكي بنويسم. مثلا درباره ات! (بايد بگويم كه تقدم زماني اين ايده قبل از هر ايده ديگري بود.) اما باز ه� سوال قبلي تكرار ميشود: چرا اينكار را بايد بكنم؟ جوابي زياد خوبي به نفع هيچ جهتي ندارم. پس فعلا اين كار را نميكنم. ولي خوشم مي آيد از نوشته هايي كه نه درباره خودم Ùˆ نه درباره اطراف كه درباره يك شخص خاص باشد. فقط يك انسان – آن هم ديگري!

وقتي فهميدمش خيلي ناراحت شدم.

وقتي فهميدمش خيلي ناراحت شدم.

وقتي فهميدمش خيلي ناراحت شدم.
وقتي فهميدم هر زمان كه نگاهت ميكنم “هست” ميشوي Ùˆ بقيه اوقات نيستي (يا اگر هم باشي من نميدانم Ú†Ù‡ چيزي هستي) نيستي ات در من شروع به جوانه زدن كرد. آخر چيزي كه وقتي نميبيني اش وجودي ندارد چرا بايد اين همه ذهن من را به خود اشغال كند؟
حيف … دوست داشتم بيشتر واقعي بودي: حتا اوقاتي كه نميديدمت هم ميبودي.
ولي حالا كه نيستي … من Ú†Ù‡ بايد بكنم؟

زندگي ما انسانها چقدر شبيه

زندگي ما انسانها چقدر شبيه

زندگي ما انسانها چقدر شبيه به هم است؟!
شروع Ùˆ پايانش خيلي شبيه است. وسطهايش ميتواند متفاوت باشد ولي … ولي وسطهايش هم شبيه است.

امروز اتفاق جالبي افتاد. استاد

امروز اتفاق جالبي افتاد. استاد

امروز اتفاق جالبي افتاد. استاد آخر كلاس روي تخته نوشت:
“ايرانويج بهترين سرزمين پروردگار است.” (از اوستا)
من كلي لذت بردم. نه به اين خاطر كه ميهن پرستم يا چيزي مثل اين (كه نيستم!) بلكه به اين خاطر كه تقريبا به ياد ندارم كسي اين چنين سر كلاس از عقيده اي غير از مذهبش دفاع كرده باشد.

گزاره 1:علم پيشرفت ميكند. گزاره

گزاره 1:علم پيشرفت ميكند. گزاره

گزاره 1:علم پيشرفت ميكند.
گزاره 2:سرعت پيشرفت علم هم زياد ميشود.
نتيجه 1: سرعت پيشرفت علم نمايي است.
گزاره 3: تغييرات نمايي در زمان محدود به مقدار نامحدود ميل ميكنند.
نتيجه 2: در آينده محدود ميزان علم (يا بهتر بگويم: دانش) به ميزان نامحدودي افزايش ميابد.
و اين خطرناك است.
و ما خودمان را در بازي خطرناكي قرار داده ايم.
و از اين كارمان لذت ميبريم.
و دليلي هم ندارد كه حتا به صرف دانستن مرگمان از زندگي صرفنظر كنيم.

شايد وقتش باشد كه يواش

شايد وقتش باشد كه يواش

شايد وقتش باشد كه يواش يواش بند و بساطمان را برداريم و برويم وسط بيابان بنشينيم تا گرگها بخورندمان تا علم ديگر پيشرفت نكند. خطرش را احساس نميكنيد؟! بويش مي آيد!

آها … در جامعه ما

آها … در جامعه ما

آها …
در جامعه ما يك سري دانشمند وجود دارند كه اسمشان فقيه است. كار اينها اين است كه بيايند و يك معجزه را تفسير كنند. آفرين! اما مشكلشان اين است كه اينها در ده قرن اخير سيستم كاريشان را آنچنان تغيير نداده اند.
تا چند صد سال پيش مردمان گمان ميكردند هر چيزي سنگينتر است سريعتر سقوط ميكند. بعد گاليله آمد Ùˆ گفت “نخير هم!” Ùˆ بعدش كپلر بود Ùˆ نيوتون Ùˆ لايبنيتز Ùˆ دكارت Ùˆ لاوازيه Ùˆ خيليهاي ديگر. دوران ماقبل آنها خيلي طولاني بود. حدود هزار سالي طول كشيد. اسمش را گذاشته اند “قرون وسطا” كه درست ترش “عصر جاهليت” نام دارد Ùˆ اين دقيقا مشخص ميكند اوضاع به Ú†Ù‡ صورت بوده است: همه جا همه جاهلانه فكر ميكردند(فكر ميكردند؟!). رنسانس بود Ùˆ عصر روشنگري Ùˆ خيلي چيزهاي ديگر كه غربيان را از مسلمانان جلو انداخت.
آنها كه از جاهليت پريدند بيرون – ما بوديم كه با كله شيرجه زديم درونش. فكر كرديم هر چيزي كه تا به حال فكر كرده ايم درست بوده است Ùˆ ما هميشه آدمهاي بهتري هستيم Ùˆ بيشتر ميدانيم Ùˆ الي آخر. نتيجه اش اين شد كه آن طرف جامعه شناسي به وجود آمد ولي اينطرف هنوز كه هنوز است كساني كه “فكر ميكنند بيشتر ميفهمند” Ùˆ در نتيجه “ميبايست بر جامعه حكومت كنند” چيزي از چگونگي جامعه شناسي نميدانند. حال آنطرفي ها آمده اند Ùˆ شروع كرده اند به بررسي مجدد بنيانهاي جامعه شناسي شان ولي ما هنوز كه هنوز است در خواب غفلتيم.
حيف … هفته پيش بود كه اندك مكاني به نوشته هاي غير فردگرايانه خودم دادم Ùˆ درباره انقلاب نوشتم. يكي از دوستان بعدا آمد Ùˆ گفت حرفهاي بودار ميزني يا چيزي مثل اين. ولي من منظورم اصلا آن چنان چيزهايي نبود. من به خودي خود نه از كسي خوشم مي آيد Ùˆ نه از كسي بدم مي آيد(گرچه بعد از گذشت زمان ديگر “به خودي خود بودن” معنايي نميدهد). جامعه مان را همان طوري كه هست قبول كرده ام ولي جاضر نيستم براي اصلاح آن (به آن سويي كه خودم درست ميدانم) گام برندارم. من در مقام برانداز – تيرانداز يا هيچ چيز ديگري نيستم. يك منتقد غيرحرفه اي هستم (پولي نميگيرم براي اين كار) كه به عنوان يك انسان زيينده(!) در جامعه اش لازم ميبيند Ùˆ به خود اين حق را ميدهد كه بگويد Ú†Ù‡ حسي نسبت به اطرافش دارد.
آها … بگذريم!
خوب Ú†Ù‡ كار بايد بكنيم … هر كسي ميخواهد بر يك جامعه حكومت كند بدون توجه به اينكه ملا باشد يا بازاري يا متخصص فرايندهاي اتفاقي ناايستا با ماهيت آشوبي (هاه؟! خوب آدم ميتواند دكترايش را در چنين چيزي بگيرد.) ميايست متناسب با پستي كه دارد تخصص لازمش را هم داشته باشد. چيزي كه بديهي است اين است كه هيچ كدامشان نميتوانند برنامه ريزي اقتصاد كشور را بر عهده بگيرند Ùˆ همچنين هيچ كدامشان درباره روانشناسي قشر جوان حق اظهارنظر ندارند. خواندن حديث – حفظ بودن دفتر حسابهاي شركت يا دانش رياضي به خودي خود اين ويژگي را به كسي نميدهد. متاسفانه اين نكته ايست كه در كشورمان بهش توجه نميشود Ùˆ البته بديهي است كه توجه نشود چون موقعيتها كمي تفاوت ميكند كه مورد پسند اصحاب داراي موقعيت نيست.
كاري كه بايد كرد اين است كه كسي كه جامعه شناسي بلد است مدلسازي رياضي ياد بگيرد – كسي كه رياضي خوب بلد است روانشناسي ياد بگيرد Ùˆ الي آخر. آدمهايي كه قرار است جامعه اي را بگردانند ديگر نميتوانند تك دانشي باشند. تحولات اساسي در سطح جامعه نياز به كساني دارد كه فلسفه – رياضي – جامعه شناسي – گلكاري Ùˆ مرتع داري Ùˆ … را با هم تا حد خوبي بدانند. بقيه ÙŠ آدمهاي متخصص تك دانشي بايد بيايند Ùˆ به اين افراد كمك كنند.