Browsed by
Month: February 2002

دلهره شروع شد. دلهره تمام

دلهره شروع شد. دلهره تمام

دلهره شروع شد.
دلهره تمام شد.
ذهن آشوب شروع شد.
ذهن آشوب تمام شد.
همه چيز به خوبي و خوشي گذشت.
من خوشحالم!

آيا رفتارگراها اشتباه ميكنند؟! آيا

آيا رفتارگراها اشتباه ميكنند؟! آيا

آيا رفتارگراها اشتباه ميكنند؟!
آيا تقليل فضاي بينهايت بعدي ذهنيت به فضايي با ابعاد كمتر رفتاري يك “تقليل” همراه با از دست دادن اطلاعات نيست؟
آيا ذهنيت فضايي redundant به نسبت رفتار است؟
آيا آموزش رفتارها باعث ساختن ذهنيتهاي يكسان ميشوند؟
آموزش چگونه فضاي ذهني را ميسازد؟ از فضاي با ابعاد كمتر به فضاي با ابعاد بالاتر چگونه ميتوان رسيد؟
آيا اين مسير هميشه يكسان است؟
آيا اين بيانگر اين نيست كه انسانهايي با رفتارهاي يكسان داراي ذهنيتهاي متفاوتي هستند؟
معناي وجود ذهنيتهاي متفاوت براي انجام رفتاري يكسان چيست؟ آيا به معناي تفاوت نوع لذتهاي انجام رفتار است؟
آيا شايسته است وقتي رفتارهاي يكسان و ذهنيتهاي متفاوت داريم همه شان را با يك نشانه زباني بيان كنيم؟

از چيزي كه لامپ درباره

از چيزي كه لامپ درباره

از چيزي كه لامپ درباره مقايسه آمريكا و ايران كرده بود حسابي لذت بردم. نميدانم ديدگاهش چقدر حقيقي است (به هر حال هنوز 100 سال شده كه آن طرفهاست) ولي مسلما خواندنش كلي ايده به آدم ميدهد.

آهاي! من كتاب “عقايد يك

آهاي! من كتاب “عقايد يك

آهاي!
من كتاب “عقايد يك دلقك”ام را ميخواهم. ماههاست روي ماه اش را نديده ام. الان دست كي هست؟ يك ندايي بدهد هر كه خبري ازش دارد.
راستي … اين كتاب را حتما بخوانيد. از هاينريش بل است Ùˆ كتاب قابل تاملي محسوب ميشود. جدا از آن من با بخشي از عقايد دلقك احساس نزديكي شديدي ميكردم. گرچه هميشه مثل او نيستم.

خيلي زودتر از اين حرفها

خيلي زودتر از اين حرفها

خيلي زودتر از اين حرفها ميخواستم در اين باره بنويسم. دوست داشتم جمعه اين كار را ميكردم كه بنا به دلايلي كه خودم خبري ازشان ندارم نشد.
يكجورهايي امسال انقلاب اسلامي ايران 23 ساله شد. كم سالي نيست براي آدمها ولي در روند تاريخي يك كشور رقمي محسوب نميشود (گرچه ايران انگار از آن كشورهايي است كه جديدا عادت كرده به دوره هاي خيلي كوتاه مدت). انقلاب چيز عجيبي است برايم-مخصوصا انقلاب اين كشور. نه جزو آن آدمهايي هستم كه بگويم “عجب انقلابي كرديمها! دممان گرم!” Ùˆ نه جزو آن دسته كه بگويم “عجب پدر Ùˆ مادرهاي احمقي داشتيم ها!”. حداقل به خاطر خود انقلاب. تا 12 بهمن. بعد از آن اما همه چيز فرق كرد.
هر وقت بتوانم از بيرون به اين مساله نگاه كنم يك جور حس عظمت بهم دست ميدهد. عظمت از نوع آميخته با شكوه و حماقت. من تاريخدان نيستم و طبعا قدرت تشخيص تاريخي هم ندارم. نميتوانم بگويم كار كار انگليسيها بود يا آمريكاييها يا خود ملت ايران بود كه اينكار را كرد. هر چه باشد و هر جوري كه ميخواهد باشد من يك چيزهايي را كشف كرده ام:
1- بد تربيت شده ايم: هيچ كسي نميتواند افتخار كند كه انقلاب فرزندان برومند نسل دو و سه و چهار و پنجي عرضه كرده است. خلاصه حتا در معيارهاي آقايان هم تحفه اي نشده ايم.
2-گوسفندانه زندگي ميكنيم.
3-جيبمان خالي است: من بايد خيلي آدم خاصي باشم تا بتوانم عيد بروم پيش دوستم در هاوايي.
4-تحميق شده ايم: كوته فكر شده ايم. البته نميگويم بدترين موجودات دنيا هستيم در اين زمينه ولي چندان چنگي هم به دل نميزنيم.
5-آزاد نيستيم: كافي است برداشتمان از چيزي با برداشت كس مهمي تفاوتي داشته باشد تا روانه زندان شويم يا شلاق بخوريم يا چيزي از اين دست.
6-امنيت نداريم: امنيت دروغ بزرگي است كه با آزاديمان شروع ميشود Ùˆ با جانمان پايان ميپذيرد. نيروي انتظامي – پليس Ùˆ همه اينها محافظ تو نيستند – دشمنت هستند Ùˆ بايد سعي كني از آنها دور شوي.

البته نميخواهم بگويم كه همه چيز بد است و ما تباه شده ايم. مثلا اگر انقلاب نميشد چطوري ميتوانستيم در صف بليت فيلم فجر بياستيم و كلي بخنديم؟! و يا اگر انقلاب نميشد چطوري ميتوانستيم اينهمه حس ايران دوستيمان را گل بيندازيم؟
به نظر من انقلاب ايران في ذاته چيز خوبي بود ولي بعدش اساسا منحرف شد. دو سوال اينجا برايم مطرح ميشود:
1-اين انحراف تقصير كيست؟ آيا صرفا ناشي از يك سري اشتباه پي در پي بوده است يا از قبل برنامه ريزي شده بود؟
2-آيا چيزي از اين دوره ياد گرفته ايم؟ اگر دوباره قرار باشد در چنين شرايطي قرار بگيريم آيا ميتوانيم بهتر عمل كنيم؟

شايد مساله چيزي شبيه به

شايد مساله چيزي شبيه به

شايد مساله چيزي شبيه به همان ماجراي شهريار كوچولو و روباه باشد: مساله اهلي كردن و اهلي شدن. آدمهايي كه اهلي ميشوند و آدمهايي كه فرصت اين كار را نميابند.
شازده كوچولويم را خيلي دوست دارم. هر وقت دلم ميگيرد به يادش مي افتم. دل او هم گرفته بود آخر يك جورهايي.

نيامده ميگويي اين آمارها را

نيامده ميگويي اين آمارها را

نيامده ميگويي اين آمارها را از كجا آورده اي. همين درصدها ديگر! 90 درصد آدمها از 83 درصد قدرت پردازشگرشان استفاده نميكنند Ùˆ از اين حرفها. شايد لازم بود از اول اين دفتر را ميخواندي. اينجا جور ديگري است. صداي پاي آب كه هيچ – صداي پاي آمار هم به ضدخاطرات راهي ندارد. مهم تصورات است. شايد هم توهمات. به هر حال آنچه “من” مهم تشخيص دهم Ùˆ “واقعي” در اينجا نوشته خواهد شد.
من – حقيقت – توهم!

بيشتر آدمها برايم تنها جنبه

بيشتر آدمها برايم تنها جنبه

بيشتر آدمها برايم تنها جنبه تجملي دارند: تجملهاي خوب يا بد براي زندگي. ولي بعضي اينگونه نيستند: واقعيتر از اين حرفهايند. حس ميكنم بخشي از من در آنها در جريان است. وقتي با آنها حرف ميزنم اينجا رابطه من و دنياي خارج وجود ندارد. بخشي از من با بخشي ديگر صحبت ميكند. يك رابطه دروني.

پردازنده كامپيوتر شما: پنتيوم 2

پردازنده كامپيوتر شما: پنتيوم 2

پردازنده كامپيوتر شما: پنتيوم 2 گيگاهرتز.

85 درصد مواقع پيچيده ترين كاري كه كامپيوتر انجام ميدهد تايپ نوشته و نمايش پنجره ها و داده هاست. سطح اطلاعات پردازشي در حد صفر ميباشد.
درصد كاربراني كه از كامپيوتر به عنوان يك پردازشگر داده استفاده ميكنند: 10 درصد. (از اينها به نام كاربران با نياز پردازشي نام ميبرم.) (بقيه يا با آن بازي ميكنند – يا در اينترنت ميگردند Ùˆ يا تايپ ميكنند.)
درصد زماني كه كاربران با نياز پردازشي كاري ميكنند كه نتيجه اش به پردازش داده ها مي انجامد: بين 1 الي 30 درصد.
درصد زمان پردازش در كارهاي با نياز پردازشي: 0.1 درصد.
درصد كساني كه محاسبات پردازشي شان بيش از حل يك مساله با 100 مجهول ميباشد: 5 درصد كاربران با نياز پردازشي.

حالا …
طول موج در فركانس 2 گيگاهرتز: 15 سانتيمتر.
اختلاف فاز اين سر IC تا آن سرش: 70 درجه.
هاه!

آدمها وقتي صدايشان در نمي

آدمها وقتي صدايشان در نمي

آدمها وقتي صدايشان در نمي آيد كه مشكلي برايشان پيش آمده باشد: مثلا عقلشان را از دست داده باشند (گرچه ممكن است بيشتر هم سر و صدا كنند ولي زياد حساب و كتابي ندارد.) يا اينكه سرشان بر باد رفته باشد يا اينترنتشان تمام شده باشد. به هر حال اين مورد آخر براي من پيش آمد. فعلا با مورد وسط مشكلي ندارم (و ترجيح هم ميدهم سرم را براي مدتي نگه دارم گرچه جديدا پيشنهادهايي شده است براي تسريع سر به باد دهي كه هنوز نميدانم چه كنمش) و مورد اول هم در هر صورت -چه وجود و چه ناوجود عقل- چندان تازگي اي ندارد.
چند روزي است بي اينترنت شده ام. دفعه هاي پيش كه اين بلا سرم مي آمد فورا ميرفتم Ùˆ كارت ميگرفتم (Ùˆ شما غربيها خجالت نميكشيد با يك خط T1 با پهناي باند 1.6 مگاهرتز با فريمهاي 192 بيتي Ùˆ مشخصات ديگري كه لابد من بلدم (Ùˆ حالا كه فهميديد بلدم ديگر بقيه اش را نمينويسم چون يادم نمي آيد!) به اينترنت وصل ميشويد Ùˆ با سرعت جن زده ها (ميخواستم بگويم سرعت “خدا” بعد ديدم چيزهاي سريعتر از اين هم وجود دارد كه بهتر است براي صفت خدا Ù†Ú¯Ù‡ دارم.) همه چيز را اين طرف Ùˆ آن طرف ميفرستيد؟!) ولي ايندفعه گفتم تحمل ميكنم تا ببينم Ú†Ù‡ بلايي سرم مي آيد. تازه به كارهاي ديگر ممكن با كامپيوتر (Ùˆ غير كامپيوتر) بيشتر رسيدم. صبر كنيد …

ميدانيد مشكل دنياي ذهني ما

ميدانيد مشكل دنياي ذهني ما

ميدانيد مشكل دنياي ذهني ما چيست؟
مشكلش تقريبا يك چنين چيزي است: منطق دو دويي: خوب بودن Ùˆ بد بودن – درست Ùˆ نادرست – راه Ùˆ ناراه – زن يا مرد – گذشته Ùˆ آينده – دوست يا دشمن – من يا تو – اينجا Ùˆ آنجا – داشتن Ùˆ نداشتن – بودن يا نبودن.
بدي اش اين است كه همه چيز را ميخواهيم يا اينگونه بكنيم يا آنگونه. وسطها را گم كرده ايم. دوست داشتم بيشتر به وسطها نگاه ميكرديم. زندگيهايي كه بين من و تو جاريست بتوانيم نگاه كنيم. ميتوانستيم جريان يافتن خودمان را در عالم ببينيم. اين خيلي خوبتر بود. حيف كه خيلي اينگونه نيستيم.

يكي دو ساعتي است كه

يكي دو ساعتي است كه

يكي دو ساعتي است كه وبلاگهاي چند نفري را -از آدمهاي معروف اين دنياي جديد- ميخوانم. زياد دركشان نميكنم.
راستي از وبلاگ سيزيف خوشم آمد. سري به آن بزنيد. (من فقط اين هفته اش را خواندم و از اين هفته اش خوشم آمد.)