براي اين نشريه دنبال مطلب

براي اين نشريه دنبال مطلب

براي اين نشريه دنبال مطلب در دفتر يادداشتهايم ميگشتم (همين Memoirs خودمان!) كه به دي ماه رسيدم. يكي از يادداشتهاي آن زمانها را كه خواندم كلي احساس خوبي به ام دست داد. حس زنده بودن. حس نجات يافتن.
آن موقعها لبخند ميزدم – ميخنديدم Ùˆ بالا Ùˆ پايين هم اگر لازم ميشد ميپريدم ولي در حضيض انرژي انساني بودم: انرژي حياتي. كارم تمام شده بود تقريبا. بقيه تماما ادا بود – اداي زنده بودن. در سقوط بودم.
اما خوب نجات پيدا كردم. از اين نجات يافتنم راضيم. خيلي بهتر از آن موقع شده ام – Ùˆ بهتر هم ميشوم.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *