دستهايم كثي٠شده اند چقدر.
دستهايم كثي٠شده اند چقدر.
چه تاريك شده است وقتي به خانه ميرسم امشب.
امروز اولين روز دانشگاهم بود – اولين روز بعد از آن دردسر كنكور.
كه ميداند؟
پس … پس تو Ùرق بهشت Ùˆ جهنم رو ميدوني؟
تÙاوت آسمون آبي رو از درد ميشناسي؟!
و چمنزار رو از ريلهاي سرد تمايز ميدي؟ لبخندي رو از پشت نقاب تشخيص ميدي؟
تو Ùكر ميكني ميتوني تÙاوت قايل بشي؟
كه ميداند چرا آن همه دانشگاه ماندم: عشق به وقت تل٠كردن داشتم يا عشق به ماندن به دانشگاه يا عشق به چيزي ديگر.
دوباره به دستهايم نگاه ميكنم. تميز شدند آخر سر.
سه روزي نميشود كه از اوج قرص ماه ميگذرد. كسي ديدش؟! يكي Ú¯Ùت بزرگترين ماه سال بود چهارشنبه اي. دلم ميخواست بنويسم آن روزها. اما هيچ ننوشتم.
چهارشنبه … عجب روزي بود آن سه روز. سه شنبه – چهارشنبه – پنج شنبه.
گشنه ام. از ØµØ¨Ø Ú†ÙŠØ²ÙŠ نخورده ام. Ú¯Ùت من بودم ميمردم. ولي من نميميرم. ولي قبلا عصبي ميشدم. بداخلاق ميشدم.
الان ديگر آنطور نميشوم.
كمتر ميشوم. بهتر است اينگونه بگويم.
اما هنوز روياهاي تيره اند كه آن اوقات به ميانم ميدوند.
Ùˆ آيا اونها مجبورت كردن تا قهرمانات رو با اشباØÙŠ عوض كني؟ درختهايت رو با خاكسترهايي؟
Ùˆ نسيم خنكت رو با هرم داغي؟ راØتيت رو با تغيير؟
Ùˆ آيا تو نقشت توي جنگ رو با نمايشي در Ù‚Ùس عوض كردي؟
غذا رسيد آخر سر. ساندويچ سÙارش دادم.
خنده دار نيست خنديدن از ميان Øصارها؟
امروز به الهام Ú¯Ùتم ميروم كمكشان. قرار بود قيچي كنم در Ùˆ ديوار را برايشان.
ولي نرÙتم.
خسته ام خيلي.
ميخواستم بروم. ولي واقعا انجمن كار داشت.
كيان به روي تخت پرتابم ميكند. ميخواهد كشتي بگيرد.
واقعا؟ معنايي دارد اين كلمه؟ انجمن “واقعا” كار داشت؟ چندان معنايي ندارد. نميدانم.
روي تخت ولو ميشوم. خوابم ميبرد.
نيمه شب است. همه خوابند. ولي كامپيوترم هنوز روشن است. خاموشش ميكنم.
روشنش ميكنم.
دستهايم هنوز تميز است. بعد از خوردن ساندويچ شستمشان.
ولي باز ميشويمشان. آخر دستهاي آلوده به كاري نمي آيند.
شايد برعكس … دستهاي پاك به كاري نمي آيند: هر كاري آلوده شان ميكند.
سوار كشتي ميشوم.
و ميروم.
چقدر ميخواستم … چقدر ميخواستم كه تو اينجا ميبودي.
ما درست دو Ø±ÙˆØ Ø³Ø±Ú¯Ø±Ø¯Ø§Ù†ÙŠÙ… كه در تنگ ماهي اي شنا ميكنيم – سالها Ùˆ سالها.
بر زمين قديمي مشتركي شناوريم. تو Ú†Ù‡ چيزي ياÙته اي؟ همان ترس هاي مشترك قديمي.
كاش تو اينجا ميبودي.