لحظاتي است كه حس ميكني

لحظاتي است كه حس ميكني

لحظاتي است كه حس ميكني در تو سيلان يافته اند: آدمها – اجسام Ùˆ دنيا.
و شاد ميشوي از اين غناي درونيت كه پر شده است از هستي ديگران. خود را به جريان ميسپاري.
اما لحظه اي كه حس ميكني جريان قطع شده است به دستهاي گشوده ات نگاهي ميكني تا اثري از آن لحظات شيرين (گذشته) بيابي.
ولي هيچ چيزي نيست.
تو خالي شده اي از هر چيزي. حتا آغشته هاي وجود سابقت هم در آن سيلاب شسته شده و رفته است.
Ùˆ تو مجردتر از هميشه – تنهاتر از هميشه- به سيلان پوچ ديگران نگاه ميكني.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *