چه دارم مينويسم؟! هيچي! خاطره
چه دارم مينويسم؟!
هيچي! خاطره هاي قبلي اند همه اينها. دارم يادداشتهاي سال 79ام را ميخوانم Ùˆ وسطش چيزهايي يادم مي آيد كه ØÙŠÙÙ… مي آيد ننويسمشان. Øي٠كه اينجا اصلا مناسب براي طولاني نوشتن نيست وگرنه خيلي بيشتر مينوشتم. اگر ميشد بخشهايي از آنها را هم كپي ميكردم خيلي خوب بود ولي نميشود. اين خاطرات ام قرار است وضعيت خاصي پيدا كنند چون خودم در وضعيت خاصي هستم. وضعيتي با قدرت. من Ùرياد ميكشم Ùˆ از چيزي نميترسم. نميخواهم آنگونه كه نيستم نشان داده شوم. ميخواهم همان باشم كه هستم. ميخواهم همان كه هستم ديده شوم. ميخواهم واقعيتر از هميشه باشم Øتي اگر مردم Ùكر كنند كه اين عجب موجود ضعيÙÙŠ است.
ميدانيد … ما آدمها تا وقتي كه در اطراÙيانمان عميق نشده ايم (عميق شدن هم نياز به رابطه پايدار دارد) تصور ميكنيم بقيه عجب موجودات قوي اي هستند. اما وقتي بيشتر وارد زندگيشان ميشويم ميÙهميم كه آنها هم درست خودمان ضعيÙند. آنها هم بي دليل خوشØال ميشوند – بي دليل ناراØت ميشوند Ùˆ آنها هم گريه ميكنند. گريه … چند Ù†Ùرتان گريه آدمهاي مهم Ùˆ باشخصيت اطراÙتان را ديده ايد؟ چند Ù†Ùرتان گريه دوستان تان را ديده ايد؟ چند Ù†Ùر گريه من را ديده ايد؟ نميدانم جواب اين سوالاتتان چيست. ولي ميدانم كه راست هستند. Ùˆ من ميخواهم راست باشم.