از ديدن روي ات دل
از ديدن روي ات دل آينه شكست
هر شيشه دلي طاقت ديدار ندارد
از ديدن روي ات دل آينه شكست
هر شيشه دلي طاقت ديدار ندارد
عجيب است: در تشخيص اينكه يك نوشته از كيست به شدت دچار مشكل ميشوم. دقيقتر بگويم نميتوانم تشخيص بدهم يك نوشته از من است يا از ديگري اي كه به اندازه كاÙÙŠ ميشناسم اش. (“نميتوانم” كلمه درستي نيست. مساله تنها راØتي Ùˆ سختي است.)
بايد يكي دو پاراگرا٠جلو بروم تا بÙهمم نامه اي را من به كسي نوشته ام يا كسي به من نوشته است. اين هم ناراØت كننده است Ùˆ هم خوشØال كننده. دليل ناراØتي اش مشخص است ولي دليل خوشØالي اش در ديناميك نوشته هايم هست كه ميتوانند جورهاي مختلÙÙŠ باشند. بقيه هم همينطوري اند؟ نميدانم. شما بگوييد.
دقيقا دو سال پيش كاري كردم كه هنوز كه هنوز است به نظرم بديع است: داناي كل دروغگو ساختم. داناي كلي كه ماجرا را با اطمينان برايتان ميگويد ولي بعدا ميÙهميم كه راست Ù†Ú¯Ùته است. اليكس (كه اگر اينجا را بخواند خيلي خوشØال ميشوم) Ú¯Ùت بود “ببين! داناي كل ميتونه همه چيزايي رو كه ميدونه Ù†Ú¯Ù‡ ولي نبايد دروغ بگه!”
هنوز نميدانم درستش چيست. اگر قبول كنيم هر نوآوري اي ØÙ‚ نويسنده است پس مشكل ØÙ„ ميشود. اما مساله در اين است كه خواننده با يك داناي كل دروغگو چگونه رÙتار ميكند؟
دارم نوشته هاي سالهاي پيشم را ميخوانم. ميخواهم بزنم زير گريه از بس خوشØالم. دوست دارم همه آن خاطره ها – همه آن آدمها را در آغوش بگيرم Ùˆ ببوسم! يادشان به خير: Ú†Ù‡ متÙاوت بودم.
(راستي كساني كه نگران مسايل اخلاقي ماجرا هستند چندان نگران نباشند. قول ميدهم در موارد خاص Ùاصله يك شتر Ùˆ استÙاده از پنس را رعايت كنم.)
نوستالژي! اسمش همين است. سولوژني كه ال٠و ب Ùˆ Ù¾ بود Ùˆ الان ديگر آنگونه نيست. زماني كه وضعيت اينگونه Ùˆ آنگونه بود اما ديگر نيست. “در جستجوي زمان از دست رÙته”ØŸ اين است ماجرا؟ بعيد ميدانم. شيريني اين روزگار تجربه نشده برايم از بين نرÙته است. نگران مرگ هم نيستم. هيچ چيز! هيچ چيز! نگران همين الانم هستم. نگران Ùردا هستم. نه نگران بيست سال بعد. همين امروز. همين Ùردا.
“پسر دانشمند آرام Ùˆ مودبي كه دخترها از صØبت باهاش لذت ميبرند. (هوم … اØتمالا اثر تربيتي يك مادر مقتدر Ùˆ سخنور؟؟) “
سوار كشتيهاي كاغذي كه ميشوي
ياد اÙسانه سندبادي مي اÙتي
كه بر كشتي هاي واقعا اÙسانه اي
خاطره برايت ÙØªØ Ù…ÙŠÙƒØ±Ø¯
كامپيوترم را عوض كردم. بعد از چند سال (چهار سال و نيم) به طور كامل عوضش كردم. هيچ چيزيش را نگه نداشتم جز يك ماوس پد.
كامپيوتر قبلي ام دوست داشتني بود. با اينكه كند بود Ùˆ به اندازه كاÙÙŠ سر Ùˆ كله زده بودم باهاش (Ùˆ روز اول خريدش هم به خاطر كيس بد طراØÙŠ شده اش دستم آنقدر بريد كه خنده ام گرÙته بود) ولي كلي خاطره سوارش بود.
اين يكي نسبت به آن يكي غولي است. (Ùˆ نميتوانم از ياد ببرم كه آن يكي هم نسبت به آن يكي قبليش غولي بود Ùˆ بالاتر از آن همه شان نسبت به كامپيوترهايي كه مردم كلي كار با آن كرده بودند عظمتي بودند!) روز خريدش كلي خاطره انگيز بود كه نميتوانم Ùراموشش كنم (Ùˆ لازم نيست بگويم كه منشا خاطره خود كامپيوتر نبود اگرچه وقايع مربوط به آن هم خاطره انگيز بودند)
آن كامپيوتر از دور خارج شد. اين يكي به جايش آمد. قرار است خيلي كارها با آن بكنم. نيازش داشتم. Øالا نه دقيقا چنين قدرت پردازشي ولي دلم نيامد كه تنها مشكل كار Ùعلي ام را ØÙ„ كنم. نظرم در مورد كامپيوترها همان قبلي است: زيادي قوي اند!
ولي با اين Øال براي باهوش شدن هنوز كه هنوز است بايد بيشتر پيشرÙت كنند. هزاران هزار برابر اين سريع شوند. Ùˆ اما اين ماجراي قرنهاي بعد نيست. Ùردا نشد – پس Ùردا!
آيا علم Ùˆ تاثير ملموسش (تكنولوژي) باعث راØتتر شدن زندگي انسانها شده است؟
بعيد ميدانم …
بهتر بگويم: به نظرم با وچود اينكه وسايل زندگي بسيار انسانيتر شده اند ولي ميزان رنجي كه در طول زندگي ميبريم تÙاوت اساسي اي با قبل نكرده است. تطبيق پيدا ميكنيم كه بيش از Øدي لذت نبريم.
Ù…Øكمه قاضي نشاط را
ابرهاي صداقت سخت Ùشرده اند
و قاضي بهاري ما
تنهاتر از همه
جلوي متهم
Ùˆ روبروي هيات منصÙÙ‡
سخت بيگناه تقلا ميكند
ولي صداقت دردناكتر از اين ØرÙهاست.
نميخواهم بگويم از اينكه امروز نهار Ú†Ù‡ خوردم. چون Øداكثرش ميÙهميد كه يك كتلت دست پخت ويژه ركسانا Ùˆ قطعه اي پيتزا از نهار پريسا-بهاره-زهرا-مريم Ùˆ … خوردم كه از “آندو” گرÙته بودند Ùˆ اين آندو بودن Ù…Ùهوم خاصي ندارد جز اينكه به كلاغي مربوط است Ùˆ همچنين سالروز تولد من.
همچنين نميخواهم بگويم كه امروز هرچقدر پيچي را ميپيچدم هيچ تÙاوتي در هيچ چيزي نميكرد Ùˆ اين Øسابي Øرصم را در آورده بود.
Øتا لازم نيست بگويم كه اگر يك خط اينترنت پر سرعت داشتم (Ùˆ داشتي) چقدر دوست داشتم موزيك هايي را كه گوش ميدهم برايت ميÙرستادم.
جدا از اين بعيد ميدانم ذكر اين نكته كه چند روز پيش وبلاگي را كش٠كردم كه به صورت بسيار دقيقي شبيه به وبلاگ من بود Ùˆ دقيقا همان شعرها در آن نوشته شده بود Ùˆ من چند Ù„Øظه اي Øس همذات پنداري با نويسنده اش كردم.
خلاصه اينكه اينها Ùقط همينها هستند. منتظر چيز ديگري هستيد؟! اينها بخشي از خاطرات من هستند كه ميتوانند ضدخاطره نام بگيرند Ùقط به اين دليل كه من اسمشان را آن ميگذارم. ولي آيا ضدخاطره اند؟!
“ضديت” اينجا به Ú†Ù‡ برميگردد؟!
خاطره نوشتن به خودي خود باعث “ضدخاطره” شدن نوشته هايم نميشود مگر اينكه زندگي من “ضدزندگي” باشد.
آنچه ميگويم را دقيق انتخاب كرده ام: جملات ديگران را صرÙا تكرار نميكنم. وقتي ميگويم “من Ùكر ميكنم در وضعيت A بايد X را انجام داد” معادل تكرار يك قانون عرÙÙŠ نيست. به اين معناست كه اگر اين Øالت رخ ندهد خوشم نمي آيد. شايد ناراØت هم بشوم.
انگار بيشتر آدمها وقتي تازه با هم آشنا ميشوند Øر٠ديگري را گوش نميدهند (Øتا اگر بشنوند). كمي كه گذشت كلمه كلمه Øر٠يكديگر را تجزيه Ùˆ تØليل ميكنند ولي بعد از مدتي Øساسيتشان نسبت به ارزش كلمات ديگري كم ميشود. آن وقت است كه ميبايست بيش از آنكه به كلماتي كه ميگويي دقت كني به تن صدايت توجه كني.
نميدانم … اگر اين درست باشد اصلا اين وضعيت را دوست ندارم.
اين Ù‡Ùته خيلي چيزها ياد گرÙتم. روزهاي اولش اصلا شيرين نبود. بعد يواش يواش بهتر شد. گرچه بهتر شدن معادل خوب شدن نيست. ولي انسان از اين تغييرات است كه دنيا را درك ميكند Ùˆ نه روندهاي ثابت. من با اين تغييرات دنيا را بهتر درك ميكنم.
مساله شدت ماجراست:
وقتي ريسك ميكني انتظار پيامد شديدي هم بايد داشته باشي Ùˆ اگر ميخواهي از چنان چيزي دور بماني بايد صبر كني Ùˆ صبر. انتظار چيزي نيست كه انسانها به طور ذاتي درشان وجود داشته باشد. انتظار را بايد تØمل كرد.
امروز سانسورم كردند … داستانم را سانسور شده چاپ كردند.
عجيب بود برايم: هر جا كه ميرÙتم به اين Ùˆ آن نشان ميدادم كلمه Øذ٠شده را Ùˆ قاه قاه ميخنديدم.
هيچ كلمه عجيبي نبود! “ورق” بود. “ورق بازي” تبديل شد به “بازي”. همين! (البته شانس آوردم كه تنها همين تبديل انجام شد. طبق گزارشهايي قرار بود توسط ويراستار Ùˆ صÙØÙ‡ بند تبديل به “شطرنج” Ùˆ … هم بشود كه نشد.)
عجيب است … عجيب است … بعد ما مي آييم Ùˆ درباره آزاديهاي مختل٠صØبت ميكنيم: Ú†Ù‡ شوخي عجيبي!
ديگر براي چه بنويسم؟! نميدانم. نميدانم ديگر بتوانم بنويسم يا نه.
Ùكرش را كه ميكنم سرم سوت ميكشد. Ú†Ù‡ اØمقانه بود! Ú†Ù‡ اØمقانه بود! باورم نميشود.