امروز بعد از ظهر برای‌ام
امروز بعد از ظهر برای‌ام عجیب بود …
باورم نمی‌شد این‌همه خجالتی شوم در یک Ù„Øظه.
ساعت‌ام را نگاه کردم. یک ساعت بود Ú©Ù‡ منتظر بودم، Ùقط برای این‌که بگویم می‌شود دقیقه‌ای وقت‌تان را بگیرم. لازم بود به خودم بگویم “اØمق!” وقتی ساعت Ù‡Ùت Ùˆ نیم شده بود Ùˆ من از شش Ùˆ ربع تعطیل شده بودم.
عجیب بود.