سه‌گانه پارک (قسمت اول) Ø¢ÙØªØ§Ø¨
سه‌گانه
پارک
(قسمت اول)
Ø¢ÙØªØ§Ø¨ Ú†Ù‡ بی‌شرم زل زده به ÙØ±Ù‚ سرم. شاید می‌خواهد ببیند ر�سری‌ام چقدر بالا Ø±ÙØªÙ‡ یا این كه داره از دیدن موهام لذت می‌بره. این مردم هم چقدر Ø¨ÛŒâ€ŒØØ§Ù„ روی زمین Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡â€ŒÙ†Ø¯. نمی‌دانم چطوری با این همه صدای اتومبیل می‌تونند بخوابند. همین‌طور كه به سمت بالا -در اصلی- ØØ±ÙƒØª می‌كنم، این آدم‌ها هستند كه گله گله جا روی زمین ÙØ±Ø´ پهن كرده‌اند Ùˆ Ú†ÛŒ بی‌كلاس، این‌طوری،‌ وسط Ù‡ÙØªÙ‡â€ŒØ§ÛŒ Ø§Ø³ØªØ±Ø§ØØª می‌كنند. انتظار همه مدل آدم Ùˆ همه نوع ØªÙØ±ÛŒØÛŒ را داشتم جز Ø§Ø³ØªØ±Ø§ØØª خانوادگی در پارك، آن هم وسط Ù‡ÙØªÙ‡. از در اصلی كه وارد می‌شوم، جاده مانند بزرگی را می‌بینم بدون هیچ موجود زنده ای. چرا، هستن! یك باغبان پیر -Ù…Ú¯Ù‡ باغبان جوان هم داریم؟- سمت Ú†Ù¾ كنار یك جاده‌ای كه از جاده اصلی منشعب می‌شود، دارد با شلنگ آب ور می‌رود. یك مقدار جلوتر هم عكاس دوره گردی -قبلا هم دیده بودمش- بساط‌اش را پهن كرده است Ùˆ خودش Ø±ÙØªÙ‡ زیر سایه یك درخت قایم شده. Ú†Ù‡ سرم داغ شد. روسری را كمی‌پایین می‌كشم. بیچاره ØØ§Ùظ Ùˆ سعدی Ùˆ اینا -یك بار با اون پسره(اسم اش Ú†ÛŒ بود؟) قشنگ Ø±ÙØªÙ… Ùˆ اسم همه‌شان را دیدم -هر روز توی این Ø¢ÙØªØ§Ø¨ Ú†ÛŒ كار می‌كنن؟ آدمی ‌هم نیست توی این پارك. انگار Ùقط جمعه‌هاست كه خبری می‌شه. نه اسكیت بازی كه بیاد از جلوت ویراژ بده، نه دختری كه برای اون‌ها عشوه بیاد Ùˆ مجبورشون كنه ÙƒÙØ´â€ŒÙ‡Ø§ÛŒ اسكیت یا اسكیت بردشان -این یكی كم تر- را از پای‌شان در بیاورند Ùˆ دنبال‌اش بروند. از پله ها بالا می‌روم. یك مادر Ùˆ دو بچه‌اش از پله‌ها پایین می‌آیند. یك دختر ØØ¯ÙˆØ¯Ø§ ده ساله Ùˆ پسركی كمی ‌كوچك‌تر. می‌خواهد از چند پله بپرد پایین – مادرش نمی‌گذارد. ازشان عبور می‌كنم. یك چند پله كه بالا می‌روم صدای تالاپی می‌شنوم. پسر كوچولو كار خودش را كرد. بر می‌گردم Ùˆ یك نگاه سریع می‌اندازم. پسرك لباس قرمز پوشیده است، موهای لخت قهوه‌ای دارد Ùˆ موقعی كه برمی‌گردد Ùˆ به مادرش می‌خندد می‌بینم كه صورت‌اش هم قشنگ است. خیلی ناز است! بزرگ بشه خوب به‌اش خوش می‌گذره. بالای پله‌ها،مØÙˆØ·Ù‡ دریاچه، كه می‌رسم یك پسر بیست Ùˆ یكی دو ساله توجه‌ام را جلب می‌كند. نگاهی به من می‌اندازد. این مانتو خیلی سریع توجه پسرها را جلب می‌كند. به سمت راست می‌رود، سمت اسكله. دست‌اش یك سینی با چند لیوان سن‌كوییك است. آن جا هم سه دختر Ùˆ یك پسر دیگر هستند. یكی از دخترها مانتوی كرم روشن پوشیده Ùˆ روسری آبی به سر دارد Ùˆ دیگری هم یك مانتوی مشكی نسبتا كوتاه كه زیرش یك دامن رنگارنگ لخت كه چند وقتی است مد شده پوشیده است. از این جا در مورد قیاÙه‌شان نمی‌توانم نظری بدهم. لباس‌شان هم زیاد معلوم نیست، Ùقط رنگ، ولی من از مانتوی كوتاه تا زانوی خودم بیشتر خوش‌ام می‌آید. دامن اون طوری پوشیدن خیلی كلی‌وار است.
سمت Ú†Ù¾ می‌روم. سمت بوÙÙ‡. در جاده پایین سمت چپ‌ام یك پسر Ùˆ یك دختر با هم بدمینتون بازی می‌كنند. آن طرÙ‌تر هم دو دختر والیبال بازی می‌كنند. چند پسر Ùˆ دختر دیگر هم آن‌جا هستند. همه‌شان بازی این دو گروه را نگاه می‌كنند، یا بازی دو دختر یا پسر Ùˆ دختر. این بالا هم یك جوان باغبان -اشتباه می‌كردم، باغبان جوان هم انگار داریم- آن پایین را دید می‌زند. مرد میان‌سالی هم روی نیمكتی خوابیده. پسر باغبان به من نگاه كرد. من بدون توجه به او رد شدم. مطمئن‌ام تا موقعی كه به سمت راست -سمت بوÙÙ‡- پیچیدم همین طور مرا دید می‌زد. خوب بزند!
طر٠بوÙÙ‡ هم خبری نبود. یك مادر Ùˆ دختر بچه‌اش روی میز نشسته بودند Ùˆ ساندویچ می‌خوردند. من زیاد وقت‌ام را آن جا تل٠نكردم. برگشتم Ùˆ Ø±ÙØªÙ… به سمت همان جاده‌ای كه دخترها Ùˆ پسرها بودند. موقعی كه ØØ¯ÙˆØ¯Ø§ به بیست متری‌شان رسیدم یكی از سنجاق سرهایم را كه به نظرم می‌آمد كمی‌از جای‌اش تكان خورده بود جابجا كردم. ØØ§Ù„ا ÙØ±Ù‚ موهای‌ام كه درست از وسط باز شده است، صا٠و كشیده شده. Ø§ØØªÙ…الا رنگ مشكی خالص‌اش Ùˆ روغنی كه به آن زده‌ام با این Ø¢ÙØªØ§Ø¨ ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ باعث شده برق بزند. پسرها عاشق این رنگ هستند. یعنی ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ كاوه -همان پسری كه دنبال اسم‌اش می‌گشتم- Ùˆ چندتای دیگه‌ای كه می‌شناسم یا از رنگ تیره خالصی مثل این خوش‌شان می‌آید یا از رنگ قهوه‌ای خیلی روشن. قهوه‌ای تیره زیاد باب میل‌شان نیست انگار. از بور هم خوش‌شان نمی‌آید، البته بهتره بگویم از ایرانی بور خوش‌شان نمی‌آید چون می‌گویند این دختر خیلی به خودش می‌رسد كه موهایش را رنگ می‌كند. البته از خارجی‌اش Ø§ØªÙØ§Ù‚ا خوش‌شان هم می‌آید. من هم همین طور!
آن پسر Ùˆ دختری كه با هم بدمینتون بازی می‌كردند هنوز هم بازی می‌كنند. پسره باید شانزده، Ù‡ÙØ¯Ù‡ سال‌اش باشد Ùˆ دختره پانزده سال. پسر مثل بیشتر پسرهای ایرانی موهای قهوه‌ای تیره Ùˆ ماتی دارد -من به این رنگ نمی‌گویم مشكی، شما دوست دارید بگویید- Ùˆ دختره هم یك مقدار روشن تر. پسره ÙƒÙØ´ سÙیدی پوشیده Ùˆ شلوار جین تیره‌اش را هم روی آن انداخته.
آستین كوتاه آبی یقه داری پوشیده كه Ùكر كنم آن هم جین است. از قیاÙه‌اش بدم نیامد، گرچه خیلی كوچك است. دو سه ØØ±ÙƒØª كه بازی می‌كنند من‌ای كه هیچ بدمینتون بلد نیستم متوجه می‌شوم بازی دختره بهتره. خانم میان‌سالی هم روی نیمكت آن كنار نشسته. این دو Ùكر كنم خواهر Ùˆ برادر باشند. كمی‌ جلوتر، ده متر مثلا، یك دختر Ùˆ یك پسر با هم والیبال بازی می‌كنند. در این جا كاملا مشخص هست كه پسره خیلی بازی‌اش بهتره. دختری كه قبلا به جای پسر بازی می‌كرد روی بلوك‌های جوی آب نشسته Ùˆ پسری هم كنارش. ØÙˆØ§Ø³â€ŒØ´Ø§Ù† بیشتر به خودشان است تا بازی. سه پسر Ùˆ یك دختر دیگر هم این طر٠هستند. تخمین سن از روی قیاÙÙ‡ سخت است مخصوصا در این سنین ولی باید بین نوزده تا بیست Ùˆ دو سال داشته باشند. پسرها را می‌گویم، دخترها هم باید تقریبا در همان رده سنی باشند، گرچه آن دختری كه والیبال بازی می‌كند Ùˆ به نظر می‌رسد دست قبلی را از آن یكی دختری كه الان با این پسر سرگرم است برده، سن كم تری دارد-مثلا شانزده سال. از آن بالا هم كه می‌دیدم ÙØ¹Ø§Ù„یت‌اش خیلی بیشتر از آن یكی بود. آن یكی طوری بازی می‌كرد كه انگار می‌خواهد ببازد، برود پیش رÙیق‌اش. این یكی با
این كه نسبت به پسره بازی‌اش بد است ولی كلی علاقه Ùˆ هیجان نشان می‌دهد. نمی‌داند دوست‌اش بیش از آن كه به بازی علاقه‌ای داشته باشد -Ùˆ برای بازی به پارك آمده باشد- برای چنین Ù„ØØ¸Ù‡â€ŒØ§ÛŒ (زیاد هم Ùكر عجیب Ùˆ غریب نكنید، در این مملكت كه نمی‌شود در پارك كارهای عجیب Ùˆ غریب كرد، یا ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ خیلی عجیب Ùˆ غریب) به پارك آمده. ØØªÙ…ا هم دیشب موقع خواب ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ برای‌ امروزش برنامه چیده است. امشب هم این كنار هم نشستن عاشقانه‌شان را ÙØ±Ø§Ù…وش نمی‌كند.
جلوتر می‌روم Ùˆ دو سه متری گروه پسرها Ùˆ آن یك دختر می‌ایستم Ùˆ به بازی دوستان‌شان نگاه می‌كنم. یك دقیقه‌ای می‌گذرد. مطمئن‌ام پسرها زیر چشمی ‌دارند مرا می‌پایند. البته باید هوای دخترهای خودشان را هم داشته باشند. یكی‌شان آرام به یكی دیگرشان چیزی می‌گوید، او هم به دختره می‌گوید Ùˆ دختر هم جواب كوتاهی به آن‌ها می‌دهد. چون به بازی نگاه می‌كنم نتوانستم از روی ØØ±ÙƒØ§Øª لب‌شان ØØ¯Ø³ بزنم Ú†Ù‡ چیزی می‌گویند. Ù„ØØ¸Ø§ØªÛŒ بعد یكی از پسرها به سمت من می‌آید. می‌گوید “سلام! بازی می‌كنی؟” من به سمت‌اش برمی‌گردم. خیلی سخت بود موقعی كه به سمت‌ام می‌آمد خودم را سخت مشغول دیدن بازی نشان بدهم. می‌گویم: “نه! خیلی ممنون. شاید بعدا!” Ùˆ پسر هر چیزی را كه لازم بود Ùهمید.
هیچ وقت Ù†Ùهمیدم وقتی كه پسری اولین بار نگاه‌ام می‌كند -مثل همین یكی- اول به Ú†Ù‡ چیز نگاه می‌كند. به چشم های‌ام؟ به ابروهایی كه هر Ú†Ù‡ سن‌ام بالاتر می‌رود هلالی‌تر می‌شوند یا به موهای سیاهی كه امروز از وسط ÙØ±Ù‚ باز كرده‌اند، هم راه با روسری‌ای كه هیچ مشكلی برای دیدزدن یك پسر مشتاق ایجاد نمی‌كند؟ شاید هم رنگ گلگون گونه‌های‌ام Ùˆ رنگ لب‌های‌ام كه البته به جز آن تازه واردهای‌شان همه Ùكر می‌كنند این رنگ با كلی پودر به صورت Ùˆ ماتیك قرمز-صورتی كم رنگی كه با دقت پخش شده است ایجاد شده. خیلی كی٠می‌كنم وقتی تعجب‌شان را از Ùهمیدن طبیعی بودن این رنگ تنها به وسیله یک دستمال می‌بینم.
پسر دست‌ام را می‌گیرد Ùˆ می‌کشد. خیلی جا می‌خورم، انتظار این‌طوری‌اش را نداشتم. بلند می‌گوید “بسه رضا! خجالت نمی‌کشی زورت به روشنک کوچولو رسیده؟ دیگه من می‌خوام بازی کنم. برید کنار،‌ می‌خوام دوست جدید Ùˆ خوشگل‌مون رو ضربه ÙÙ†ÛŒ کنم.”