هفته پیش،‌ آخر سر،‌ خواندن

هفته پیش،‌ آخر سر،‌ خواندن

هفته پیش،‌ آخر سر،‌ خواندن کتاب “همه‌ می‌میرند” از سیمون دو بووار تمام شد. مدت زیادی بود Ú©Ù‡ می‌خواندم‌اش. کاملا آرام آرام می‌خواندم: مزه مزه می‌کردم.
از کتاب خوش‌ام آمد. به نظر می‌رسد Ú©Ù‡ بتواند جزو نویسنده‌هایی باشد Ú©Ù‡ از نوشته‌های‌شان لذت می‌برم. کتاب دیگری Ú©Ù‡ از او خوانده‌ام “تصاویر زیبا” بود Ú©Ù‡ آن را هم پسندیده بودم. مرا به حس Ùˆ حال خاصی می‌برد. فضای شخصی سخن‌گوی داستان را درک می‌کردم. این یکی هم شبیه به همان. با آن‌که نمی‌توانستم حس هم‌ذات پنداری‌ای با فوسکا داشته باشم اما حرف‌های‌اش برای‌ام جالب بود. در ضمن تنوع محیطی بالایی هم داشت Ú©Ù‡ مدت‌ها بود چنین تجربه‌ای نکرده بودم (شاید بیش از چند سال، از زمان خواندن نوشته‌های دوما پدر). البته به نظرم Ú©Ù…ÛŒ زیادی طولانی بود: می‌توانست سریع‌تر پیش برود. به هر حال خوب بود.
همان روزی که این کتاب را تمام کردم،‌ شروع کردم به خواندن کتاب خاطرات‌اش (از رکسانا قرض گرفته‌ام) که جلد اول‌اش خاطرات دختری آراسته نام دارد. فعلا که خوش‌ام آمده. درست مثل یک عمل با اولویت بالا شده که همه دیگر کتاب‌هایی را که می‌خوانده‌ام با قدرت بایکوت کرده است. هر زمان که وقت کنم،‌ فوری می‌روم سراغ این.
تا به حال کتاب‌های خاطره خودنوشت زیادی نخوانده‌ام (گمان‌ام تنها این و برتراند راسل که هنوز تمام نشده – چه کسان دیگری چنین کتاب‌هایی دارند؟ ضدخاطرات مالرو و دیگر؟!) اما ویژگی خاص این نوشته –تا به حال- شفافیت و دقت فوق‌العاده بیان نظرات آن زمان بدون جانبداری خاصی است: خود را حسابی زیر سوال قرار می‌دهد، ضعف‌های‌اش را بدون سرپوش بیان می‌دارد و بدین ترتیب تحول فکری او به زیبایی دیده می‌شود.
شاید بعدا بیش‌تر از این متن نوشتم.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *