تا ديروز Ùکر مي‌کردم مغز
تا ديروز Ùکر مي‌کردم مغز انسان داراي 1e10 نورون است ولي برØسب اتÙاق در ÙŠÚ© سايت معتبر ديدم Ú©Ù‡ نوشته 1e12 سلول عصبي داريم. ديگه بدتر شد! ÙŠÚ© چيزي اين همه پردازش‌گر داشته باشد Ùˆ کاري نکند Ú©Ù‡ ديگر واويلاست! دقيقا Ú†Ù‡ خبر است آن تو؟ مگر چقدر سلول براي پردازش تصوير مي‌خواهيم؟ مگر چقدر ØاÙظه مصر٠مي‌شود؟ به نظرم بقيه‌اش براي اين است Ú©Ù‡ اين موجود انسان‌نام بتواند بيايد Ùˆ خودش را بسيار تØويل بگيرد. يعني اصلا اين تØويل گرÙتن، خودش کلي کار است. ديگر Ú†Ù‡ کسي را مي‌شناسي اين همه خودش را تØويل بگيرد؟ در طي زمان (Ùˆ نازمان) سه موجود وجود داشته‌اند با اين ادعا: اوايل خدا بود،‌ Ùرشته‌ها بودند Ùˆ شيطان. گرچه بعدا معلوم شد Ú©Ù‡ Ùرشته‌ها بي‌خودي خودشان را تØويل گرÙته بودند بعد از آن ماجراي کذايي اسم‌گذاري Ùˆ … . بعد از آن بود Ú©Ù‡ خدا بود Ùˆ شيطان بود Ùˆ ما آدم‌ها. جالبي‌اش اين است Ú©Ù‡ جديدا انسان‌ها بقيه را زياد جدي نمي‌گيرند Ùˆ اصولا تنها موجود قابل تØويل‌گرÙتني‌ي دنيا را خودشان مي‌دانند. البته خنده‌دارترش اين است Ú©Ù‡ آدم‌ها در اين مورد تواÙÙ‚ نظر ندارند Ùˆ Ú©Ù… پيش مي‌آيد Ú©Ù‡ از صÙت عمومي‌ي “ما قابل تØويل‌گرÙتني‌ها” استÙاده کنند Ùˆ تنها از “من قابل تØويل‌گيري” استÙاده مي‌کنند. اگر اين‌طور نبود Ú©Ù‡ خيلي از مشکلات بشري ØÙ„ مي‌شد. دليل ديگري اين‌همه سلول لابد چيزي از جنس توهم است. ايجاد اين‌ Øجم عظيم خيالات Ùˆ ناواقعيت‌ها، Ú©Ù… چيزي نيست – انسان مغرور خيالاتي!
آه! اين شاهکار است … من به شخصه هيچ موجودي را نمي‌شناسم Ú©Ù‡ تا به Øال خيالاتي شده باشد (باز هم ÙŠÚ© مورد Ùرشته‌ها بود Ú©Ù‡ خيلي زود مشکل‌اش ØÙ„ شد). مثلا ÙŠÚ© گربه‌ي خيالاتي را تصور Ú©Ù†. مي‌شود؟ نه! نمي‌شود! گربه‌ي خيالاتي، شايد تنها در سگ-گربه ممکن باشد Ùˆ تام Ùˆ جري. Øالا اگر رعد Ùˆ برقي در ميان نباشد، خداي خيالاتي هم قابل تصور نيست. خدا Ùˆ خيالات؟ امم! شايد … خدا يا خيالاتي‌ي خيالاتي است (Ùˆ آن وقت نمي‌توان زياد جدي‌اش گرÙت چون زياد جدي نخواهيم بود) يا غيرخيالاتي‌ي اساسي. Øد وسطش نمي‌شود. اما انسان … امان! امان! انسان خيالاتي، طبيعي‌ترين ترکيب ممکن در دنياست. اگر خيالاتي نبود، Ú©Ù‡ مثل من ديشب Ùˆ پريشب آن‌گونه خواب نمي‌ديد. اگر خيالاتي نبود Ú©Ù‡ مثل خواب‌هاي قبلي‌ام (مخصوصا اين اواخر) دنياهاي عجيب Ùˆ غريبي براي خودش نمي‌ساخت. انسان اگر خيالاتي نبود Ú©Ù‡ مثل من دچار چنين توهمي نمي‌شد Ú©Ù‡ معلوم نيست بايد به خاطرش خوش‌Øال باشم يا ناراØت.
Ú†ÙŠ Ùکر کردي آقا جان؟!
Ú†ÙŠ Ùکر کردي آقا جان؟! ربطي نداره؟ Øالا وقتي Ú¯Ùتم ربطش رو، ببينم Ú†ÙŠ کار مي‌کني …
بايد ØرÙ‌ام را تصØÙŠØ Ú©Ù†Ù…
بايد ØرÙ‌ام را تصØÙŠØ Ú©Ù†Ù… …
مغز انسان انگار داراي Øدود 1e12 سلول عصبي است Ùˆ نه 1e10 Ú©Ù‡ قبلا مي‌گÙتم. با اين Øساب،‌ اگر روند پيش‌رÙت علم کند نشود بايد تا سال 2017 داراي قدرت Ù…Øاسباتي‌ي معادل آن باشيم Ùˆ تا سال 2034 به صورت تجاري با قيمت ارزان آن قدرت Ù…Øاسباتي را خريد Ùˆ Ùروش کنيم. البته به نظرم اين ÙŠÚ© تخمين دست بالاست Ùˆ Øتي عددي مثل 2027 مربوطتر است. Kurzweil پيش‌بيني‌اش تا آن‌جا Ú©Ù‡ يادم مي‌آيد 2029 است. گرچه واقعا اين‌ها اهميتي ندارد: Ú†Ù‡ 2020ØŒ Ú†Ù‡ 2040.
اگر دروغ باشي چه؟ مرا
اگر دروغ باشي چه؟
مرا ببخشا! من بيمار رواني‌ام! کاري‌ام هم نمي‌توانم بکنم تا وقتي نخواهم. دليلي هم نمي‌بينم Ú©Ù‡ بخواهم خودم را جور ديگري بکنم. چرا … تا به Øال کرده‌ام ولي Øس مي‌کنم Ú©Ù… خودم را گول نزده‌ام. مي‌داني … معمولا کسي Ú©Ù‡ مي‌خواهد خودش را بکشد، انگيزه‌اش جلب توجه است. براي همين در اکثر موارد يا نمي‌خواهد خودش را بکشد يا اين‌که اگر بداند Ú©Ù‡ وقتي مي‌ميرد، جدا مرده است Ùˆ نمي‌تواند لذت تاس٠و وجدان‌درد را در صورت ديگران ببيند، خودش را نخواهد کشت. به اين‌ها کاري ندارم. اما عده‌اي هم هستند Ú©Ù‡ قصد مردن دارند چون از اين دنيا خسته شده‌اند Ùˆ نيستي را به آن هستي‌ي آن‌گونه‌شان ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù…ÙŠâ€ŒØ¯Ù‡Ù†Ø¯. خوب … خيلي سخت است. ÙˆØشتناک سخت است. نيستي … تن‌ام مور-مور مي‌شود. به هر Øال … موضوع اين است Ú©Ù‡ عقيده‌ي اين‌ها را نمي‌توان تغيير داد مگر اين‌که ثابت کني در استدلال‌شان اشتباه مي‌کنند (Ùˆ چون اکثر آدم‌ها در استدلال‌شان اشتباه مي‌کنند،‌ پس اگر باهوش باشي Ùˆ آن‌ها هم منطقي، مي‌تواني نظرشان را برگرداني). اما نمي‌تواني اصول‌شان را تغيير بدهي يا بخواي ازشان Ú©Ù‡ به اصول بهتري در زندگي‌شان ÙˆÙادار باشند. چون بهتر بودن Ú©Ù‡ در اين‌جا معادل چيزي است Ú©Ù‡ به تو Ú©Ù…Ú© مي‌کند تا به اصل زنده‌بودن ÙˆÙادار باشي، به خودي‌ي خود با ديد آن‌ها نسبت به دنيا تناقض دارد. وقتي کسي دنيا را قبول نداشته باشد، پس نمي‌تواني او را مجاب به قبول چنين اصولي بکني. خوش‌بختي براي او Ù…Ùهومي ندارد چون ارزش Øساب نمي‌شود‌ (گرچه قبول دارم Ú©Ù‡ اين تقسيم‌بندي‌ام مانع نيست). من نيز، شايد اين‌گونه باشم. نه! برنامه‌ي خودکشي ندارم. در مورد رواني بودن‌ام Ú¯Ùتم. وقتي من به ÙŠÚ© چيزهاي اساسي‌اي Ø´Ú© کرده‌ام،‌ طبيعتا برگشتن از آن‌ها هم به اين سادگي‌ها نيست. يا بايد نشان‌ام داد Ú©Ù‡ اين وسط استدلال اشتباهي مي‌کنم يا اين‌که جوري گول‌ام زد تا مدتي در Ùضاي اين اصول Ùعلي نباشم. آن‌گاه، شايد از اصول ديگر لذت ببرم Ùˆ بعد از مدتي آن‌ها را به عنوان اصول زندگي‌ام بپذيرم. آره! خوش‌بختانه انسان ÙŠÚ© ماشين منطقي نيست چون مي‌تواند ÙŠÚ© سري اصل را ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ø¨Ø¯Ù‡Ø¯ (ماشين منطقي‌اي را مي‌شناسي Ú©Ù‡ بتواند ÙŠÚ© سري اصل را بر ديگري ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ø¨Ø¯Ù‡Ø¯ØŸ) Ùˆ اين ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ø¯Ø§Ø¯Ù†â€ŒØ§Ø´ØŒâ€Œ ÙŠÚ© Ùرآيند الکي است. آي! اعتراض دارم. الکي نيست. طبق تعريÙ‌هاي قبلي‌ام يا Øقيقي‌ست يا طبيعي. نمي‌دانم. شايد بعضي اصل‌ها Øقيقت باشند يا شايد هم بعضي اصل‌ها طبيعي باشند. نمي‌دانم. وقتي به اين‌ها Ùکر مي‌کنم،‌ مي‌خواهم سرم را بکوبم به مانيتور. عقده‌اي شده‌ام از دست اين‌ها. تا وقتي Øل‌شان نکنم، هيچ Øر٠ديگري نمي‌توانم بزنم. يا بهتر بگويم: Øر٠باارزشي نمي‌توانم بگويم. تصØÙŠØ Ù…ÙŠâ€ŒÚ©Ù†Ù…: باارزش بودن به خودي‌ي خود بي‌مÙهوم است. گرچه ارزش ممکن است واقعي، Øقيقي يا طبيعي باشد. آن‌گاه،‌ شايد مجبور باشم بگويم من هيچ Øر٠Øقيقي‌اي نمي‌توانم بزنم ولي مي‌توانم ØرÙ‌هايي با ارزش‌ طبيعي بزنم. گيج‌ات کردم؟ آره! هيچ توضيØÙŠ براي‌ات نداده‌ام تا به Øال در اين مورد. لعنت به اين وضع! Øالا دوباره مي‌رسم به سوال اول‌ام: چرا بايد دروغ نباشي؟ اگر دروغ نباشي،‌ مي‌تواني مرا نجات دهي؟ شايد، شايد نجات از اين‌ها نه در طي ÙŠÚ© Ùرآيند Øقيقت‌جويانه Ú©Ù‡ در طي Ùرآيندي طبيعي رخ دهد. ديدن، طبيعي‌ست. شايد بتواني چيزهاي جديدي به من نشان بدهي.
هاه! هاهاهاها! هوهو! هاهاه! تلپ
هاه! هاهاهاها! هوهو! هاهاه! تلپ …
تعليم آدم‌ها بسيار جالب است.
تعليم آدم‌ها بسيار جالب است. Øس مي‌کنم تا Øدي مي‌Ùهمم‌اش ولي نه آن‌قدر کامل Ú©Ù‡ راضي باشم. مشکل –همان‌طور Ú©Ù‡ Ú¯Ùتم- در اين است Ú©Ù‡ اين نيمه‌Ùهميدن‌اش بسيار اذيت‌ام مي‌کند. Ùکر کنم در باتلاقي گير کرده‌ام Ú©Ù‡ راه نجات‌اش يا کاملا غرق آب شدن آن‌جاست تا بتوانم شنا کنم يا خشک شدن‌اش. وضعيت‌هاي مياني مرا به کشتن مي‌دهد. به هر Øال …
يادگيري انسان‌ها بسيار پيچيده است. تاکيد بسيار زيادي بر اطلاعات زباني دارد. انسان ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù…ÙŠâ€ŒØ¯Ù‡Ø¯ تÙسير ÙŠÚ© واقعه مشاهده‌پذير را بشنود تا اين‌که خودش آن را تØليل کند. بهتر بگويم،‌ Ùهم انسان‌اي پديده‌ي بسيار پيچيده‌ايست Ú©Ù‡ سعي مي‌کند تا Øد ممکن از منابع مختل٠(Ùˆ گوناگون از نظر جنس) اطلاعات کسب کند. بعضي از اين منابع، به خودي‌ي خود دست اول نيستند. مثلا توصي٠يک Ùرآيند به وسيله ÙŠÚ© متن (Ú†Ù‡ Ú¯Ùته شود Ùˆ Ú†Ù‡ خوانده شود) وقتي امکان در Ù…Øيط قرار گرÙتن وجود داشته باشد،‌ منبع دست اولي نيست ولي مي‌توان از آن استÙاده کرد براي تغيير تعبير شخص از ÙŠÚ© واقعه يا Ù…Ùهوم.
مثال خيلي دم دست‌ام: در ÙŠÚ© ساختار مديريتي، مديري Ú©Ù‡ تبليغ مناسب بيش‌تري براي خودش بکند، مي‌تواند داراي وجهه‌ي بهتري در نظر مردم باشد تا ديگري‌اي Ú©Ù‡ واقعا بهتر کار کرده است. لازم نيست دروغي اين وسط Ú¯Ùته شود. کاÙي‌ست اطلاعات درست، با اØتمال‌هاي متÙاوتي بيان شوند Ùˆ هم‌چنين به گونه‌اي ديگر،‌ ارزش‌گذاري‌ي بهتري روي آن رÙتارهاي داراي اØتمال بيش‌تر شود. مثال‌اش اين‌که، در مرØله‌ي اول روي ÙŠÚ© سري کارها بيش‌تر تاکيد شود (Ùˆ اين الزاما به اين معنا نيست Ú©Ù‡ تنها خوب‌ها Ú¯Ùته شود Ùˆ بدها بيان نشود، مي‌توان بعضي از خوب‌ها را بيش‌تر Ú¯Ùت) Ùˆ بعد اين‌که از سمتي کاملا متÙاوت، بعضي از کارها مهم‌تر، سخت‌تر Ùˆ بااهميت‌تر (مهم Ùˆ بااهميت Ú†Ù‡ Ùرقي با هم دارند؟) جلوه داده شود. اين پديده را خيلي مي‌بينيم ولي چندان توجه‌اي به‌اش نمي‌کنيم. بعضي وقت‌ها راه ØÙ„ رÙع چنين چيزي را “بررسي همه جانبه مساله” مي‌نامند در Øالي Ú©Ù‡ درست‌ترش اين است: “ياÙتن تابع توزيع اØتمالي معکوس تاکيد‌ها يا واتاکيدسازي گزاره‌هاي زباني“. اسم‌اش سنگين آمد؟ خوب! واقعا مهم نيست. هر Ú†Ù‡ تو دوست داري به آن بگو، من قبول‌ات دارم (گرچه بايد اعترا٠کنم Ú©Ù‡ در نوشتن اين بخش تنها به تو Ùکر نمي‌کردم Ùˆ بهتر بگويم، بيش‌تر به کسي –يا واقعه‌اي- Ùکر مي‌کردم Ú©Ù‡ به دليل عدم القاي خوب بودن‌ام،‌ جدا باورش شده Ú©Ù‡ بد هستم!).
گاهي Øس مي‌کنم خيلي مي‌Ùهمم.
گاهي Øس مي‌کنم خيلي مي‌Ùهمم. گاهي Øس مي‌کنم در پديده‌هاي اطراÙ‌ام چيزهايي را مي‌بينم Ú©Ù‡ همين‌طوري به چشم نمي‌آيند. سادگي‌هاي بنيادي را در آن‌ها مي‌بينم، روابطي ساده Ú©Ù‡ تبديل به پديده‌اي به ظاهر پيچيده مي‌شوند. گاه Øس مي‌کنم به تØليل‌هايي رسيده‌ام Ú©Ù‡ باعث آگاهي‌ي عميقي مي‌شود ولي آن‌گاه است Ú©Ù‡ ناگهان دوباره در دره سقوط مي‌کنم. شايد Ùقط ÙŠÚ© وجب، ÙŠÚ© وجب لازم داشته باشيم تا رسيدن به پاسخ، ولي قبل از آن بهتر است سکوت اختيار کرد- Ø®ÙÙ‡ شد! دنيا آن‌قدر دور Ùˆ ناشناخته براي‌ام مي‌نمايد Ú©Ù‡ اين آگاهي‌هاي مختصرم را به Øساب نمي‌آورم. تا وقتي اين‌ها متØد Ùˆ سازگار نشده‌اند ØÙ‚ پذيرÙتن‌شان را ندارم.
شب … روز … شب
شب … روز … شب … روز … شب … روز …
What we cannot speak about
What we cannot speak about we must pass over in silence (Tractacus,Wittgenstein)
آره! آخرش همینه! همینه! همينه! بايد ساکت شد وقتي چيزي نمي‌توني بگي … Øالا Ú†ÙŠ مي‌گي؟ بازم Øر٠مي‌تونيم بزنيم؟ من Ø®ÙÙ‡ شدم! من Ø®ÙÙ‡ شدم به طور کامل! زورم نمي‌رسه جز چرنديات بباÙÙ…. هر Ú†ÙŠ دست Ùˆ پا مي‌زنم از اين بيرون نمي‌آم، گير اÙتادم. لعنت به اين مينيمم Ù…Øلي‌!
کاش مي‌بودي وقتي رنگ‌ها را
کاش مي‌بودي
وقتي رنگ‌ها را پرپر مي‌کردم
و سياه را مي‌گذاشتم بماند و
سياه را.
کاش مي‌ديدي
سنگيني سنگ‌ها بر دوش‌ام آن‌قدر آرام گرÙته است
که گويي سيزي٠شده‌ام و
نمي‌Ùهمم Ú©Ù‡ به کجا پيش مي‌روم
و کاش مي‌بودي
تا مرا مي‌ديدي
هنگامي که بوسه‌اي را تمنا مي‌کردم براي بيدار شدن
و هيچ‌گاه بيدار نشدن‌ام را.
من دارم نتيجه دو سال
من دارم نتيجه دو سال زØمت‌ام را مستقيم به سطل آشغال مي‌اندازم؟!
همينه؟!
يا اين‌که دارم يک غلط ديگه مي‌کنم؟
زن وارد خانه مي‌شود. مرد
زن وارد خانه مي‌شود. مرد در خانه است. مرد لباس مي‌پوشد و از خانه بيرون مي‌زند.
راستي اين هم اولين نمونه
راستي اين هم اولين نمونه از سري داستان‌هاي‌ام! اممم … نه! تا به Øال Ùقط دو، سه Ù†Ùر خواند‌ه‌اند. تقريبا جديده: اسÙند نوشتم‌اش. اسم‌اش دلهره است. بخوانيدش!
اØساس نوعي شناور بودن مي‌کنم.
اØساس نوعي شناور بودن مي‌کنم. Ù†Ú¯Ùته بودم؟ نه انگار. جديد نيست. Øداقل ÙŠÚ© ماه پيش به رکسانا Ú¯Ùته بودم. مثال‌ام دو صÙØه‌اي هستند Ú©Ù‡ نسبت به هم شناورند Ùˆ هيچ کنش Ù…Øکمي براي پايداري نسبي‌شان ندارند. يا شايد هم قايق Ú©Ù‡ به ساØÙ„ نزديک شده است Ùˆ در کنار اسکله در آب شناور است ولي با هيچ طنابي به چيز ديگري متصل نيست. ÙŠÚ©ÙŠ از اين صÙØه‌ها من هستم Ùˆ ديگري دنياي اطراÙ‌ام هست. ارتباط‌هاي من نيز،‌ آن کنش‌هايي هستند Ú©Ù‡ بسيار ناپايدار -Ùˆ با کمي بي‌انصاÙÙŠ- سطØÙŠ هستند. بي‌انصاÙÙŠ از آن‌جا Ú©Ù‡ شايد اصولا نشود کار ديگري کرد. يعني شايد ÙŠÚ© رابطه بيش از ÙŠÚ© Øدي عمق پيدا نمي‌کند Ùˆ رابطه‌هاي من هم چندان از نظر عمق بد نباشند، ولي رابطه‌هاي انساني به طور کلي اين‌گونه باشند.