Browsed by
Month: November 2002

شب به خير مامان، شب

شب به خير مامان، شب

شب به خير مامان،
شب به خير پاپا،
شب به خير دختر کوچولو،
شب به خير آدم‌هاي خوب،
و هم‌چنين
بقيه‌ي کساني که شب به خير به‌شان نگفته‌ام در جملات بالا،
به اضافه‌ي همه کساني که خواب‌شان نمي‌برد،
شب به خير آدم‌هاي خير،
شب به خير سيب‌زميني‌ي محبوب من،
شب به خير خنگ خدا،
شب به خير تو،
که هر چه بالا و پايين مي‌پرم، کل سايت را چپ و راست مي‌کنم، اصلا انگار نه انگار که چيزي را فهميده باشي،
شب به خير …

هوي! رواني! بگير بخواب ديگه!

يک خبر بد براي خودم:

يک خبر بد براي خودم:

ÙŠÚ© خبر بد براي خودم: تنها Penpal عزيزم، MaryØŒ خداحافظي کرد Ùˆ رفت. مري مي‌خواهد برود سراغ کار Ùˆ زندگي Ùˆ ديگر به امر penpaling ادامه نخواهد داد Ùˆ همه‌ي اکانت‌هاي‌اش را به زودي خواهد بست! ناراحت شدم. 🙁
خوبي‌ي مري اين بود که يک چيزهايي را درباره‌ي من مي‌دانست که اصولا بقيه نمي‌دانند. حيف شد! اميدوارم هر جا که باشه و هر کاري که بکنه،‌ موفق باشه!
Goodbye Mary! I’ll miss you so!

از قديم گفته‌اند شبکه‌ي عصبي‌اي

از قديم گفته‌اند شبکه‌ي عصبي‌اي

از قديم گفته‌اند شبکه‌ي عصبي‌اي Ú©Ù‡ … اه! ول‌اش Ú©Ù†! به هر حال کار کرد بگي Ù†Ú¯ÙŠ. فقط مشکل‌اش اين است: خنگ است. حالا يکمي صبر Ú©Ù† من خستگي‌ام در بره، بعد به‌ات مي‌گم خنگ بودن آدم‌ها يعني Ú†Ù‡ Ùˆ چطوري مي‌شن آدم‌ها وقتي مي‌بينيم يک‌هو ديگه عقل‌شون نمي‌کشه. آره عزيز دل‌ام،‌ اين‌طوريه ماجرا

البته مايه‌ي تسلي‌ي دانستن‌ اين‌که

البته مايه‌ي تسلي‌ي دانستن‌ اين‌که

البته مايه‌ي تسلي‌ي دانستن‌ اين‌که نه تنها شبکه‌ي عصبي‌ي من که درصد قابل توجهي از آدم‌ها خنگ‌اند: مثلا بخش رومانتيک من اصلا درست کار نمي‌کنه!

باز هم یک جهالت دیگر

باز هم یک جهالت دیگر

باز هم یک جهالت دیگر …
زنی در نیجریه به خاطر رابطه جنسی خارج از زناشويي (يا بهتر بگويم، فرض وجود چنين چيزي) محکوم به سنگ‌سار شده است. واقعا حرفي براي گفتن وجود ندارد. اين موضوع آن‌قدر بديهي‌ست که لازم نيست بياييم آسمون و ريسمون به هم ببنديم و بگوييم که چرا نبايد چنين کاري کرد و يا چرا بايد کرد. به هر حال اگر جزو عده‌اي هستيد که اعتقاد به حرمت وجودي انسان داريد و با چنين نوع مجازاتي مخالف‌ايد لطفا در اين امضا جمع کني شرکت کنيد و در ضمن در وبلاگ‌تان هم لينک‌اش را بگذاريد.

هممم …. من Ú†Ù‡ خنگي‌ام‌ها

هممم …. من Ú†Ù‡ خنگي‌ام‌ها

هممم …. من Ú†Ù‡ خنگي‌ام‌ها …
الـــــو … ببين!!! من خيلي خوب‌ام‌ها!
روزي ده بار بگو اين رو لطفا! چرا؟ خب به خاطر من ديگه.
خب، باشه؟ فهميدي خوب؟
آفرين دختر خوب!

به نظرم آمد که اگر

به نظرم آمد که اگر

به نظرم آمد که اگر بخواهم کار خوبي بکنم،‌ اين است که نپرسم چرا آن کار را کردي (يا درست‌ترش: نکردي) چون احتمالا همه همين سوال را از تو کرده‌اند. نپرسيدن‌ام نشانه‌ي کم‌توجهي‌ و غير مهم بودن کارت نبود، فقط نمي‌خواستم من هم درست مثل بقيه در مقابل تو رفتار کنم. اما يک نگاه بدبينانه (و حتي به نظر مي‌رسد واقع‌بينانه) مي‌گويد که تو همان برداشتي را کردي که انتظارش را ندارم و از خود پرسيدي که من چرا از تو چنين چيزي نپرسيدم. مهم است ولي کاري‌اش نمي‌توانم بکنم. قبلا هم گفته بودم،‌ آدم‌ها عقيده‌شان بيش از آن‌که به داده‌ها وابسته باشد، به تحليل‌هايي که از بيرون به‌شان القا مي‌شود بستگي دارد. در اين مورد درست است که احتمالا کسي تحليلي عليه رفتار من به تو ارايه نداد ولي در عوض تحليلي هم به سود من انجام نشده است و خوب،‌ احتمالا تو دوباره نفهميدي سکوت‌ام را!

در میان این چهاردیواری شیشه‌ای

در میان این چهاردیواری شیشه‌ای

در میان این چهاردیواری شیشه‌ای
بی‌صدا می‌نشینم
تا مردم به روی‌ام گندم بپاشند
و کبوترها را سکوت نشکنم.

کبوترها می‌آیند
روی من،‌ جفتی خواهند یافت
و من می‌شوم خانه‌ی ناله‌های آن‌ها
و منتظر آن روز می‌مانم
که صدای‌شان
خسته
سکوت اختیار کند.

آنگاه،
من کشتزار گندمی هستم
آدمیان را منظری خوش‌رنگ
بی‌صدا،
بی‌فریاد.

دیگر آن‌روز مرا
فریاد بسنده نخواهد کرد
من سرشار از سکوت‌ام آن‌روز،
سکوت را فریاد خواهم کرد.