Browsed by
Month: November 2002

يک قضيه وجودي هست که

يک قضيه وجودي هست که

ÙŠÚ© قضيه وجودي هست Ú©Ù‡ مي‌گه در دنيا حداقل دو عدد آدم خوب وجود دارند: يکي‌شان ربطي به آرمان‌شهر Ùˆ … دارد Ùˆ ديگري هم مربوط به ÙŠÚ© آدم شوريده Ùˆ ديوانه مي‌شود.
اثبات قضيه پيچيده است Ùˆ به دپارتمان رياضي ارجاع‌اش مي‌دهيم،‌ فقط شروع‌اش را مي‌گويم Ú©Ù‡ از Alan Parsons’ Project شروع مي‌شود Ùˆ به کامپيوتر من منتهي مي‌شود.

قراردادهاي قلب شده … آن‌هايي

قراردادهاي قلب شده … آن‌هايي

قراردادهاي قلب شده … آن‌هايي Ú©Ù‡ در هيچ شرايطي مو لاي درزشان نمي‌رود، چون آن‌قدر به Ø´Ú©Ù„ مسخره‌اي تغيير کرده‌اند Ú©Ù‡ نقض نمي‌توانند بشوند … قراردادهاي مسخ شده …

برشي از افکار يک ديگري:

برشي از افکار يک ديگري:

برشي از افکار يک ديگري:

پرسيده بودم: اصلا اين همه سوال مي‌کني بگو چيه؟ حداقل بگو توي اين به ظاهر مغزت چي مي‌گذره؟!
پاسخ:
هه!
دود،
آتش،
کتاب،
سردرد، پرنده، خدا، عشق،
خاطرات،
اعتماد،
کودک،
کابوس،
سردرد،
تنفس،
اختيار،
ايمان،
اعتقاد،
من،
اشک،
سردرد،
دود،
آتش،
برف، سردرد،
سردرد،
انفجار،
سردرد، بووووم!
همين!
اصلا چيزي فهميدي؟!

ماه کامل بود ولي هواي

ماه کامل بود ولي هواي

ماه کامل بود ولي هواي شب تاريک، در حياط صومعه خفه شده بود.
يک نفر جيغ زد، حال يک نفر به هم خورد و يک نفر مرد.
×××
يک راهبه که عاشق مرد عياشي بود خودش را کشته است،
ولي او خودش را نکشته بود او به دنبال پاکي هويت انسان به پشت بام رفته بود و ماه سفيد بود و ماه پاک بود.
×××
Ùˆ آن راهبه من بودم، عاشق اختيار تو Ú©Ù‡ آن را از خود دريغ کرده بودم، Ùˆ تو عاشق پاکي‌ من بودي …
ما همه گناه‌کاريم، ما عشق عطاشده را فراموش کرديم و در پاکي و ناپاکي،‌ بدون هويت انسان گمشده برابر بوديم.
ما هر دو گناه‌کار بوديم …
×××
امشب به دنبال پاکي ماه به پشت‌بام رفتم، ايستادم، مستقيم به سمت ماه حرکت کردم دست‌هايم را به پاکي ماه آويزان کردم
و اکنون مغز سفيد متلاشي شده‌ي
من مانند ماه پاک شده است.
Ùˆ من سقوط کردم …

[اين روايت آيدا بود،‌ و اين هم روايت من]

جیغی چراغ‌های صومعه را روشن

جیغی چراغ‌های صومعه را روشن

جیغی چراغ‌های صومعه را روشن کرد و ساعتی بعد، پس از این‌که در اتاقی کوچک، پارچه‌ای بدن سرد راهبه را پوشاند،‌ صدای خمیازه‌ها دوباره بلند شد. مرد در محراب زیر نور ماه آرام می‌گریست.