زمان مي‌گذرد و ثانيه‌ها سخت
زمان مي‌گذرد
و ثانيه‌ها سخت مي‌ترسند.
از چه چيز هواي سرد بايد ترسيد
قبل از آن‌که ساعت‌ها را بي‌شمار پريده باشي؟
پريده‌اي، درست نمي‌گويم؟
تو پريده‌اي؟ تو ثانيه‌ها را، ساعت‌ها را، روزها را Ùˆ به طرز خنده‌داري مضØÚ©ØŒ سال‌ها را گذرانده‌اي Ùˆ الان در اين روزگار ايستاده‌اي Ùˆ به اÙÙ‚ مي‌نگري Ùˆ ديروز را مي‌بيني Ùˆ ÙØ±Ø¯Ø§ را مي‌بيني Ùˆ Ú†Ù‡ مي‌دانم، هر Ù„ØØ¸Ù‡ را مي‌بيني در ØØ§Ù„ÙŠ Ú©Ù‡ مي‌داني همه‌اش مه‌ايست زودگذر Ú©Ù‡ ÙØ±Ø¯Ø§â€ŒÙŠâ€ŒØ§Ø´ از شب تاريکي آغاز مي‌شود. بگذريم، بگذريم، مواÙقي؟ ترسناک است ماجرا!