مي‌خواهم تا Øد ممکن کم‌تر
مي‌خواهم تا Øد ممکن کم‌تر بÙهمم! نمي‌خواهم تا Øد ممکن کم‌تر بÙهمم! من نمي‌دانم Ú©Ù‡ مي‌خواهم Ú†Ù‡ چيزي را بÙهمم Ùˆ Ú†Ù‡ چيزي را Ù†Ùهمم! من، سبک‌بال‌ام. من قعرنشين‌ام. من رنگ‌ها را نمي‌بينم، نمي‌شناسم، نمي‌Ùهمم. من رنگ‌ها را چون خود مي‌بينم،‌ مي‌شناسم Ùˆ مي‌Ùهمم. من هوا را سرد دوست مي‌دارم. من گرما را مي‌پسندم. من از تابستان خوش‌ام مي‌آيد. من زمستان را مي‌پرستم. بهار را نيز Ùˆ برÙ‌ها را Ùˆ پاييز را دوست ندارم گرچه پاييز مرا دوست مي‌دارد. من از زمستان، اما، خوش‌ام نمي‌آيد. من اين آدم‌ها را مي‌بينم Ùˆ آن‌ها نيز مرا مي‌بينند. اما سرماي بي‌کراني لازم است Ùهميدن درد مشترک ما انسان‌ها. سرمايي براي خشک‌ Ùˆ شکننده کردن هر Ú†Ù‡ صورت است Ùˆ آن‌گاه دستي براي زدودن همه‌ي آن‌چه ما را مي‌ترساند از نزديک شدن. من، تو، ما، ايشان، همه‌مان، آدم‌ها، ما آدم‌ها، ما آدم‌ها،‌ ما دردهاي مشترک Ùرياد نشده Ùˆ سکوت‌هاي نامانوس بي‌پايان. من تو را چشم در راه‌ام، من تو را بي‌سکوت چشم در راه‌ام!