کمي سرم درد مي‌کند. زياد
کمي سرم درد مي‌کند. زياد نيست. شايد سرما خورده‌ باشم. کاري‌اش نمي‌شود کرد. مي‌خواهم کمي بنويسم Ùˆ بعد بروم شام بخورم Ùˆ رمان هويت بخوانم (هديه‌ي تولدم از گلنوش). هويت از ميلان کوندراست. کوندرا را چندان نمي‌شناسم. گرچه مي‌دانم کوندرايي Ú©Ù‡ در ايران به من معرÙÙŠ مي‌شود، تنها بخشي از کوندراي واقعي‌ست. از او تا به ØØ§Ù„ تنها جاودانگي را خوانده‌ام. دوست‌اش داشتم. با اين‌که الان چيز چنداني از آن به خاطر ندارم ولي با اين همه به گمان‌ام تاثيرگذار بود. اولين کوندراخواني‌ام، البته، به سال اول دانشگاه (هاه! الان بايد دقت کنم در به کار بردن چنين چيزي: سال اول ليسانس!) باز مي‌گردد Ùˆ بار هستي. آن موقع دوست‌اش نداشتم، پس نصÙÙ‡ رهاي‌اش کردم. اما اين Ø¯ÙØ¹Ù‡ کوندرا به من چسبيد. Ø§ØØªÙ…الا مهم‌ترين دليل‌اش، ØØ±Ù‌زدن‌هاي نويسنده در طول متن است. نويسنده به صورت هنرمندانه، زيبايي زندگي را در ميان گل‌ها پنهان نمي‌کند، بلکه به طور هنرمندانه‌اي آن زيبايي در خطابه‌اي ÙلسÙÙŠ بيان مي‌دارد. اين نوع نوشتن، بسيار شبيه به چيزي‌ست Ú©Ù‡ من مي‌نويسم. البته خيلي از داستان‌هاي‌ام تا به ØØ§Ù„ چنان قالبي نداشته‌اند. اما به چنان ÙØ±Ù… نوشتاري تمايل دارم. ØØ³ مي‌کنم نگاه من Ùˆ کوندرا به نوشتن تا ØØ¯ زيادي شبيه باشد – ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ از نظر ساختاري. اين توصيه‌ي رضا قاسمي به من نيز بود: نوشتن رمان تÙکر. به هر ØØ§Ù„ … خوب است کمي درباره‌ي کتاب‌هايي Ú©Ù‡ به تازگي خوانده‌ام نيز بنويسم.
بعد از اگر شبي از شب‌هاي زمستان Ù…Ø³Ø§ÙØ±ÙŠØŒ کتاب آئورا از کارلوس Ùوئنتس را Ú©Ù‡ هاجر به عنوان هديه‌ي تولد به‌ام داده بود خواندم. کتابي Ú©ÙˆÚ†Ú©ØŒ Ú©Ù… ØØ¬Ù… Ùˆ رويايي. رويايي، ويژگي‌ي جالبي است: مبهم، شاعرانه Ùˆ تاثيرگذار. توصي٠بدي نيست. نمي‌توانم در مورد آئورا نظر بدهم. هنوز نمي‌شناسم‌اش. شايد بخواهم بعدا دوباره بخوانم‌اش. آئورا در ÙØ¶Ø§ÙŠ Ù…Ø¨Ù‡Ù…ÙŠ سير مي‌کرد. چهار شخصيت اصلي Ú©Ù‡ در نهايت به زيبايي Ùˆ با ØÙŠØ±Øª به دو شخصيت بدل مي‌گردند: آئوراييت Ùˆ مرد بودن. آئورا، جذاب است، خواستني‌ست Ùˆ با تمام اين وجود ناشناخته است. مرد بودن، اما،‌ به نوعي در نقطه‌ي مقابل چنين چيزي قرار دارد. مرد، برنامه‌اي دارد، زندگي‌ي بيروني‌ي مشخصي دارد، به ظاهر با شکوه مي‌آيد ولي ساده‌تر Ùˆ مشخص‌تر از آن چيزي‌ست Ú©Ù‡ خود را مي‌نمايد. مرد، به سادگي برنامه‌اي را در زندگي‌اش ادامه مي‌دهد، مي‌خواهد (آئورا را مي‌خواهد) Ùˆ در مقابل آئورا Ú©Ù… مي‌آورد. خواستن مرد تنها ÙŠÚ©ÙŠ از برنامه‌هاي‌ اوست در ØØ§Ù„ÙŠ Ú©Ù‡ براي آئورا همه چيز است در ØØ§Ù„ÙŠ Ú©Ù‡ اصلا هم در ظاهر ديده نمي‌شود. گمان‌ام، مرد، تيپ شخصيتي‌ايست Ú©Ù‡ بيش از آن‌که به جنس مذکر برگردد به نوع انسان باز مي‌گردد: نوع انسان، بدون زن بودن‌اش! آئوراييت، زن بودن نوع بشر است!
کتاب ديگري Ú©Ù‡ پس از آن خواندم، ÙØ±Ø§ØªØ± از بودن نوشته‌ي کريس بوبن بود. از او تا به ØØ§Ù„ جز قطعاتي، چيزي نخوانده بودم. از کتاب خوش‌ام آمد. گمان‌ام خيلي Ú©Ù…Ú© کرد Ú©Ù‡ Ù‡ÙØªÙ‡â€ŒÙŠ Ù¾ÙŠØ´ زنده ماندم! کلي آرامش، کلي زيبايي Ùˆ کلي عشق! کتاب عجيبي بود. نمي‌توانم به آن بگويم ÙŠÚ© داستان بود چون داستان نبود! ÙŠÚ© عاشقانه‌ي آرام، بهترين چيزي است Ú©Ù‡ من به اين جور نوشته‌ها مي‌گويم. اين کتاب را نيز هاجر به‌ام هديه داده است.