شب موسيقي: زيبايي، شکوه، هجوم
شب موسيقي: زيبايي، شکوه، هجوم اÙکار، کمي نوستالژي Ùˆ شادي‌ي Ùزاينده!
شب موسيقي: زيبايي، شکوه، هجوم اÙکار، کمي نوستالژي Ùˆ شادي‌ي Ùزاينده!
با اين‌که تخصص‌ام روي تراژديه، ولي بدجوري بوي کمدي رو توي Ùضا Øس مي‌کنم: کمدي‌ي انساني!
نوشته‌ي قبلي (درباره‌ي شناخت 3) را مي‌توانيد از اين‌جا هم بگيريد – شايد اين‌طوري خواندن‌اش راØت‌تر باشد.
درباره‌ي شناخت 3
اسطوره‌ي هويت: توهم خودآگاهي، شناخت و روابط انساني!
قبل از اين‌که اÙکار رومانتيک‌ام شدت بگيرند Ùˆ يا مرور زمان سبب نسيان شود، بهتر است بعضي از ايده‌هاي چند وقت اخيرم را به گونه‌اي ثبت کنم – Øتي اگر ساختار مرتبي در ذهن‌ام پيدا نکرده باشد[البته لازم به ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø§Ø³Øª Ú©Ù‡ برØسب اتÙاق شدت گرÙت، Ú©Ù… شد ولي خوش‌بختانه بعد از اين نوشتن!]. چيزي Ú©Ù‡ درباره‌اش مي‌خواهم صØبت کنم بسيار کلي‌ست Ùˆ بسيار جامع. Øمله به آن از ÙŠÚ© يا دو جهت مقدور نيست Ùˆ نياز به تلاش بسيار زيادي دارد. با اين‌Øال بعضي از جنبه‌هايي را Ú©Ù‡ Ùعلا به نظرم اهميت دارند مي‌نويسم. اگر بخواهم نامي به موضوع مورد نظرم بدهم،‌ از نام “اسطوره‌ي هويت: توهم خودآگاهي، شناخت Ùˆ روابط اجتماعي” استÙاده مي‌کنم با اين‌که تاکيد اصلي‌ام Ùعلا بيش‌تر روي چيزي‌ست Ú©Ù‡ بيش‌تر به خودآگاهي‌ي Ùرد باز مي‌گردد.
چند وقت پيش –Øدود ÙŠÚ© ماه قبل- مطابق معمول اين چند وقت اخيرم روي يادگيري Ùˆ مسايل مربوط به آن Ùکر مي‌کردم. تمرکزم روي سيستم‌هاي multi-agent بود. درست به خاطر دارم Ú©Ù‡ زير پتو در رختخواب بودم Ùˆ از سرما مي‌لرزيدم Ùˆ Ùکر مي‌کردم Ú©Ù‡ هرکدام از عامل‌ها در MAS چگونه مي‌تواند تعامل مناسبي برقرار کند با ديگر agentها. مشکل از اين ناشي مي‌شود Ú©Ù‡ در بسياري از روي‌کردهاي MAÙŠØŒ agentها آگاهي‌ي زيادي نسبت به ديگر عامل‌ها (با اين‌که از اين نام الزاما خوش‌ام نمي‌آيد ولي از اين پس از “عامل” به جاي agent استÙاده مي‌کنم چون هم باعث مي‌شود Ú©Ù‡ متن‌ام قشنگ‌تر به نظر برسد Ùˆ هم‌ اين‌که سوييچ کردن بين Ùارسي Ùˆ انگليسي اذيت‌ام مي‌کند) ندارند Ùˆ نتيجه‌ي نهايي داراي strong cooperation نيست (اين ÙŠÚ©ÙŠ هم Ùکر کنم مي‌شود هم‌ياري) Ùˆ داراي coupling کمي هستند. ÙŠÚ© علت‌ ÙˆØ§Ø¶Ø Ø§ÙŠÙ† موضوع، سادگي‌ي بسيار زيادي عامل‌هاست. ÙŠÚ© عامل‌ نسبت به دنياي اطراÙ‌اش بسيار کور هست Ùˆ مخصوصا به سختي ديگر عامل‌ها را مي‌تواند درک کند. به عبارت بهتر،‌ جامعه‌ي ايجاد شده واقعا ÙŠÚ© جامعه‌ي واقعي نيست. آن شب اين سوال براي‌ام پيش آمد Ú©Ù‡ چطوري مي‌توان چنين چيزي را بهبود بخشيد Ùˆ طبيعتا اولين ايده (Ùˆ اØتمالا ÙŠÚ©ÙŠ از بهترين‌ها) بررسي جوامع بشري (يا Øيواني)‌ست. سوال اين‌طوري براي‌ام Ù…Ø·Ø±Ø Ø´Ø¯: من به عنوان ÙŠÚ© انسان، ديگر انسان‌ها را به Ú†Ù‡ صورت مي‌شناسم؟
بين من Ùˆ اÙراد ديگر جامعه، ÙŠÚ© رابطه‌اي وجود دارد. روابط مي‌توانند متÙاوت باشند ولي وقتي از ÙŠÚ© Øدي (بيش‌تر منظورم زماني‌ست Ùˆ يا دقيق‌تر بگويم، تجربه‌اي، ولي بايد در اين مورد ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ù‡Ù…) گذشتند، آن‌وقت مي‌توانم ادعا کنم Ú©Ù‡ Ùلان شخص را مي‌شناسم. مثلا رابطه‌هاي دوستي‌ام: من با چند Ù†Ùري دوست هستم، با هم تجربه‌هاي مشترکي داشته‌ايم، ذهنيتي نسبت به هر کدام‌شان دارم Ùˆ در ايجاد رابطه‌ام (به عبارت دقيق‌تر، در ايجاد action در رابطه‌ام. مي‌خواهم رابطه، کلي‌تر از عمل باشد.) آن ذهنيت را در نظر مي‌گيرم Ùˆ به نوعي متناسب عمل مي‌کنم. مي‌خواهم ببينم Ú©Ù‡ اين ذهنيتي Ú©Ù‡ من ساخته‌ام دقيقا چيست، Ú†Ù‡ ساختاري دارد، Ú†Ù‡ ميزان داده در آن وجود دارد Ùˆ از اين ØرÙ‌ها. همان شب به ÙŠÚ© نتيجه‌ي سرانگشتي‌اي رسيدم Ú©Ù‡ براي‌ام جالب بود. براي همين از چند Ù†Ùر ديگر از دوستان نيز پرسيدم تا ببينم آن‌ها Ú†Ù‡ درکي از موضوع دارند.
در پرس Ùˆ جوي‌ام سعي کردم تا Øد ممکن bias ايجاد نکنم. در ضمن از اÙراد مختل٠به صورت‌هاي متÙاوتي پرسيدم. براي بعضي‌ها بيان کردم Ú©Ù‡ هدÙ‌ام چيست Ùˆ نظريه‌ام Ú†Ù‡ چيزي مي‌گويد Ùˆ براي بعضي ديگر از زاويه‌اي ديگر به موضوع نزديک شدم (زاويه‌اي انساني‌تر Ú©Ù‡ به سمت مشکلات شخصي‌ي اÙراد تمايل پيدا مي‌کرد). از Ú†Ù‡ کساني پرسيدم؟ هاجر‌، ÙˆØيد، Ù…Øسن Ùˆ ندا. البته به نظرم مي‌رسد Ú©Ù‡ به ÙŠÚ©ÙŠ دو Ù†Ùر ديگر هم Ú¯Ùته باشم ولي يادم نمي‌آيد: شايد رامين،‌ شايد Ù…Øمد. به هر Øال … اطلاعات زيادي اين وسط به دست آوردم. اما ويژگي‌ي خوب Ùˆ جالب‌اش اين بود Ú©Ù‡ اطلاعات تا Øد خوبي سازگار بودند.
Ùردي را در نظر بگير Ú©Ù‡ رابطه‌ي دوستانه‌اي با او داري Ùˆ به هر Øال مدتي‌ست Ú©Ù‡ مي‌شناسي. نمي‌خواهم نزديک‌ترين آدم به تو باشد ولي نبايد زياد هم دور باشد. مي‌خواهم Ùردي باشد Ú©Ù‡ تو اعتقاد داري Ú©Ù‡ شناختي از او داري. Øالا سعي Ú©Ù† Ú©Ù‡ هر Ú†Ù‡ از او مي‌داني را بيان کني. منظورم وقايع Ùˆ تجربه‌ها نيستند (يعني نمي‌خواهم به عنوان ÙŠÚ© ØاÙظه عمل کني)ØŒ بلکه بيش‌تر داده‌هاي پردازش شده مورد نظرم هستند. مثلا ببين مي‌داني آن شخص Ú†Ù‡ جهان‌بيني‌اي دارد؟ البته منظورم از جهان‌بيني الزاما نظرش در مورد خدا نيست،‌ بلکه مواردي مثل اخلاقيات Ùˆ … را هم شامل مي‌شود. مي‌خواهم بدانم Ú©Ù‡ آيا مي‌داني شخص چرا به X اعتقاد دارد (Ùˆ بعد بگويي به دليل A1 Ùˆ A2) Ùˆ هم‌چنين بتواني بگويي چرا از Y خوش‌اش مي‌آيد (چون باورهاي اخلاقي/زيبايي شناختي/…/…/…اش B1 Ùˆ B2 Ùˆ … است) Ùˆ با نداشتن تجربه، بتواني از طر٠او استدلال کني.
بهتر بگويم، مي‌خواهم ببينم مدلي Ú©Ù‡ از او ساخته‌اي چگونه ساختاري دارد. مثلا آيا ÙŠÚ© سري production rule است Ú©Ù‡ تا Øد خوبي هم به خاطر طبيعت استدلالي‌ي انساني،‌ Ùازي است Ùˆ آيا اگر اين P.R.هاست، عمل chaining در آن صورت مي‌گيرد يا نه. يا اين‌که آيا ساختاري درختي مانند semantic nets نيز از او مي‌سازي Ú©Ù‡ بتواني به نوعي explore روي مدل او داشته باشي؟
من به نظرم آمد Ú©Ù‡ مدلي Ú©Ù‡ از انسان‌هاي ديگر مي‌سازيم، بسيار ساده‌ست. يعني قسمت اصلي‌ي آن از ÙŠÚ© سري P.R. هايي تشکيل شده است Ú©Ù‡ در طول تجربه‌هاي مختل٠به دست آمده‌اند. به خاطر طبيعت Ùازي‌ي ماجرا، اين‌ها زياد هم بد عمل نمي‌کنند (Ùˆ Øدس مي‌زنم بشود نشان داد Ú©Ù‡ چنين چيزي ÙŠÚ© universal machine هست). اما خبري از استدلال‌هاي چند مرØله‌اي وجود ندارد (يا Ú©Ù… هست). در ساخت اين P.R.ها ساختاري مشابه با SOM (ذاتي در ساختارهاي مغزي‌مان) وجود دارد. مثلا پديده‌هاي شبيه به هم را در ÙŠÚ© دسته قرار مي‌دهيم. هم‌چنين featureهاي انتخابي‌مان نيز چيزهايي‌ست Ú©Ù‡ ياد گرÙته‌ايم براي‌مان مهم باشند. مثلا ممکن است مشخصه‌هاي مورد نظر براي من، زيبايي، عشوه‌ي شخص Ùˆ … باشد يا اين‌که ميزان داده‌هاي Øوزه‌ي ÙلسÙه‌ي ديني‌اي Ú©Ù‡ در Ú¯Ùتگويي Ù…Ø·Ø±Ø Ø´Ø¯Ù‡ است باشد يا چيزي ديگر. وجود چنين نوع featureهايي (Ú©Ù‡ در اصل نوعي Ùيلتر هستند در ابرÙضاي Ù…Ùهومي – توجه داشته باشم Ú©Ù‡ SOMÙŠ چون Kohonen ÙŠÚ© جورهايي quantizerÙŠ بهينه است Ú©Ù‡ تاثير خطا را با توجه به توزيع اØتمال سيگنال Ú©Ù… مي‌کند. در اين‌جا اين توزيع اØتمال به تجربيات قبلي‌ي شخص بستگي دارد Ú©Ù‡ به Ú†Ù‡ چيزهايي اهميت بيش‌تري مي‌دهد) Ú©Ù‡ زاييده‌ي Ùرهنگ Ùˆ …ÙŠ شخص هستند،‌ مشخص مي‌کنند Ú©Ù‡ P.R. داراي Ú†Ù‡ نوع labelهاي زباني‌اي باشد Ùˆ چطوري تÙسير شوند. به هر Øال Ù…Ùهوم کلي ÙŠÚ© چنين چيزي‌ست. مدل آدم‌ها بسيار ساده است!
يواش يواش ميزان خواب‌آلودگي‌ام جدي مي‌شود. قبل از خداØاÙظي بايد به ÙŠÚ© نکته‌ي ديگر نيز اشاره کنم. اين را در صØبتي Ú©Ù‡ با ندا در کوه رÙتن دو Ù‡Ùته‌ي پيش داشتم کش٠کردم. ندا ÙŠÚ© دوست جون جوني دارد (Ùˆ پيش از ادامه براي جلوگيري از هر گونه تÙسير Ùرويدي لازم است Ú©Ù‡ بگويم آن دوست عزيز، دختر است Ùˆ ندا هم همان‌طور Ú©Ù‡ مشخص است ÙŠÚ© دختر Ù…Øسوب مي‌شود Ùˆ خلاصه در ظاهر مشکلي نيست Ùˆ من قول مي‌دهم مشکل ديگري هم نباشد!) Ú©Ù‡ خيلي چيزها از هم ياد گرÙته‌اند. من مي‌خواستم بÙهمم Ú©Ù‡ اين يادگيري‌هاي از شخص ديگر چگونه انجام مي‌شود. دو روش کلي وجود دارد:
1-مشاهده‌ي رÙتار Ùˆ Ú¯Ùتار شخص،‌ مدل‌سازي از تئوري‌ي توصيÙ‌گر رÙتار Ùˆ سپس ارزش‌دهي آن Ùˆ اØيانا به کارگيري.
2-مشاهده‌ي رÙتار Ùˆ Ú¯Ùتار شخص، ذخيره‌سازي به صورت ØاÙظه‌ي CAMØŒ به کارگيري تدريجي آن Ùˆ مشاهده‌ي جايزه.
هممم … خوش‌ام آمد! اولي ايده‌ي Indirect Adaptive Control است Ùˆ دومي Direct Adaptive Control Ú©Ù‡ البته تعبير RL آن (يا به قولي تعميم emotional learning گرچه زياد تÙاوت اساسي‌اي ندارند جز چگونگي‌ي امتيازدهي Ú©Ù‡ البته خودش مبØØ« مهمي‌ست براي من) مشهورتر است. من از صØبت‌هاي‌مان Ùˆ هم‌چنين اين ذخيره‌ي عظيم تجربه (خودم را مي‌گويم ديگر!) به اين نتيجه رسيدم Ú©Ù‡ در بيش‌تر موارد، Ùرآيند يادگيري از نوع دوم است.
ÙŠÚ© نکته‌ي جالب … به نظر مي‌رسد Ú©Ù‡ Ùکر کردن انسان‌ها تا Øد خيلي زيادي سمبوليک باشد. ولي از طر٠ديگر به نظرم مي‌آيد Ú©Ù‡ مدل‌سازي‌هاي شخص، بيش از آن‌که سمبوليک باشند،‌ از نوع ØاÙظه‌اي (آن هم از نوع بالا) هستند. براي همين در استدلال‌هاي سمبوليک خودمان، معمولا چرت Ùˆ پرت زياد مي‌گوييم. يعني از نظر منطقي ØرÙ‌هاي‌مان ممکن است بي‌ارزش باشد ولي به هر Øال ØرÙ‌هاي ماست Ùˆ کاري‌اش هم نمي‌توانيم بکنيم: مدل‌مان اين‌طوري‌ست. يعني ما پردازش سمبوليک مي‌کنيم ولي در اين ميان از داده‌هايي استÙاده مي‌کنيم Ú©Ù‡ ماهيت سمبوليک‌ ندارند (يا کم‌تر دارند). اين خيلي جالب است … Ú©Ù„ نشانه‌شناسي بدين صورت متØول مي‌شود. آخرسر سمبوليک داريم رÙتار مي‌کنيم يا نه؟ به نظرم در تعري٠سمبول بايد دقت کرد. بخش پردازش زباني‌مان با بخش دانش‌مان (Knowledge Base) تÙاوت ساختاري دارد. بايد روي‌اش بيش‌تر Ùکر کنم (اين ايده همين الان پريد بيرون!).
…
و باران باريد!
ÙŠÚ© قضيه‌ي وجودي هست Ú©Ù‡ هيچ Øر٠خاصي در مورد هندونه Ùˆ نون بربري نمي‌زنه ولي مي‌گه Ú©Ù‡ قضاياي وجودي تا وقتي آدم بخواد، هستن!
” اگر جستجوگر واقعي در پي Øقيقت هستيد، بايد Øداقل ÙŠÚ© بار در زندگي خود Ø´Ú© کنيد، Øداکثر Ø´Ú©ÙŠ Ú©Ù‡ ممکن است، در همه چيز. “ — رنه دکارت، Ú¯Ùتمان در روش
“اگر استدلال در درک قوه متعقل از چیزها هم‌راه باشد،‌بدون توجه به زمان این درک، همیشه به Ø´Ú©Ù„ یکسانی برداشت می‌شود.” –اسپینوزا‌، اخلاق
” Ø´Ú© کردن به همه چيز Ùˆ ايمان داشتن به همه چيز دو راه ØÙ„ مشابه Ùˆ ساده هستند؛ هر دو ضرورت تÙکر را ناديده مي‌گيرند.” — هنري پوانکاره
ÙŠÚ© Ù„Øظه ÙلسÙه، نام گروهي‌ست Ú©Ù‡ در آن روزانه ÙŠÚ© گزاره ÙلسÙÙŠ (شبيه به همين بالايي‌ها!) به علاوه چند خط بØØ« درباره‌اش Ùرستاده مي‌شود. ÙŠÚ© Ø´Ú©Ù„ ساده، مرتب Ùˆ پيوسته. براي عضويت در آن کاÙي‌ست به اين‌جا مراجعه کنيد يا اين‌که نامه‌اي به falsafe-subscribe@yahoogroups.com بÙرستيد. بØث‌هاي اخير درباره‌ي دين Ùˆ جامعه بود (وبر،‌ مارکس، دورکيم) Ùˆ قرار است Ù‡Ùته‌ي آينده درباره‌ي نظام‌هاي سياسي بØØ« شود.
شبکه‌ي در هم تنيده‌ي روابط انساني!
عجب دوشنبه‌ي خنده‌داري بودها!
مي‌خواهم تا Øد ممکن کم‌تر بÙهمم! نمي‌خواهم تا Øد ممکن کم‌تر بÙهمم! من نمي‌دانم Ú©Ù‡ مي‌خواهم Ú†Ù‡ چيزي را بÙهمم Ùˆ Ú†Ù‡ چيزي را Ù†Ùهمم! من، سبک‌بال‌ام. من قعرنشين‌ام. من رنگ‌ها را نمي‌بينم، نمي‌شناسم، نمي‌Ùهمم. من رنگ‌ها را چون خود مي‌بينم،‌ مي‌شناسم Ùˆ مي‌Ùهمم. من هوا را سرد دوست مي‌دارم. من گرما را مي‌پسندم. من از تابستان خوش‌ام مي‌آيد. من زمستان را مي‌پرستم. بهار را نيز Ùˆ برÙ‌ها را Ùˆ پاييز را دوست ندارم گرچه پاييز مرا دوست مي‌دارد. من از زمستان، اما، خوش‌ام نمي‌آيد. من اين آدم‌ها را مي‌بينم Ùˆ آن‌ها نيز مرا مي‌بينند. اما سرماي بي‌کراني لازم است Ùهميدن درد مشترک ما انسان‌ها. سرمايي براي خشک‌ Ùˆ شکننده کردن هر Ú†Ù‡ صورت است Ùˆ آن‌گاه دستي براي زدودن همه‌ي آن‌چه ما را مي‌ترساند از نزديک شدن. من، تو، ما، ايشان، همه‌مان، آدم‌ها، ما آدم‌ها، ما آدم‌ها،‌ ما دردهاي مشترک Ùرياد نشده Ùˆ سکوت‌هاي نامانوس بي‌پايان. من تو را چشم در راه‌ام، من تو را بي‌سکوت چشم در راه‌ام!
کمي سرم درد مي‌کند. زياد نيست. شايد سرما خورده‌ باشم. کاري‌اش نمي‌شود کرد. مي‌خواهم کمي بنويسم Ùˆ بعد بروم شام بخورم Ùˆ رمان هويت بخوانم (هديه‌ي تولدم از گلنوش). هويت از ميلان کوندراست. کوندرا را چندان نمي‌شناسم. گرچه مي‌دانم کوندرايي Ú©Ù‡ در ايران به من معرÙÙŠ مي‌شود، تنها بخشي از کوندراي واقعي‌ست. از او تا به Øال تنها جاودانگي را خوانده‌ام. دوست‌اش داشتم. با اين‌که الان چيز چنداني از آن به خاطر ندارم ولي با اين همه به گمان‌ام تاثيرگذار بود. اولين کوندراخواني‌ام، البته، به سال اول دانشگاه (هاه! الان بايد دقت کنم در به کار بردن چنين چيزي: سال اول ليسانس!) باز مي‌گردد Ùˆ بار هستي. آن موقع دوست‌اش نداشتم، پس نصÙÙ‡ رهاي‌اش کردم. اما اين دÙعه کوندرا به من چسبيد. اØتمالا مهم‌ترين دليل‌اش، ØرÙ‌زدن‌هاي نويسنده در طول متن است. نويسنده به صورت هنرمندانه، زيبايي زندگي را در ميان گل‌ها پنهان نمي‌کند، بلکه به طور هنرمندانه‌اي آن زيبايي در خطابه‌اي ÙلسÙÙŠ بيان مي‌دارد. اين نوع نوشتن، بسيار شبيه به چيزي‌ست Ú©Ù‡ من مي‌نويسم. البته خيلي از داستان‌هاي‌ام تا به Øال چنان قالبي نداشته‌اند. اما به چنان Ùرم نوشتاري تمايل دارم. Øس مي‌کنم نگاه من Ùˆ کوندرا به نوشتن تا Øد زيادي شبيه باشد – Øداقل از نظر ساختاري. اين توصيه‌ي رضا قاسمي به من نيز بود: نوشتن رمان تÙکر. به هر Øال … خوب است کمي درباره‌ي کتاب‌هايي Ú©Ù‡ به تازگي خوانده‌ام نيز بنويسم.
بعد از اگر شبي از شب‌هاي زمستان مساÙري، کتاب آئورا از کارلوس Ùوئنتس را Ú©Ù‡ هاجر به عنوان هديه‌ي تولد به‌ام داده بود خواندم. کتابي Ú©ÙˆÚ†Ú©ØŒ Ú©Ù… Øجم Ùˆ رويايي. رويايي، ويژگي‌ي جالبي است: مبهم، شاعرانه Ùˆ تاثيرگذار. توصي٠بدي نيست. نمي‌توانم در مورد آئورا نظر بدهم. هنوز نمي‌شناسم‌اش. شايد بخواهم بعدا دوباره بخوانم‌اش. آئورا در Ùضاي مبهمي سير مي‌کرد. چهار شخصيت اصلي Ú©Ù‡ در نهايت به زيبايي Ùˆ با Øيرت به دو شخصيت بدل مي‌گردند: آئوراييت Ùˆ مرد بودن. آئورا، جذاب است، خواستني‌ست Ùˆ با تمام اين وجود ناشناخته است. مرد بودن، اما،‌ به نوعي در نقطه‌ي مقابل چنين چيزي قرار دارد. مرد، برنامه‌اي دارد، زندگي‌ي بيروني‌ي مشخصي دارد، به ظاهر با شکوه مي‌آيد ولي ساده‌تر Ùˆ مشخص‌تر از آن چيزي‌ست Ú©Ù‡ خود را مي‌نمايد. مرد، به سادگي برنامه‌اي را در زندگي‌اش ادامه مي‌دهد، مي‌خواهد (آئورا را مي‌خواهد) Ùˆ در مقابل آئورا Ú©Ù… مي‌آورد. خواستن مرد تنها ÙŠÚ©ÙŠ از برنامه‌هاي‌ اوست در Øالي Ú©Ù‡ براي آئورا همه چيز است در Øالي Ú©Ù‡ اصلا هم در ظاهر ديده نمي‌شود. گمان‌ام، مرد، تيپ شخصيتي‌ايست Ú©Ù‡ بيش از آن‌که به جنس مذکر برگردد به نوع انسان باز مي‌گردد: نوع انسان، بدون زن بودن‌اش! آئوراييت، زن بودن نوع بشر است!
کتاب ديگري Ú©Ù‡ پس از آن خواندم، Ùراتر از بودن نوشته‌ي کريس بوبن بود. از او تا به Øال جز قطعاتي، چيزي نخوانده بودم. از کتاب خوش‌ام آمد. گمان‌ام خيلي Ú©Ù…Ú© کرد Ú©Ù‡ Ù‡Ùته‌ي پيش زنده ماندم! کلي آرامش، کلي زيبايي Ùˆ کلي عشق! کتاب عجيبي بود. نمي‌توانم به آن بگويم ÙŠÚ© داستان بود چون داستان نبود! ÙŠÚ© عاشقانه‌ي آرام، بهترين چيزي است Ú©Ù‡ من به اين جور نوشته‌ها مي‌گويم. اين کتاب را نيز هاجر به‌ام هديه داده است.
خداØاÙظ دنياي قديم!
(همان نوشته‌اي که بزرگ بود و نخوانديد!)
عجيب است: مي‌روي بالاي ساختمان، داد مي‌زني، Ùرياد مي‌کشي، عده‌اي نگاه‌ات مي‌کنند، تعجب مي‌کنند Ùˆ پيش خود مي‌گويند “عجب آدمي!” Ùˆ بعد خود را مي‌کشي. هيچ! باور Ú©Ù† هيچ! عده‌اي گريه مي‌کنند آن روز‌، Ùرداي‌اش نيز گريه مي‌کنند، بعضي وقت‌ها وقتي کتاب‌هايي Ú©Ù‡ زماني به آن‌ها هديه داده‌اي (مثلا تولدي، عيدي‌اي، چيزي) به يادت مي‌اÙتد Ùˆ ديگر هيچ! باور Ú©Ù† نمي‌آيند از خود بپرسند Ú©Ù‡ “او چرا خودش را کشت” Ùˆ اگر پاسخي دهند در اين Øد است: “خسته شده بود از ÙŠÚ© چيزي” يا شايد هم “از اول‌اش هم مشکل رواني داشت” Ùˆ آن‌ها هيچ وقت نمي‌Ùهمند Ú©Ù‡ تو چرا خودت را به درک واصل کردي. تو خود مگر Ùهميدي؟
بلند اعلام مي‌کني: “هي! بچه‌ها، من gay شدم!”
Ùˆ يا اين‌که مي‌روي Ùˆ خشم Ùˆ Ù†Ùرت‌ات را علني مي‌کني،
مهم نيستي که چقدر خوب بوده‌اي،
در يک آن همه‌اش از بين مي‌رود
Ùˆ Ùردا پچ‌پچه‌ها شروع مي‌شود:
“Ùلاني از اول‌اش هم مريض بود!”
ÙŠÚ© Ùصل ناب زيبا در “اگر شبي از شب‌هاي زمستان مساÙري” (ايتالو کالوينو) [نوشته‌ي پويان را هم ببينيد] هست Ú©Ù‡ درباره تلÙÙ† Ùˆ زنگ تلÙÙ† است. ايده‌ي اين –با تغيير البته- همان موقع به ذهن‌ام رسيد. من هم با تلÙÙ† کلي مساله داشته‌ام. کسي مي‌Ùهمد؟ خودم! چقدر؟ چقدر تلÙÙ† براي‌ام مهم بوده است؟ زياد. مهم. انتظار. خيلي به انتظارش بوده‌ام. خيلي عصبي‌ام کرده است. مهم‌تر از آن، بسيار Øساس بوده‌ام نسبت به ان. يادم مي‌آيد. يادم مي‌آيد