30 ثانيه از يك 24

30 ثانيه از يك 24

30 ثانيه از يك 24 ساعت … (آرش آزرمي)

… هيييييي !با توام ØŒ بيا ديگه!
Ùˆ او باز داشت نگاهش ميكرد…
چته؟ بايد خودم بردارم بكشمت تا اونجا!؟ خسته شدم بابا! ديگه نميتونم!
Ùˆ او مي خواست بگويد ،ولي نميتوانست…

يک عکس از يک فاجعه‌ي انساني! اما نه عکسي که دوست‌اش داشته باشم. نه آن‌قدر مينيماليست که تو را مجبور به خوانش تک‌تک کلمات‌اش بکند و نه آن‌قدر از زاويه‌اي متفاوت که مبهوت قاب‌اش بشوي. گرچه شايد تلخي به اندازه‌اي زياد شده است که روايت ساده‌اي از آن ما را قانع نمي‌کند. نمي‌دانم!

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *