زندگي!
زندگي!
زندگي!
مرگ!
– شب به خير!
– شب بخير! خواب Ù‡Ùت پادشاه ببيني!
– اوه، ممنون! ولي به شخصه ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù…ÙŠâ€ŒØ¯Ù… خواب دختر ÙŠÚ©ÙŠ از اون پادشاها رو ببينم …
سولوژن در به در به دنيال موجودات Ùضايي
ميزان CPU TimeÙŠ Ú©Ù‡ تا به Øال براي پروژه‌ي SETI صر٠کرده‌ام از 1000 ساعت گذشت (دقيق‌ترش1034 ساعت Ùˆ 15 دقيقه Ùˆ خورده‌اي) Ùˆ نتيجه هم تا به Øال 98 بسته‌ي پردازش شده بوده است.
(براي اطلاعات بيش‌تر به + مراجعه کنيد. تا اين‌لØظه،‌ 1338177 سال (ÙŠÚ© ميليون Ùˆ سيصد هزار Ùˆ …. سال!) زمان پردازشي روي چنين پروژه‌اي صر٠شده است Ú©Ù‡ 97 سال‌اش از ايران بوده است. اطلاعات به روز را از + بگيريد.)
هيچ! ÙŠÚ© مقدار کاغذ را سÙيد ول مي‌کنيم،‌ نورش مستقيم بزند به چشم‌ات. همين … کاري ندارد Ú©Ù‡. وقتي هنوز مريضي، وقتي بيماري‌ات را مي‌بيني،‌ ديگر از آن نوشتن ندارد که، Ù„Øظه‌اي منÙجر مي‌شود، کم‌تر از بيست ثانيه Ùˆ بعد بايد ول‌اش کني، به آن Ùکر نکني تا Ùراموش شود. واقعا به‌ترست درباره‌اش ننوشت، ÙŠÚ© دقيقه به صÙØه‌ي خالي‌ي مانيتور نگاه Ú©Ù† Ùˆ به هيچ چيزي Ùکر Ù†Ú©Ù† (يا به مينسکي گوش بده) Ùˆ آن‌وقت مي‌پرد. شايد همين Ùکر کردن، همين نوشتن وضعيت را بدتر مي‌کند. گرچه اميدوارم Ú©Ù‡ وضعيت‌ام رو به به‌بود باشد. اگر ورودي‌ي مضري نداشته باشم،‌ Øال‌ام تا Øد خوبي مساعدست – همين Øالاي‌اش هم!
از رنجي Ú©Ù‡ مي‌کشم را درک مي‌کنم. رنج متقابل خالق Ùˆ مخلوق را خيلي وقت‌ها با تمام وجودم Øس کرده‌ام. گاهي آن‌قدر براي‌ات طبيعي Ùˆ واقعي مي‌شود Ú©Ù‡ خودت را ناگزير مي‌بيني از سپردن داستان به دست او Ùˆ Ùقط کاش شخصيت‌ات آدم خوش‌بختي باشد Ùˆ تو را در نهايت با غم‌ات تنها نگذارد: اگر بگذارد Ùˆ برود Ùˆ تو تنها بماني، Ú†Ù‡ مي‌تواني بکني جز اين‌که مدت‌ها مبهوت بماني Ùˆ آرزوي بودن دوباره‌ي چيزي را بکني Ú©Ù‡ هيچ‌گاه بيرون کاغذها Ùˆ شيشه‌ها نبوده است اما نزديک‌تر از او به خودت نيز نمي‌شناسي.
آن گاه است Ú©Ù‡ مي‌خواهي دوباره بنويسي، دوباره به وجود آوري Ùˆ دوباره دنيا را زيبا کني – اما مگر مي‌شود؟ مگر مي‌شود؟ پويان! درک مي‌کنم‌ رنج اÙتادن در اين چرخه‌ي بي‌پايان نوشتن Ùˆ نرسيدن به آن‌چه Ùکر مي‌کنيم بايد به آن برسيم Ùˆ متاسÙانه نمي‌دانيم Ú©Ù‡ چيست.
من سردم است
من سردم است و انگار هيچ‌وقت گرم نخواهم شد
اي يار، اي يگانه‌ترين يار، “آن شراب مگر چند ساله بود؟”
نگاه کن که در اين‌جا
زمان چه وزني دارد
و ماهيان چگونه گوشت‌هاي مرا مي‌جوند
چرا مرا هميشه در ته دريا نگاه مي‌داري؟
(ايمان بياوريم به آغاز Ùصل سرد – Ùروغ)
بچه‌ي نيم وجبي مي‌خواد من رو دست بندازه! هي … بگم اسم‌ات پيمان‌ه آبرو برات نمونه تو Ù…Øل؟
اون‌ام Ú†Ù‡ ساعتي …
امشب با ولنتاين‌ام رÙتيم کوه، 800 تومان چايي خورديم، برگشتيم، بدون ÙŠÚ© اپسيلون شکلات!
چيه؟ مشکل از چيه؟ چرا هوا اين همه تاريکه؟ طبيعيه اين ساعت‌ها خورشيد نباشه يا مشکل چيز ديگه‌ايه؟
اگر سرتان براي ÙŠÚ© داستان پيچيده درد مي‌کند، هانگ Ùرشته اØمدي را بخوانيد.
اين هم نوشته‌ي من درباره‌ي داستان:
هانگ، از آن داستان‌هاي سخت است. ÙŠÚ© يا دو بار خواندن‌اش کاÙÙŠ نيست. چند بار هم Ú©Ù‡ بخواني،‌ باز آن‌قدر سوال براي‌ات باقي مي‌ماند Ú©Ù‡ مي‌تواني Ø´Ú© کني Ú©Ù‡ اصلا آن را Ùهميده‌اي يا نه. بعيد مي‌دانم خيلي راØت بتوان رمز نشانه‌هاي داستان را Ùهميد. خودم ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù…ÙŠâ€ŒØ¯Ø§Ø¯Ù… چند داستان ديگر از خانم اØمدي مي‌خواندم پيش از آن‌که بخواهم نظري درباره‌ي اين داستان بدهم (ولي به دليل اين‌که وقت مسابقه Ù…Øدود است Ùˆ از من خواسته شده است Ú©Ù‡ نظرم را درباره‌اش بنويسم،‌ مجبورم). به هر Øال، اØتمال مي‌دهم نظرات‌ام دقيقا شبيه به نظر نويسنده نباشد Ùˆ اين دقيقا اولين نقطه‌ي قوت نوشته است: اجازه مي‌دهد هر چقدر Ú©Ù‡ مي‌خواهي خيال‌پردازي کني بدون اين‌که منطق داستان جلوي‌ات را بگيرد. در اين داستان، منطق دنياي واقعي وجود ندارد!
هانگ،‌ داستان پيچيده‌ايست. ÙŠÚ© روايت چند لايه رويا Ú©Ù‡ دقيقا هم نمي‌توانم تشخيص بدهم Ú©Ù‡ چند لايه است. Ú©Ù„ داستان در Ùضاي مه‌آلود Ùˆ پر ايهام ÙŠÚ© روياست. گرچه نه رويايي Ú©Ù‡ Ùرداي‌اش بيدار شوي Ùˆ همه چيز تمام بشود – Ú©Ù‡ اگر اين‌گونه بود، ارزش‌اش بسيار Ú©Ù… مي‌شد، چيزي‌ست Ú©Ù‡ خيلي‌ها نوشته‌اندش. با اين‌که در آخر کسي بيدار مي‌شود Ùˆ مجبورست گام به دنياي به ظاهر بيداري بگذارد،‌ اما براي من اين Øس ايجاد نشد Ú©Ù‡ کابوس تمام شده است. کابوس –بله! کابوس، چون روياي ترسناکي‌ست- هميشه Ùˆ همه‌جا با شخصيت‌ها هم‌راه است.
داستان پر از تقارن‌ است Ùˆ شايد اين کليد Ùهم‌اش باشد. تقارن‌هاي صØنه‌پردازي (اتاق مربعي،‌ مکان تابلوها، رنگ تابلوها،‌ در Ùˆ پنجره‌ي روبروي هم)ØŒ تقارن اسامي (امير، امين، مادر – ردام، نيما، ريما) Ùˆ تضادهايي Ú©Ù‡ مي‌توان آن‌ها را نيز تقارني وارون در نظر گرÙت: اشتها داشتن امير Ùˆ اشتها نداشتن امين، در هپروت بودن امين Ùˆ سرزنده بودن امير،‌ تقارن رنگ آتش (آبي به جاي قرمز) Ùˆ هم‌چنين گرماي‌اش (کاربرد خنکي‌ي آن) وبالاتر بودن پاها از دست‌ها در دعا Ùˆ هم‌چنين تبديل‌هاي بين اسامي معمول Ùˆ وارون‌شان Ú©Ù‡ به نظرم مي‌آيد در هنگام رويايي‌تر شدن Ùضا-ذهنيت اين تبديل صورت مي‌گيرد.
اگر بخواهم داستان را به چند لايه رويايي تقسيم کنم،‌ مي‌بايست از ÙŠÚ© روياي هميشگي شروع کنم Ú©Ù‡ شروع Ùˆ پايان داستان در آن است. پس از آن، اولين شخصيت داستان (Ú©Ù‡ به نظرم امين است) به خواب مي‌رود Ùˆ لايه‌ي دوم رويا شروع مي‌شود Ú©Ù‡ از جمع بودن دوستان شروع مي‌شود Ùˆ تا Ù„Øظه‌ي بيدار شدن، زيرساخت لايه‌هاي بعدي را مي‌سازد. نمي‌دانم اين مشکل خوانش من است يا داستان واقعا اين‌گونه است Ú©Ù‡ از “توي كابوسهايش دور ميز چوبي بزرگي مي نشينند. …” دوباره به ÙŠÚ© لايه‌ي ديگر مي‌رود. رويايي در روياي قبل Ùˆ اين تا “ردام گونه اش را به گونه نيما مي چسباند.دهانش بوي سيب ميدهد Ùˆ نيما ميÙهمد كه او هم از گناه ردام مصون نيست.” ادامه دارد. در اين ميان،‌ امين به عالم ديگري مي‌رود Ú©Ù‡ در آن رويا نيز رويايي‌تري است: مثل دود دور آتش پرواز کردن،‌ دعا خواندن Ùˆ … . گرچه شايد هم اين‌گونه نباشد Ùˆ همه‌ي اين‌ها در ÙŠÚ© لايه اتÙاق اÙتاده باشند.
صØنه‌ي جالب ديگر از نظرم‌،‌ صØنه‌ي تولد مادربزرگ است. چرا مادر بزرگ اين‌گونه بايد متولد شود؟ چرا مادر به شکم‌اش مشت مي‌زند؟‌ Ùˆ مهم‌تر –و نامانوس‌تر- اين‌که نقش گربه Ùˆ سه بچه‌اي Ú©Ù‡ به دنيا نمي‌آيند چه؟ آيا اين 3 ارتباطي با 3 شخصيت وارون (نيما،‌ ريما Ùˆ ردام) دارد؟ آيا اين‌ها همان‌هايي هستند Ú©Ù‡ مي‌توانستند به دنيا بيايند ولي نيامده‌اند Ùˆ اينک تنها در ÙŠÚ© کابوس زندگي مي‌کنند؟ کابوسي هميشگي در ذهن امين؟
در آخرين صØنه، پس از بيدار شدن اولين شخصيت داستان، او به بيرون اشاره مي‌کند. او از بيرون بدش مي‌آيد Ùˆ Øس مي‌کند Ú©Ù‡ تعادل‌اش را (بخوانيم تقارن‌اش را) به هم مي‌زند. تقارني Ú©Ù‡ به اندازه‌ي کاÙÙŠ شکسته شده است. يعني چه؟
زمان روايت، Øال است. زماني Ú©Ù‡ به نظر من براي بيان وهم‌آلود Ùˆ هم‌راه با Ø´Ú© بسيار مناسب است (قبلا درباره‌ي زمان گذشته نوشته بودم). برخلا٠خيلي‌هاي ديگر،‌ استÙاده از اين زمان به خوبي صورت گرÙته است. اين‌اش را پسنديدم. گرچه شايد داستان نياز به ويرايش مجددي داشته باشد، مخصوصا اين‌که نقطه‌گذاري‌اش –اگر تعمدي در کار نبوده باشد- مي‌تواند به‌تر از اين باشد Ùˆ به خوانايي متن Ú©Ù…Ú© کند. در نهايت لازم است بگويم Ú©Ù‡ اين‌ها تنها نکاتي بوده است Ú©Ù‡ در خوانش من از داستان به ذهن‌ام رسيده است. ممکن است بقيه Ùˆ مخصوصا نويسنده چنين نظري نداشته Ùˆ چنين کاربردي براي سمبول‌هايي Ú©Ù‡ اشاره کردم در نظر نگرÙته باشد. در ضمن، چندان تلاشي هم نکرده‌ام Ú©Ù‡ توضيØÙŠ درباره‌ي منظور داستان بدهم. تنها خواستم بعضي نکات به نظرم خودم مهم را برجسته‌تر کنم. هانگ از Ú†Ù‡ مي‌خواهد بگويد؟ شايد سکوت به‌تر باشد!
هي دختراي ننه صØرا،
هنوزم دير نشده‌ها!
درست است Ú©Ù‡ من خيلي باØال‌ام،‌ اما واقعيت‌اش اين است Ú©Ù‡ آدم-Ù„Øظه‌هايي وجود داشته‌اند Ú©Ù‡ آن‌ها هم خيلي باØال بوده‌اند …
آها …
به نظرم به بعضي‌ها بايد شديدا اØترام گذاشت. مثلا يکي‌شان Alan Turing‌ است Ùˆ ÙŠÚ©ÙŠ ديگرشان هم Shannon! اين‌ها ديوانه‌هايي بوده‌اند براي خودشان. مثلا تورينگ،‌ اولين برنامه‌ي شطرنج کامپيوتري را نوشته است. ويژگي‌ي جالب برنامه‌اش اين بوده است Ú©Ù‡ هيچ وقت روي ÙŠÚ© کامپيوتر اجرا نشده است، بلکه به صورت دستي اجراي‌اش کرده بودند!! اين تورينگ بيچاره، اصولا مشکل کم‌بود کامپيوتر داشته است، خيلي از اولين کارهايي Ú©Ù‡ در AI شده است را اين دوست عزيز براي اولين بار انجام داده است Ùˆ برنامه‌هاي‌اش را به همين Ø´Ú©Ù„ پياده‌سازي(ØŸ!) کرده است. نابغه يعني اين!
ÙŠÚ©ÙŠ دو سال پيش نوشته بودم Ú©Ù‡ اگر کامپيوتر وجود نداشت، Øاضر نبودم برق بخوانم، اما ديگه الان داره Øال‌ام از هر چيزي Ú©Ù‡ پشت‌اش الکترون‌ها سريع‌تر از ÙŠÚ© Øدي Øرکت مي‌کنند به هم مي‌خوره!
ÙŠÚ© مقدار کاغذ لطÙا،‌ ÙŠÚ© مقدار Ùضاي خالي، ÙŠÚ© مقدار تÙکر ناب …
توماس پسر خيلي خوبي است. بيش از آن‌چه بتوانيد تصور كنيد. به خاطر همين خوبي‌اش هم هست كه همه دوست اش دارند – آزارش به كسي نمي رسد. شش ماهه كه بود تا آن‌جا كه مي‌توانست كم گريه مي‌کرد. Ùقط در مواقع واقعا ضروري مثلا موقعي كه خودش را خيس مي‌کرد. البته هيچ كس Ù†Ùهميد كه دليل كم گريه كردن‌اش، خوبي اوست. سه ساله كه بود پسر خاله 4 ساله‌اش را خيلي دوست مي‌داشت. براي همين هر روز كه مي‌گذشت، اسباب‌بازي‌هاي صندوق اسباب‌بازي توماس كم‌تر مي‌شد Ùˆ مال جرج بيشتر. راستي Ù†Ú¯Ùتم كه توماس بچه خيلي درس‌خواني هم بود. ولي همين خوبي بيش از Øدش نگذاشته بود زياد سوگلي معلم‌هايش بشود. آخر هر بار كه روزنامه ديواري مي‌ساخت – معلم ها از اين خوش‌شان مي آيد- به جاي نام خودش، نام ديگران را روي روزنامه مي نوشت. آخر آن ديگران از او اين را خواسته بودند. كمي بزرگ‌تر كه شد همه Ùهميدند توماس Ùوتباليست خوبي هم هست. دليل‌اش هم اين بود كه هميشه خيلي خوب مداÙعان Øري٠را جا مي‌گذاشت Ùˆ وقتي همه چيز براي گل‌زدن آماده بود، توپ را به يارش مي‌داد. يارش هم معمولا از هر دو يا سه موقعيت Ú¯Ù„ØŒ يكي‌اش را Ú¯Ù„ مي‌کرد. در نتيجه يار او به عنوان بهترين بازيكن مسابقات بين مدارس شهرشان شناخته شد.
توماس وقتي به دانشگاه مي رÙت نيز پسر خيلي خوبي بود. خيلي هم باسواد بود. استادها هم دوست‌اش داشتند، چون هر سال يك مقاله از او چاپ مي‌شد. اين براي استادها خيلي باارزش بود. يك مقاله در سال براي يك Ù†Ùر خيلي خوب است، Øتي براي دوره Ùوق العاده هم‌سال‌هاي توماس كه سالي 7يا 8 مقاله مي‌دادند. استادها بر اين باور بودند كه اين دوره واقعا استثنايي است چون تعداد مقالات منتشر شده آن، دو برابر دوره‌هاي ديگر بود. Øتما اگر به‌شان مي‌گÙتند كه نص٠اين مقالات را توماس مي نويسد Ùˆ به دوستانش مي دهد از تعجب شاخ در مي آوردند.
تا Ùراموش نكرده‌ام بگويم كه دخترها هم از توماس خيلي خوش‌شان مي آمد. چون معمولا توماس خوب Ùˆ مهربان Øر٠دل آن‌ها را گوش مي‌کرد Ùˆ دوستي آن دخترها با پسر مورد علاقه‌شان را جور مي‌کرد. جالب اين جاست كه پسرها هميشه بر اين باورند كه آن‌ها هستند كه به دنبال دخترهايند Ùˆ نه برعكس، ولي Øتما از وجود كساني مثل توماس بي‌خبرند.
توماس پسر خيلي خوبي است-سرشار از Ù…Øبت. او هميشه دوستان‌اش را ابتدا در نظر مي گيرد Ùˆ بعد به خودش Ùكر مي كند. توماس روزي متوجه شد كه با در نظر گرÙتن عواط٠و اØساسات همه دوستان‌اش، مي تواند به يكي از دختران دانشگاه دل ببندد. براي همين تصميم گرÙت كه روز والنتين اين اØساس‌اش را نشان بدهد. مطمئن بود كه با اين كار هيچ كس ناراØت نمي شود. براي همين بعد از اين‌که ØµØ¨Ø Ø²ÙˆØ¯ يك دسته Ú¯Ù„ رز Ùˆ يك كارت تبريك بدون امضا جلوي در خانه دختر گذاشت، در پوست خود نمي‌گنجيد. شايد Ùكر مي‌کرد با اين كار دل دختر را به سوي خودش جلب خواهد كرد. ولي Ùكر مي‌كنم خيلي ناراØت شد وقتي بعد از ظهر متوجه شد كه اين بار Ú†Ù‡ كار اشتباهي كرده است كه نام خود را بر روي كارت ننوشته بود. آخر اولين Ùˆ آخرين دختر مورد علاقه‌اش – دختري كه هيچ كس به او دل نبسته بود – تصور كرده بود كه مارك آن دسته Ú¯Ù„ را برايش آورده بود Ùˆ در نتيجه آن دو شب خوشي را با هم گذراندند. بدون توماس! (+)