Browsed by
Month: February 2003

برتي راسل چه صداي بامزه‌اي

برتي راسل چه صداي بامزه‌اي

برتي راسل چه صداي بامزه‌اي داره! اصلا فکر نمي‌کردم اين‌طوري حرف بزنه.

چندي پيش اين مقاله را

چندي پيش اين مقاله را

چندي پيش اين مقاله را خواندم: On the Search for the Neural Correlate of Consciousness
بحث درباره‌ي اين است Ú©Ù‡ چگونه مي‌توان فهميد Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ بخشي از مغز باعث ايجاد خودآگاهي مي‌شود. براي چنين کاري مي‌بايست به نوعي بتوان consciousness meter داشت Ú©Ù‡ خود مشکلي‌ست! راه‌هايي پيش‌نهاد مي‌دهد براي چنين کاري Ú©Ù‡ به نظرم بد نيستند گرچه خيلي هم دقيق به نظر نمي‌آيند. به نظرم مشکل اين کار (Ú©Ù‡ بعد از خواندن‌اش خواهيد فهميد Ú©Ù‡ چيست) در اين است Ú©Ù‡ زياد وارد خود مفهوم آگاهي نمي‌شود Ùˆ آن را وجود-داشته مي‌داند – اين به مذاق من خوش نمي‌آيد.
راستي نويسنده‌ي مقاله، David Chalmers فيلسوف است که هنوز نمي‌شناسم‌اش.

دهه‌ي فجرست! قبلا به آن

دهه‌ي فجرست! قبلا به آن

دهه‌ي فجرست! قبلا به آن مي‌گفتم دهه‌ي زجر اما از وقتي Ú©Ù‡ ديگر تلويزيون نمي‌بينم، لزومي به چنان بياني نيست. حتي مي‌توان گفت به خاطر هيجان فيلم فجر،‌ زياد هم بد نيست. اين چند سال اخير Ú©Ù‡ به هر حال ÙŠÚ©ÙŠ دو فيلم‌اي از جشنواره مي‌بينم Ùˆ به‌ام خوش هم گذشته است (چهارسال پيش نمي‌رفتم). اما نکته‌ي مهم اين ده روز، مشخص است Ú©Ù‡ نه جشنواره است Ùˆ نه برنامه‌هاي تلويزيون Ùˆ نه سرودهاي راه Ùˆ بي‌راهي Ú©Ù‡ از بعضي‌هاي‌شان حتي خوش‌ام هم مي‌آيد. موضوع، انقلاب است …
هنوز نسبت به هيچ چيزي قانع نشده‌ام. نمي‌دانم Ú©Ù‡ انقلاب ايران دقيقا Ú†Ù‡ بوده است. زمان پهلوي‌ها را نيز چندان درک نمي‌کنم، گرچه به نظرم ويژگي‌هاي خوبي داشته است. با وجود همه‌ي تلاش استاد درس انقلاب اسلامي‌ام، باز هم بر اين باورم Ú©Ù‡ از نظر اقتصادي در نقطه‌ي نزديک به شکوفايي بوده‌ايم (Ùˆ لازم است در همين‌جا برائت‌ام را از ارتباط با اين 80‌ي‌هاي خرخوان بچه دبستاني اعلام کنم Ú©Ù‡ زير يوغ ميان‌ترم انقلاب هم رفتند Ùˆ حاج‌آقا هم Ú©Ù‡ سال‌ها بود چنين چيزي را نديده بود، تا آن‌جا Ú©Ù‡ توانست امتحان گرفت Ùˆ کيف کرد! در مورد خرخواني بايد به طور جداگانه‌اي بنويسم. Ú©Ù… آدمي را ديده‌ام Ú©Ù‡ بلد باشد درس بخواند.). از نظر سياسي واقعا نمي‌دانم Ú©Ù‡ الان به‌تريم يا بدتر. آزادي‌ي بيان (مهم‌ترين آزادي‌ي انسان) آن زمان Ú©Ù… بود، الان هم Ú©Ù… است گرچه شايد بشود گفت Ú©Ù‡ وضعيت فعلي تا حدي به‌ترست (مثلا من مي‌توانم در اين وبلاگ خيلي حرف‌ها بزنم Ùˆ کسي چيزي به‌ام نگويد در حالي Ú©Ù‡ انگار قبلا چنين چيزي نبوده). گرچه بخش قابل توجهي از اين را به شرايط زمان ربط مي‌دهم Ùˆ نه آزادمنشي‌ي حکومت‌داران‌مان. ساده‌ترين مثال شرايط زمان هم همين اينترنت است: وقتي اطلاعات Ùˆ منابع آن کاملا گسترده باشد، ديگر نظارت Ùˆ سانسور به اين راحتي ممکن نيست. سياست خارجه‌ي ما، آن زمان بسيار به‌تر بوده است. برخلاف امروزه روز, ايراني بودن در سطح جهاني نوعي افتخار حساب مي‌شده- حتي اگر افتخارمان به زور پول نفت‌ بوده باشد. بگذريم … نمي‌خواهم وارد جزييات بشوم. به هر حال من به نظام شاهنشاهي اعتقادي ندارم Ùˆ اين مهم‌ترين دليلي‌ست Ú©Ù‡ باعث مي‌شود چنان چيزي را خواستار نباشم (حتي اگر تفاوت‌اش در اين باشد Ú©Ù‡ چنان‌چه پهلوي‌ها سرکار مي‌بودند، وضعيت‌ من از نظر اجتماعي بسيار به‌تر بود). اما با اين وجود اين بدان معنا نيست Ú©Ù‡ از نظام فعلي نيز راضي باشم. اين نظام خيلي مشکل‌ دارد: تقدس‌اش بدترين چيز آن است. پادشاهان معمولا مشروعيت خود را از جانب خدا مي‌دانند Ùˆ اين خود بدون Ø´Ú© جلوه‌اي از سوء استفاده از امر قدسي‌ست،‌ اما به هر حال آن‌ها برخلاف حکومت فعلي، کم‌تر پيش مي‌آيد Ú©Ù‡ وزير دربار Ùˆ نماينده‌هاي مجلس‌شان را نيز مقدس بدانند در حالي Ú©Ù‡ حکومت فعلي چنين چيزي را نيز به طور احمقانه‌اي باور دارد. در اين زمانه هر چيزي Ú©Ù‡ لازم باشد، مقدس مي‌شود!
بگذريم … وضعيت فعلي‌ي اين نظام براي‌ام چندان سوالي ايجاد نمي‌کند. سوال‌ام در خود انقلاب است: چطور شد Ú©Ù‡ انقلاب کرديم؟ آيا انقلاب اجتناب ناپذير بود؟ آيا واقعا مردمي بوده است يا دست‌هاي پنهاني آن را هدايت مي‌کردند؟ نقش مذهبي‌ها چقدر بوده است؟ آيا واقعا آيت‌الله خميني باعث اين انقلاب بوده است يا او تنها مهره‌اي بوده Ú©Ù‡ در لحظه‌ي مناسب رو شده است (شبيه به کارکرد آقاي خاتمي – البته از ديدگاهي)ØŸ توده‌اي‌ها اين وسط چقدر نقش داشته‌اند؟ (البته لازم است بگويم Ú©Ù‡ از حزب توده‌ي بعد از انقلاب خوش‌ام نمي‌آيد. به طور خاص گروه مجاهدين خلق Ú©Ù‡ به شخصه بدم مي‌آيد ازشان) Ùˆ ÙŠÚ© سوال ديگر … مردم‌مان را چقدر بايد مقصر بدانم براي اين وضع وخيمي Ú©Ù‡ داريم؟ گول خوردند يا لياقت‌شان‌(مان) همين است؟ اين واقعا ديدگاه مهمي‌ست Ú©Ù‡ بدانيم کساني را Ú©Ù‡ ناخوش مي‌داريم،‌ همين مردم سرزمين آريايي اسلامي بوده‌اند Ùˆ نه کساني ديگر.
و سوال آخر: وظيفه‌ي فعلي‌ي ما چيست؟ شايد قبل از پاسخ دادن به اين، بايد مشکل‌مان را با هويت‌مان حل کنيم: ما دقيقا چه هستيم؟

امروز (یعنی دیروز!)، روز کوه

امروز (یعنی دیروز!)، روز کوه

امروز (یعنی دیروز!)، روز کوه بود: لرد شارلون، دوست لرد، آنا، دخترخاله‌ي او، شوريده و ديوانه و من، امروز رفتيم توچال! البته يکي مي‌گويد نگو توچال چون خيلي خفن است و من هم ضمن تاييد حرف‌اش مي‌گويم: باشه!
خوبي‌ي امروز اين بود که به اندازه‌ي يک هفته‌ي آدم معمول چرت و پرت گفتم (نمي‌گويم چند وقت خودم)! خيلي خوب است، به هر حال قبل از شروع ترم چنين چيزهايي براي عقل آدم مفيدست. کلي هم اين نامردهاي سيب‌زميني به من برف پرت کردند و طبق قانون مورفي همه‌ي برف‌ها هم دقيقا وارد کوله‌ام مي‌شد. بايد بگويم که اگر کوه‌اش کمي جدي‌تر بود، همان‌جا سرتان را مي‌بريدم: من (درست مثل بقيه‌ي آدم‌ها) حساسيت دارم به اين‌که لباس‌هاي خشک کوله‌ام خيس باشند. در ضمن يک توصيه به اين موجود شوريده دارم: اين‌قدر راحت زمين نخور!
همم … آها! تعداد آدم ديگري بودند Ú©Ù‡ مي‌توانستند بيايند کوه ولي نيامدند! بعضي‌ها هم Ú©Ù‡ خواب ماندند Ùˆ خلاصه … ! (لينک بدم هيت‌ات بره بالا؟!) در ضمن براي اين‌که هيچ شبهه‌اي ايجاد نشود لازم است بگويم Ú©Ù‡ فقط تا ايستگاه 2 تله‌کابين توچال رفتيم – تازه برگشت‌ هم با تله‌کابين آمديم – تنبلي‌ي مفرط (من اين‌طور استدلال مي‌کردم Ú©Ù‡ انرژي‌اي Ú©Ù‡ لازم است مصرف کنيم براي برگشت، بيش از قيمت بليت تله‌کابين است Ùˆ در نتيجه تله‌کابين مي‌ارزد).

آخر سر اين سالاد يوناني

آخر سر اين سالاد يوناني

آخر سر اين سالاد يوناني وارد خون‌ام شد: بهاره، پيمان و من،‌ سالاد يوناني را تجربه کرديم! تجربه‌ي خوبي بود ولي نه به خاطر مزه‌ي سالاد يوناني – راست‌اش را بگويم، اگر مي‌گفتند اين سالاد فينيقي‌ست هم واقعا فرقي نمي‌کرد.

خيلي از آدم‌هايي را که

خيلي از آدم‌هايي را که

خيلي از آدم‌هايي را که فکر مي‌کني باهاشون دوست بودي، در اصل فقط با دوست‌هاي آن‌ها دوست بوده‌اي!

انساني، بيش‌تر انساني! چند روزي‌ست

انساني، بيش‌تر انساني! چند روزي‌ست

انساني، بيش‌تر انساني!
چند روزي‌ست به خواندن کتاب زبان و ذهن نوام چامسکي مشغول‌ام. هنوز در ابتداي راه‌ام اما ايده‌هايي داشتم. کار چامسکي براي‌ام جالب است اما چقدر مي‌تواند پيش برود؟ مي‌خواهم اين را بگويم: چقدر ما داريم درست مي‌رويم؟ چقدر موضوع ساده است و چقدر پيچيده؟ شايد تنها يک جرات داشتن اساسي لازم دارد تا کسي قلم و کاغذ را بردارد و چند فرمول رياضي‌ي نامتداول بنويسد و تمام! موضوع شايد بيش‌تر يک چنين چيزي باشد. مدل چامسکي (حداقل تا جايي که من مي‌دانم – و اين کتاب هم مربوط به سال 1968 مي‌شود) خوب است، سوال‌برانگيزست اما پاسخ‌هاي‌اش براي‌ام جالب نيستند چون قانع مي‌کنند اما هيچ انساني نيستند. دقيقا موضوع همين است: پاسخ‌هاي ما براي اين مسايل بايد انساني باشد – با مدل ادراک و قابليت‌هاي يک پردازشگر انساني سازگار باشد. اصلا در مغزمان پردازنده‌ي سمبول داريم يا نداريم؟ چطوري بايد ساخت‌اش؟ قبل از اين‌که بخواهيم به مساله‌ي زيرساخت و روساخت جمله برسيم (يا حداقل موازي‌اش) بايد اين را بدانيم. در ضمن حس خاصي نيز نسبت به مهندسي‌ي کنترل دارم. به گمان‌ام مشکل آن هم اين است که انساني نيست! شايد من مساله‌ام اين باشد: نگاه کردن به علوم انساني با روي‌کردي دقيق و رياضي. شايد مي‌خواهم اين‌گونه دنيا را براي خود شيرين‌تر کنم. گرچه مي‌ترسم اگر چنين چيزي مقدور نباشد، به شدت سرخورده شوم (که البته تا بدين‌جا هم به اندازه‌ي کافي نااميد شده‌ام از اين نفهميدن‌ها).

حيف است فجر انقلاب باشد

حيف است فجر انقلاب باشد

حيف است فجر انقلاب باشد Ùˆ تو هيچ چيزي ننويسي …
چه بنويسم؟
دهه‌ي فجر،‌ دهه‌ي نزول تقدس مبارک‌شان باد!

اين چند وقت اخير خيلي

اين چند وقت اخير خيلي

اين چند وقت اخير خيلي بيش‌تر خواب‌هاي‌ام را به خاطر مي‌آورم. ديد به‌تري نسبت‌ به‌شان پيدا کرده‌ام. امروز صبح، درست پس از بيدار شدن‌ام حس کردم چيز جالبي اين وسط دارد وول مي‌خورد: درک من نسبت به ناخودآگاه‌ام! روان‌کاوي، بر مبناي مشاهده‌ي رفتارهاي انسان در شرايطي‌ست Ú©Ù‡ خودآگاه‌اش –خودآگاه برنامه‌ريزي شده، عرف‌زده Ùˆ …- تاثير کمي دارد. مثلا در شرايط غيرمعمول، ضربه‌هاي حس‌اي (صداي شديد،‌ موقعيت نامتعارف) Ùˆ هم‌چنين در خواب. در خواب، ناخودآگاه تاثير بيش‌تري دارد. صبر کنيد! لازم است توضيح بدهم Ú©Ù‡ تقسيم ذهن به خودآگاه Ùˆ ناخودآگاه به اعتقاد من تنها ÙŠÚ© مدل‌سازيست Ùˆ نه ÙŠÚ© واقعيت. خودآگاه Ùˆ ناخودآگاه، لايه‌هاي مختلف خودآگاهي هستند. هر Ú†Ù‡ به سمت خودآگاه (طبق تعريف متداول Ùˆ نه چيزي Ú©Ù‡ من به عنوان ترجمه‌ي consciousness (Ùˆ بعضي وقت‌ها self-c.) استفاده مي‌کنم) حرکت مي‌کنيم،‌ مکانيزم‌هاي کنترلي‌ي بيش‌تري وارد مي‌شوند: قوانين، عرف، مقررات اخلاقي، منطق، يادگرفته‌ها Ùˆ … Ùˆ از طرف ديگر هر چقدر Ú©Ù‡ به سمت مقابل تمايل پيدا مي‌کنيم به عناصري مي‌رسيم Ú©Ù‡ قدمت Ùˆ ثبات بيش‌تري دارند – گرچه الزاما جنس‌‌شان متفاوت نيست – مي‌تواند باز هم همان‌ها باشد. بيش از اين‌که وارد اين‌ها شوم تنها اين را مي‌گويم Ú©Ù‡ به نظرم در اين وسط چيزهاي جالبي مي‌توانم پيدا کنم: دغدغه‌هاي واقعي‌ام! اين‌که از Ú†Ù‡ چيزهايي مي‌ترسم Ùˆ Ú†Ù‡ چيزهايي براي‌ام ترسناک است، در خواب به راحتي ديده مي‌شود. البته لازم به تحليل دارد Ùˆ اين تحليل نياز به شجاعتي ماورايي Ùˆ صداقتي بي‌حد دارد.

خورشيد، زمين را مي‌خواست، و

خورشيد، زمين را مي‌خواست، و

خورشيد،
زمين را مي‌خواست،
و زمين مرا آرزو مي‌کرد.
اما سنگيني‌ي نگاه من با پرنده‌اي به ماه هجرت کرد
تا من ماه را آرزو کنم
ولي ماه، سال‌ها بود که به پشت خورشيد پناه برده بود.

دوست من! مي‌خواهم چيزي را

دوست من! مي‌خواهم چيزي را

دوست من! مي‌خواهم چيزي را بگويم‌ات که خود بايد خوب بشنوم:
تو و من شبيه هم نيستيم، درست مثل هر دو انسان ديگر. تو و من، اما، شبيه‌ايم بيش از خيلي از انسان‌هاي ديگر. تو و من،‌ هر دو آدم‌ايم ديگر، درست است؟ قلب تو مي‌تپد و قلب من مي‌تپد و گاهي آن‌قدر تپيده است که لحظاتي مانده‌ است بي‌هيچ تواني براي ادامه. اين، من‌ام و اين، تويي، اين را که ديگر خوب مي‌دانيم.
دوست من! تو چيزي را در زندگي‌ات فهميده‌اي که با اين‌که شايد کاملا نفهميده باشم‌اش، اما اصول‌اش را حس مي‌کنم. مي‌فهمم چرا بايد درست باشد و درک مي‌کنم چرا بايد خوب باشد. اما با اين حال اين تنها تويي که مي‌تواني به آن عمل کني و نه من. يک تفاوت کوچک در يکي از ده‌ها چيزي که به آن عمل مي‌کنيم يا نمي‌کنيم -مي‌بيني؟- فقط يک تفاوت! و خوب، همين کافي بود که راه‌مان آن‌قدر نزديک نشود که يکي باشيم، اما کاري‌اش نمي‌توانم بکنم، متاسفانه!
اما چه فرقي مي‌کند؟ بگذار بگويم، من، تو را تحسين مي‌کنم، انسان بزرگي هستي، قدر خودت را بدان!

اه! حال‌ام گرفته شدا! بيچاره

اه! حال‌ام گرفته شدا! بيچاره

اه! حال‌ام گرفته شدا!
بيچاره اون‌ها که اون بالا تبديل شدن به CO2،‌
حالا نگيد طرف اين همه آدم کشته شده روي زمين رو نمي‌بينه، به هفت نفر او بالا گير داده،
اصولا ربطي ندارن،
تازه‌اش هم، حس هم‌ذات‌پنداري‌اي با اين‌ها مي‌کنم،
از زمان چلنجر تا حالا هم هيچ وقت نتونستم خودم رو کنترل کنم در اين جور مواقع.
اين هم شد وقت منفجر شدن؟ کافي بود يک دقيقه‌ي ديگه دووم مي‌آوردن تا فرود مي‌آمدن!

کلمبيا به چلنجر پيوست! :(

کلمبيا به چلنجر پيوست! :(

کلمبيا به چلنجر پيوست! 🙁
شاتل فضايي کلمبيا دقايقي قبل، در هنگام فرود و پس از بازگشت از مدار در آسمان منفجر شد. در اين حادثه هفت فضانورد آن کشته شدند. خبر ياهو را بخوانيد.