Browsed by
Month: April 2003

دوباره همه‌ي بوها براي‌ام عوض

دوباره همه‌ي بوها براي‌ام عوض

دوباره همه‌ي بوها براي‌ام عوض شده است. دنيا بو مي‌دهد، بوي اين جهاني نيست، فرق دارد،‌ Ùˆ همه هم کمابيش يک‌سان. (نقطه کار مغزم به هم خورده است،‌ گمان‌ام حتي جور ديگري هم فکر مي‌کنم. ÙŠÚ© تئوري دارم Ú©Ù‡ … ول‌اش کن،‌ بعدا!)

راستي به نظرم آمد که

راستي به نظرم آمد که

راستي به نظرم آمد که Hotel California از Eagles بسيار شبيه به درياي زمان گم‌شده است! از اين آهنگ اخير،‌ جديدا بسيار خوش‌ام آمده است. بي‌خود نيست که ملت بزرگ‌ترمان کلي نوستالژيا روي‌اش خوابانيده‌اند!

هفته‌ي پيش، درست در ميدان

هفته‌ي پيش، درست در ميدان

هفته‌ي پيش، درست در ميدان فردوسي بودم Ùˆ منتظر تاکسي‌اي Ú©Ù‡ مرا ببرد سمت انقلاب Ùˆ هوا Ùˆ خيسي‌ي نامحسوس زمين بدجوري شنگول‌ام کرده بود Ú©Ù‡ ناگهان هوس گابريل گارسيا مارکز کردم. به نظرم هيچ چيزي،‌ به‌تر از نوشته‌هاي‌اش –با آن رئاليسم جادويي‌ي عجيب Ùˆ غريب‌اش- به اين شرايط نمي‌خورد. مارکز اصلا براي زمستان مناسب نيست، براي پاييز هم، تابستان نيز زيادي فعال است براي او، تنها اسفند تا اواخر اردي‌بهشت به نظرم حسابي مناسب اوست. حتي مطمئن نيستم فروردين هم براي مارکز خواندن خيلي فوق‌العاده باشد. خلاصه اين‌که دوباره (پس از چند وقت؟ دو سال شايد!) شروع کردم به خواندن از گابريل گارسيا مارکز با مجموعه‌ي “سفر به خير آقاي رييس جمهور”ام Ú©Ù‡ البته هيچ دليل خاصي نمي‌شود Ú©Ù‡ اين مجموعه چيزي را مشخص کند (به‌تر بگويم، اسم کتاب اين است Ú©Ù‡ شامل دو مجموعه مي‌شود Ùˆ اين مجموعه‌اي Ú©Ù‡ شروع کرده‌ام هم اسم‌اش اين نيست – خيال‌ام راحت!). دو داستان خوانده‌ام تا به حال: زني Ú©Ù‡ ساعت شش آمد Ùˆ درياي زمان گم‌شده (اولين بار Ú©Ù‡ نوشتم‌اش، نوشته بودم درياي زمان مرده Ú©Ù‡ به نظرم جالب‌ترست) Ú©Ù‡ اين دومي،‌ نه تنها مارکزي بود Ú©Ù‡ حال Ùˆ هواي صد سال تنهايي را هم داشت – داستاني Ú©Ù‡ دقيقا رئاليسم جادويي مناسب نوع‌اش است.

[نامه‌نگاري‌ها] يه قسمت از مباحث

[نامه‌نگاري‌ها] يه قسمت از مباحث

[نامه‌نگاري‌ها]
يه قسمت از مباحث انسان سازي كه هر ايراني وظبفه‌شناسي بايد بدونه: “نبايد فراموش كرد كه كامپيوتر در حقيقت تيغي است كه به دست مست دادنش خطاست Ùˆ موتور پر‌توان وپر انرژي است كه بي‌راهبر Ùˆ راهنما رها ساختنش در اصل نقض غرض است وخلاف منطق.با تنظيم ابعاد مثبت Ùˆ هشدارهاي مكتبي يك بررسي همه جانبه در اين خصوص را به عموم دست‌اندركاران Ùˆ متصديان دانش انفورماتيك واگذار مي‌نماييم وصرفا يك تذكر رابه همه ناشران Ùˆ خوانندگان وعلاقمندان عرضه مي داريم وآن اينكه در مقطع كنوني از كامپبوتر اجتناب‌كردن نه آسان است Ùˆ نه ضروري ولي درپاي اين دانش فريبا زانو زدن وخودباختگي فرهنگي وپذيرش يكدست Ùˆ دريست هر آنچه از فكر وفرهنگ كامپيوتر‌سازان غرب‌باخته صادر مي‌شود كاري است كه در شان وجايگاه جامعه مبتني بر عقايد اسلامي نيست.”

خوش‌ام مي‌آد Ú©Ù‡ ما همه‌مون انسان‌سازي کار مي‌کنيم. به نظرم ÙŠÚ©ÙŠ بزرگ‌ترين خوبي‌هاي اسلام (به‌تر بگويم،‌ روايتي Ú©Ù‡ از اسلام مي‌شود) Ùˆ هم‌چنين بدي‌هاي‌اش همين انسان‌ساز بودن است. اصولا سيستمي Ú©Ù‡ براي انسان طراحي Ùˆ بهينه شده باشد، چيزي نيست Ú©Ù‡ در مکاتب غربي خيلي پيدا شود Ùˆ اين خيلي خوب است، اما از طرف ديگر بدي‌اش اين است Ú©Ù‡ مي‌تواند زيادي خطرناک شود – ÙŠÚ© حماقت کافي‌ست تا همه‌ي انسان‌ها با هم در چاه بيافتند،‌ چون سيستم محق است! حالا اين آقا يا خانم زير هم حرف بدي نزده است،‌ اما حرف‌اش پوچ است، هيچ معنايي ندارد ولي ÙŠÚ© ذهنيت منفي نسبت به چيزهايي ايجاد مي‌کند بدون اين‌که دليل خاصي هم داشته باشد. در ضمن اين شخص از همه‌ي وسايل محق جلوه کردن هم استفاده کرده است: وظيفه‌شناس، انسان‌سازي،‌ ماجراي هميشگي‌ي چاقو Ùˆ جراح Ùˆ آدم‌کش، خودباختگي‌ي فرهنگي، شان Ùˆ جاي‌گاه، عقايد اسلامي، بررسي‌ي همه‌جانبه Ùˆ کلي کلمات سنگين ولي بي‌مفهوم ديگر!

خاطرات يک حماقت از دست

خاطرات يک حماقت از دست

خاطرات يک حماقت از دست رفته!
ÙŠÚ© وبلاگ واقعا جالب Ú©Ù‡ کلي اعصاب مي‌خواهد خواندن‌اش. وبلاگ اميرفرشاد ابراهيمي، متهم پرونده‌ي نوارسازان Ùˆ مهم‌تر از آن، عضو طرد شده‌ي انصار حزب‌الله، فعال درگير گند زدن به ايران،‌ مشارکت در پديده‌ي 18 تير (گرچه ادعا شده است Ú©Ù‡ شب اول استعفاي خودشان را اعلام نموده‌اند يا چيزي در همين حدود) Ùˆ خلاصه خيلي چيزهاي ديگر. به نظرم همه‌ي وبلاگ‌اش خواندن دارد، اگر مي‌خواهيد شروع کنيد از اين‌جا آغاز کنيد. چنين افرادي هنوز زير بعضي پرچم‌هاي نامربوط سينه مي‌زنند. اين شخص اکنون به نظرم ÙŠÚ© فرد مطلوب نيست، شايد هيچ وقت مطلوب نشود اما به عنوان ÙŠÚ© نمونه خوب از جهالت کاملا قابل بررسي‌ست. نکته‌ي جالبي Ú©Ù‡ در اين ميان ديده مي‌شود اين است Ú©Ù‡ آقايان Ú†Ù‡ پست‌هاي کليدي‌اي را به Ú†Ù‡ جوانان Ú©Ù… سن Ùˆ سالي داده‌ بودند. اين آقا متولد 54 است Ùˆ در زمان انتخابات سال 76ØŒ مسوول مبارزه‌ي فرهنگي‌ي انصار بوده است – يعني حماقت محض!
(با اين‌حال اين نکته را نبايد فراموش کرد که اين وبلاگ ممکن است واقعي نباشد.)

همين الان، شدم 7000 بازديدکننده‌اي!

همين الان، شدم 7000 بازديدکننده‌اي!

همين الان، شدم 7000 بازديدکننده‌اي!
از آبان تاحالا، 7000 بازديدکننده کاملا خوب است. مي‌شود حدود 35 بازديد کننده در روز که براي‌ام قابل قبول است. البته يک وسوسه‌ي هميشگي هست که [همين الان يک پشه کشتم] علاقه‌مندت مي‌کند به خواننده داشتن، اما به نظرم مهم‌تر چيز ديگري‌ست:‌ خواننده‌ي خوب داشتن. مطمئن نيستم خواننده‌هاي اين‌جا چقدر خوب باشند (و براي همين نظرسنجي نگذاشته‌ام که ناگهان متوجه نشوم که اصلا خوب نيستند!)‌ ولي مي‌دانم که چند خواننده‌ي خوبي دارد و همين هم تقريبا کافي‌ست. دوست‌هاي خوبي پيدا کرده‌ام در اين مدت که کاملا راضي‌کننده است. جدا از اين موضوع،‌ اهداف مختلفي را که داشتم نيز تا حدودي برآورده است (گرچه از نقطه نظر functional بخواهيم نگاه کنيم،‌ نه،‌ چون سيستم جواب در بعضي شرايط شديدا fail کرده است). در ضمن يک ويژگي‌ي خوب اين‌جا اين است که مطالب اساسي‌اش براي وبلاگ نوشته نشده است، بلکه چيزهاي هستند که براي خودم نوشته‌ام: يعني اول براي خودم مي‌نويسم و بعد اگر مناسب تشخيص دادم در اين‌جا هم مي‌گذارم. نتيجه‌اش هم اين است که خيلي بهينه نشده‌ام به سمت براي خواننده نوشتن که آفت بزرگي‌ست براي وبلاگ‌هايي اين‌چنيني!

کساني که خواهان آزادي‌ي سينا

کساني که خواهان آزادي‌ي سينا

کساني که خواهان آزادي‌ي سينا مطلبي هستند، مي‌توانند اين طومار را امضا کنند (به شدت توصيه مي‌شود).

سينا مطلبي را دست‌گير کرده‌اند.

سينا مطلبي را دست‌گير کرده‌اند.

سينا مطلبي را دست‌گير کرده‌اند. براي اطلاعات بيش‌تر به سايت حسين درخشان سر بزنيد، پوشش خبري‌ي آن‌جا به حد کافي مناسب است. اما جدا از آن، در اين‌جا نيز نامه‌اي به رييس جمهور نوشته شده است Ú©Ù‡ در آن نه تنها آزادي‌ي سينا خواسته شده است Ú©Ù‡ آزادي‌ي بيان در اينترنت نيز -Ú©Ù‡ جزو واجبات امروزه روز محسوب مي‌شود- شديدا Ùˆ اکيدا Ùˆ … خواسته شده است Ùˆ خلاصه نامه‌ايست اعتراض آميز Ùˆ از اين حرف‌ها از طرف وبلاگ‌نويسان مقيم مرکز. برويد امضاي‌اش کنيد،‌ بد نيست، حداقل حس دموکراسي‌تان ارضا مي‌شود! (هي! من به دموکراسي خيلي اعتقاد ندارم اما امضا‌ي‌اش کردم.)

[چند روز پيش] امشب حس

[چند روز پيش] امشب حس

[چند روز پيش] امشب حس خاصي دارم. به نظرم همه چيز عجيب‌تر از آن چيزي‌ست Ú©Ù‡ بايد باشد. همه چيز Ú©Ù‡ نه، اما ÙŠÚ© چيزهايي Ú©Ù‡ متاسفانه دقيقا نمي‌دانم Ú†Ù‡ هستند. اين دقيقا از آن حس‌هايي‌ست Ú©Ù‡ نمي‌تواني با ÙŠÚ© صفت توصيف‌اش کني ولي معادل ÙŠÚ© توهم نيستند. اين به نظرم دقيقا همان چيزي‌ست Ú©Ù‡ مينسکي در بخش حافظه‌اش آورده است. خوش‌ام آمد: حس‌هايي Ú©Ù‡ براي‌شان کلمه‌اي نداريم، اما وجود دارند Ùˆ الزاما هم خيلي ساده نيستند. چرا براي‌شان کلمه‌اي نداريم؟ شايد چون خيلي وابسته به فرد-تجربه مي‌باشند Ùˆ خيلي مشترک نيست بين همه‌ي انسان‌ها. همه‌ي آدم‌ها کمابيش افسرده مي‌شوند چون مي‌تواند منشاء شيميايي داشته باشد، اما همه‌ي آدم‌ها X نمي‌شوند چون X به موقعيت من در محيط Y در زمان t Ùˆ … Ùˆ … بستگي دارد. به هر حال، اين حس من ويژه است. شايد به‌ترين کاري Ú©Ù‡ بتوان براي چنين حس‌هايي کرد اين است Ú©Ù‡ سعي کرد حافظه را به اجزاي کوچک‌ترش تقسيم کرد Ùˆ آن‌گاه آن‌ها را نوشت. اين‌گونه از طريق ÙŠÚ© سري مفاهيم ساده‌تر مي‌توان ÙŠÚ© حس را منتقل کرد. البته شايد هم نشود.

اين چند روز به دليل

اين چند روز به دليل

اين چند روز به دليل درس‌ها Ùˆ کارها Ùˆ … فشار زيادي روي‌ام بود. کلي کار داشتم Ú©Ù‡ اصلا چند روز آخر هفته کفاف‌شان را نمي‌داد. جدا از آن، ترس از حجم کار باعث فلج‌شدن‌ام هم مي‌شد – شبيه به همان پروانه‌ Ùˆ خفاشي Ú©Ù‡ سر کلاس هوش‌مصنوعي گسترده بحث‌اش بود. به هر حال بخش زيادي از کارهاي‌ام مانده است براي هفته‌ي آينده Ùˆ در نتيجه‌ روزهاي پرمشغله‌اي پيش رو خواهم داشت. بگذريم … امروز روي پروژه‌ي درس فازي‌ام Ú©Ù‡ عملا الان مي‌شود گفت پروژه‌ي يادگيري‌ام کار کردم Ùˆ به نتايج بامزه‌اي رسيدم. TD-Lambda را پياده‌سازي کردم Ú©Ù‡ بد نبود. خيلي راحت نمي‌توانم بگويم نتايج‌اش فوق‌العاده بودند. به هر حال مساله خيلي هم عجيب Ùˆ غريب نيست. جدا از آن، نسبت به تنظيم پارامترها Ùˆ … تا حدي حساس است. نظر دقيق‌ترم موکول خواهد شد به بررسي‌ي بيش‌تر اما همين Ú©Ù‡ چنين چيزي را نوشتم –تقسيم امتياز در طول زمان- براي‌ام هيجان‌انگيز بود. گرچه تاثير اين‌ کارهاي‌ام روي روان‌ام اصلا Ú©Ù… نبودند، مثلا امروز بعد از ظهر کاملا مخ‌ام تعطيل بود. هر Ú†Ù‡ فکر مي‌کردم يا عمل مي‌کردم،‌ به نوعي ربط داشت به پروژه‌ام. حتي بدان‌جا رسيدم Ú©Ù‡ حس کردم آدم مناسب‌تري براي محيط‌هاي abstract هستم! بگذريم …