Ù‡ÙØªÙ‡â€ŒÙŠ Ù¾ÙŠØ´ØŒ درست در ميدان
Ù‡ÙØªÙ‡â€ŒÙŠ Ù¾ÙŠØ´ØŒ درست در ميدان ÙØ±Ø¯ÙˆØ³ÙŠ Ø¨ÙˆØ¯Ù… Ùˆ منتظر تاکسي‌اي Ú©Ù‡ مرا ببرد سمت انقلاب Ùˆ هوا Ùˆ خيسي‌ي Ù†Ø§Ù…ØØ³ÙˆØ³ زمين بدجوري شنگول‌ام کرده بود Ú©Ù‡ ناگهان هوس گابريل گارسيا مارکز کردم. به نظرم هيچ چيزي،‌ به‌تر از نوشته‌هاي‌اش –با آن رئاليسم جادويي‌ي عجيب Ùˆ غريب‌اش- به اين شرايط نمي‌خورد. مارکز اصلا براي زمستان مناسب نيست، براي پاييز هم، تابستان نيز زيادي ÙØ¹Ø§Ù„ است براي او، تنها اسÙند تا اواخر اردي‌بهشت به نظرم ØØ³Ø§Ø¨ÙŠ Ù…Ù†Ø§Ø³Ø¨ اوست. ØØªÙŠ Ù…Ø·Ù…Ø¦Ù† نيستم ÙØ±ÙˆØ±Ø¯ÙŠÙ† هم براي مارکز خواندن خيلي Ùوق‌العاده باشد. خلاصه اين‌که دوباره (پس از چند وقت؟ دو سال شايد!) شروع کردم به خواندن از گابريل گارسيا مارکز با مجموعه‌ي “Ø³ÙØ± به خير آقاي رييس جمهور”ام Ú©Ù‡ البته هيچ دليل خاصي نمي‌شود Ú©Ù‡ اين مجموعه چيزي را مشخص کند (به‌تر بگويم، اسم کتاب اين است Ú©Ù‡ شامل دو مجموعه مي‌شود Ùˆ اين مجموعه‌اي Ú©Ù‡ شروع کرده‌ام هم اسم‌اش اين نيست – خيال‌ام Ø±Ø§ØØª!). دو داستان خوانده‌ام تا به ØØ§Ù„: زني Ú©Ù‡ ساعت شش آمد Ùˆ درياي زمان گم‌شده (اولين بار Ú©Ù‡ نوشتم‌اش، نوشته بودم درياي زمان مرده Ú©Ù‡ به نظرم جالب‌ترست) Ú©Ù‡ اين دومي،‌ نه تنها مارکزي بود Ú©Ù‡ ØØ§Ù„ Ùˆ هواي صد سال تنهايي را هم داشت – داستاني Ú©Ù‡ دقيقا رئاليسم جادويي مناسب نوع‌اش است.