Browsed by
Month: April 2003

اگر مي‌توانستم در روابط‌م با

اگر مي‌توانستم در روابط‌م با

اگر مي‌توانستم در روابط‌م با آدم‌ها، ارزش‌شان را درست تخمين بزنم خيلي خوب مي‌شد! گاهي دل‌ام براي هزينه‌اي که براي‌شان کرده‌ام (و نتيجه‌اي که نگرفته‌ام) مي‌سوزد. متاسفانه بخش خودآگاه اکثر آدم‌ها (از جمله من) آن‌قدر در بعضي از يادگيري‌ها ضعيف است که حتي نتوانسته است يک RL ساده براي چنين مواردي انجام دهد. واقعا چرا اين‌طوري‌ست؟ چرا در روابط‌مان ياد نمي‌گيريم که درست رفتار کنيم؟ يوتيليتارايسم عزيز، کجايي که من تو را مي‌خواهم!

اممم … يکمي بد شد.

اممم … يکمي بد شد.

اممم … يکمي بد شد. وقتي مي‌داني تفاوت‌ها تنها در اجزاست Ùˆ نه ساختار، بايد Ú†Ù‡ کني؟ هيجان زندگي Ú©Ù… شد! آخرش همين است: همه مي‌ميرند!
(هي! نفهميديد؟! نوشته‌ي قبلي را بخوانيد. وقتي مي‌داني همه‌ي آدم‌ها کمابيش يک‌جور به دنيا مي‌آيند، يک‌جور غذا مي‌خورند و مي‌شاشند، همه‌شان عاشق مي‌شوند و اولين عشق‌هاي‌شان را به طرز مضحکي از بين مي‌برند، بعد همه خانواده‌اي تشکيل مي‌دهند و خانواده‌شان يک روزي آن‌قدر جدا و پراکنده مي‌شوند که حتي حافظه‌شان هم کمکي نمي‌کند براي پر کردن تنهايي‌شان و حتي مطمئني که همه مي‌ميرند، آن‌وقت بخش مهمي از هيجان زندگي‌ات از بين رفته است: هيجان ساختاري‌اش! تنها اين‌که کدام يک از اين اجزاء چه چيزي باشد، همه‌ي هيجان باقي‌مانده‌ي زندگي‌ست. مثلا اين‌که بفهمي فلان دوست دبستان‌ات کدام دانشگاه قبول مي‌شود، فلان دوست دخترت اولين بار با چه کسي خواهد خوابيد،‌ فلان همکارت چه کاري خواهد کرد،‌ بچه‌ات چه‌کاره خواهد شد، و اين‌که تنهايي‌ات را با چه سطحي از رفاه به گور خواهي برد. همين! بايد قبول کرد که اگر هيجان ساختاري باقي مي‌ماند، وضعيت خيلي جالب‌تر مي‌شد. با اين‌حال زندگي کماکان زيباست، زيباتر از حد تصور!)

هر روز که مي‌گذرد بيش‌تر

هر روز که مي‌گذرد بيش‌تر

هر روز Ú©Ù‡ مي‌گذرد بيش‌تر متوجه مي‌شوم Ú©Ù‡ اگر کسي آينده‌اي براي خودش پيش‌بيني کرد Ú©Ù‡ تفاوت زيادي با آدم‌هاي ديگر دارد (به خصوص وقتي چنين موردي به ساختارهاي کم‌تر خودآگاه مغز ربط داشته باشد) با حد احتمال 1 مزخرف مي‌گويد (نه اين‌که دروغ بگويد،‌ تنها چرت مي‌گويد Ú©Ù‡ اين طبيعتا متفاوت است). قبلا با خودم مي‌گفتم “اين آدم حتما فرق دارد” Ùˆ يا چيزي از اين دست اما الان ديگر طرف بايد خيلي سعي کند تا باز هم ÙŠÚ© چنان چيزي بگويم.

وقتي مشکلات عجيب و غريب

وقتي مشکلات عجيب و غريب

وقتي مشکلات عجيب و غريب (و معمولا مضحک) اجتماع آدم‌ها را مي‌بينم،‌ از خودم مي‌پرسم که آيا multi-agent بودن سيستم واقعا لازم بوده است؟!

امروز که رفتم (يا آمدم)

امروز که رفتم (يا آمدم)

امروز Ú©Ù‡ رفتم (يا آمدم) خواجه‌نصير،‌ خوش‌بختانه حسي Ú©Ù‡ غالب بود از جنس نوستالژي نبود. اما عوض‌اش ÙŠÚ© مشکل ديگر پيش آمد: چرا آن‌جا اين‌قدر عجيب شده؟ ÙŠÚ© مقدار نگران شدم. هم نگران آدم‌ها،‌ هم نگران خودم Ùˆ هم نگران نگراني‌ي خودم! اممم … دقيقا داريد Ú†Ù‡ کار مي‌کنيد؟

پروژه‌ي ژنوم انسان تمام شد!

پروژه‌ي ژنوم انسان تمام شد!

پروژه‌ي ژنوم انسان تمام شد!
اين سايت رسمي پروژه‌ي ژنوم را ببينيد و البته ويژه‌ نامه‌ي Nature به مناسبت 50امين سال‌گرد کشف DNA.

آدم‌ها چرا خودشان براي خودشان

آدم‌ها چرا خودشان براي خودشان

آدم‌ها چرا خودشان براي خودشان مهم‌ است؟ اگر جهان خيلي بزرگ‌تر از ما باشد، اگر پديده‌ها خيلي اساسي‌تر از ما باشند و ما تنها يک بخش خيلي کوچک آن باشيم، چرا بايد زندگي را اين همه سخت بگيريم و به خودمان اين همه اهميت بدهيم؟ بقا؟ چيه؟!

بعضی وقت‌ها تنبيه خوب جواب

بعضی وقت‌ها تنبيه خوب جواب

بعضی وقت‌ها تنبيه خوب جواب مي‌ده. تجربه‌ي امشب‌اش که خيلي خوب کار کرد!
(گرچه باعث مي‌شه بچه خلاقيت‌اش کور بشه … البته تشويق زياد هم به نظرم همين مشکل رو داره.)

وقتي نمي‌تواني X را انجام

وقتي نمي‌تواني X را انجام

وقتي نمي‌تواني X را انجام دهي،‌ چرا مي‌خواهي Y را انجام دهي؟ (بين X و Y، رابطه‌ي R وجود دارد.)
آها … با توجه به اين‌که R Ú†Ù‡ باشد، گزاره مي‌تواند مهم/نامهم يا حتي درست/نادرست باشد. اگر R ÙŠÚ© strong interaction بين X Ùˆ Y بيان کند، مهم مي‌شود وگرنه نامهم. هم‌چنين اگر در صورتي Ú©Ù‡ R ÙŠÚ© strong interactionØŒ در جهت يک‌سان باشد، درست است وگرنه نادرست.

Sigmund Freud theorized that each

Sigmund Freud theorized that each

Sigmund Freud theorized that each person’s growth is governed by unconscious needs to please, placate, oppose, or terminate our images of parental authority. If we recognized the influence of those old images, however, we might consider them too infantile or too unworthy to tolerate and seek to replace them with something better.But then what would we substitute for them -once we divested ourselves of all those ties to instinct and society? We’d each end up as instruments of even more capricious sorts of self-invented goals.
-Self-Knowledge is Dangerious, Society of Mind, Marvin Minsky