دي‌روز يک‌سالگي‌ي شروع نوشتن آخرين

دي‌روز يک‌سالگي‌ي شروع نوشتن آخرين

دي‌روز يک‌سالگي‌ي شروع نوشتن آخرين روز بود. خودم اين داستان را به اندازه‌ي کافي دوست دارم. شايد به خاطر رنجي Ú©Ù‡ موقع نوشتن‌اش کشيدم. بعضي‌ها انتقادهايي به‌اش کرده‌اند – خب،‌ طبيعي‌ست! بعضي از انتقادها در شرايطي موجه مي‌نمايند اما بعضي‌هاي‌شان به نظر خودم بي‌ربط بودند. خيلي‌ها فقط بخشي از داستان را ديدند – بخش خيلي Ú©ÙˆÚ†Ú©ÙŠ از آن را. اما به نظرم اين داستان خيلي بيش‌تر از اين حرف‌ها بود. اين را بعدها فهميدم – مدت‌ها بعد از اين‌که نوشتم‌اش. خيلي وقت‌ها دوست داشتم اسمي بر روي‌اش بگذارم Ú©Ù‡ هويت يک‌جوري توي‌اش باشد. به نظرم آخرين روز،‌ معضل گم‌شدگي‌ Ùˆ نابودي‌ي هويت فردي‌ي خيلي از ماست. گاهي اوقات اين سوال براي‌ام پيش مي‌آيد Ú©Ù‡ آيا حتما محکوم به آن‌گونه عذاب‌ايم يا راه نجاتي هست؟ آينده‌ي آخرين روز، از نظرم بسيار سياه است. سياه‌تر از مرگ!

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *