چشم‌هاي‌اش را که باز کرد،
چشم‌هاي‌اش را Ú©Ù‡ باز کرد، انتظار نداشت کتري مثل هميشه قل‌قل کند – اما مي‌کرد. به زور خود را از جا کند Ùˆ روي تخت نشست. به ميز کنارش نگريست. قوطي‌ي خالي‌ي قرص‌هاي خواب‌آور، تØقيرآميز او را نگاه مي‌کرد. دوباره روي تخت ولو شد.