چشم‌هاي‌اش را که باز کرد،

چشم‌هاي‌اش را که باز کرد،

چشم‌هاي‌اش را که باز کرد، انتظار نداشت کتري مثل هميشه قل‌قل کند – اما مي‌کرد. به زور خود را از جا کند و روي تخت نشست. به ميز کنارش نگريست. قوطي‌ي خالي‌ي قرص‌هاي خواب‌آور، تحقيرآميز او را نگاه مي‌کرد. دوباره روي تخت ولو شد.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *