Browsed by
Month: May 2003

هي! کي دي‌شب به‌ام زنگ

هي! کي دي‌شب به‌ام زنگ

هي! Ú©ÙŠ دي‌شب به‌ام زنگ زده؟ هر Ú†Ù‡ حدس زدم،‌ درست نبود – به گمان‌ام پسر بوده. خبرم Ú©Ù† اگر هنوز اعتقاد داري Ú©Ù‡ لازمه باهام حرف بزني.

اين هم فقط به خاطر

اين هم فقط به خاطر

اين هم فقط به خاطر رامين و خودم که توي خيابان ولي‌عصر دو ساعت دنبال کافي‌شاپ بوديم و آخرسر يک جاي درپيتي رفتيم: غذاياب يا معرفي‌ي مختصر تعدادي رستوران و کافي‌شاپ و ديگر قضايا.
.

ديوونه شدم! مدتيه خواب‌هام رو

ديوونه شدم! مدتيه خواب‌هام رو

ديوونه شدم! مدتيه خواب‌هام رو به صورت فضاي حالت مي‌بينم در حالي که هيچ دليلي نداره اين به‌ترين بازنمايي ممکن باشه.

نمي‌دونم رفتن خاصيت اردي‌بهشت‌ه يا

نمي‌دونم رفتن خاصيت اردي‌بهشت‌ه يا

نمي‌دونم رفتن خاصيت اردي‌بهشت‌ه يا اين خيلي اتفاقي‌ه Ú©Ù‡ خيلي از رفتن‌ها مي‌افته براي اين موقع سال، اما بعد از رنگين‌کمان، دو وبلاگ خوب ديگر هم تعطيل کردند. يکي‌ دل‌تنگي‌هاي نقاش خيابان چهل Ùˆ هشتم است Ú©Ù‡ البته اين اواخر خيلي کم‌تر مي‌نوشت Ùˆ ديگري هم ImMortalي‌ست Ú©Ù‡ اتفاقا Ú©Ù… هم نمي‌نوشت Ùˆ ÙŠÚ©ÙŠ دو ماهي‌ست خواننده‌اش شده‌ام. چرا رفتند؟ نمي‌دانم … شايد لازم بود رفتن‌شان …

مرثيه‌اي براي انسان‌ها
که نيامده‌ مي‌ميرند
مرثيه‌اي براي تو،
براي من،
براي پنجره‌هاي بسته‌ي رابطه‌هاي هميشه توخالي
و براي همه‌ي ما انسان‌هاي‌ نيامده، رفته‌
ما رفته‌ايم ..
رفته‌ايم …

بي‌فاصله نويسي خيلي‌ها تا به

بي‌فاصله نويسي خيلي‌ها تا به

بي‌فاصله نويسي
خيلي‌ها تا به حال از من پرسيده‌اند که چرا اين‌گونه مي‌نويسم و نه مشابه بقيه آدمها آنگونه! اين ماجرا که به بي‌فاصله‌نويسي مشهور است و گويا توسط دار و دسته‌ي ايرج کابلي افتاده است به جان‌مان، البته چيز خوبي‌ست که دليل‌اش را از طريق همين سايت بخوانيد.
(از پرهام متشکرم به خاطر اين‌که عمل “الوعده الوفا” (همين است ديگر عربي‌اش؟) را به خوبي انجام داد!)

رنگين کمان قصد رفتن دارد،

رنگين کمان قصد رفتن دارد،

رنگين کمان قصد رفتن دارد، بخوانيد نوشته‌ي پاياني‌اش را.
(اميدوارم اگر مي‌رود، زود بازگردد. کم هستند چنين وبلاگ‌هايي.)

بدجوري هوس کرده‌ام پينک فلويد

بدجوري هوس کرده‌ام پينک فلويد

بدجوري هوس کرده‌ام پينک فلويد گوش کنم،‌ اما نه، گوش نخواهم کرد!

عجب … عجب … نه!

عجب … عجب … نه!

عجب … عجب …
نه!
عجب چيزهايي نوشته‌ام من!
وقتي نوشته‌هاي خودم را مي‌خوانم،‌ مي‌فهمم که نويسنده‌ي محبوب خودم،‌ خودم هستم!

[درباره‌ي سرماخوردگي‌ي چند روز پيش‌ام]

[درباره‌ي سرماخوردگي‌ي چند روز پيش‌ام]

[درباره‌ي سرماخوردگي‌ي چند روز پيش‌ام]
چند روزي‌ست سرما خورده‌ام. مدت‌ها مي‌شد که اين‌چنين نشده بودم. خيلي شديد نيست اما به هر حال تاثير داشته است: کلي آب‌ريزش بيني در روز اول (البته نه روز اول سرماخوردگي،‌ روز اولي که خودم را به عنوان سرماخورده در نظر ‌گرفتم. قبل‌اش عطسه (همان هاپچي) مي‌کردم اما فکر نمي‌کردم به خاطر سرماخوردگي باشد، بيش‌تر تصور مي‌کردم از مدل حساسيت باشد) و چند روز adult cold خوردن. مهم‌تر از همه اين‌که حس بويايي‌ام به شدت مختل شده است. درست مثل اسفند 77 که پس از مريضي‌ي شديدم، همه چيز بوي ديگري پيدا کرد و شبيه به همان حدود دو سال پيش (اسفند سال چهارم) [واقعيت اين است که از اين ماجرا فقط يک سال گذشته است. چطور فکر کرده‌ام که شده دو سال؟!] که بعد از آن تنش عصبي‌اي که پس از ماجراي‌ام با س. داشتم به وجود آمد. الان دنيا بوي ديگري مي‌دهد، به شدت نسبت به بعضي بوها حساس هستم و البته قدرت تمييز بين آن‌ها را ندارم. ايده‌ام اين است که سرما خوردگي باعث يک تغيير کوچک در من شده است و همين تغيير نقطه‌ي کار سيستم عصبي‌ام را کمي عوض کرده است و همين تفاوت اندک، باعث تفاوت سنسوري شده است. اين سوال براي‌ام پيش مي‌آيد که آيا بقيه‌ي قسمت‌هاي مغزم هم دچار چنين مشکلي شده‌اند يا نه؟ منظورم بخش‌هاي ديگري که کار سمبوليک مي‌کنند هم هست. اگر اين‌گونه باشد، بايد قدرت فکر کردن من تفاوت کرده باشد (نمي‌گويم الزاما بدتر، اما دليلي هم ندارد بدتر نباشد). اين‌گونه است؟‌ البته يا به دليل همين سرماخوردگي يا به دليل وجود آن قرص‌هاي خاص(!)،‌ کمي گيج‌ام. سرکلاس کم‌تر حوصله دارم و البته خواب‌آلودگي هم مساله‌ي جدايي‌ست که به مصرف قرص سرماخوردگي ارتباط مستقيمي دارد. اما هنوز نمي‌دانم چقدرش ناشي از کدام يک است. از اين نظر، تاثير داشته است. خوب است؟ نمي‌دانم! يک جور ديگر هم مي‌شود مساله را ديد و آن هم اين‌که من و قرص، اکنون، موجود جديدي هستيم و به دليل تاثيرپذيري‌ي شديد ماهيت از وجود و اين‌که وجود من اکنون شامل ماده‌ي شيميايي‌ي جديدي هم هست، ماهيت جديدي هم پيدا کرده‌ام. اين موضوع، براي‌ام بسيار جالب است و اخيرا خيلي به‌اش اعتقاد پيدا کرده‌ام. تاثيرپذيري‌ و حساسيت شديد انسان نسب به عوامل محيطي – که البته داخل بدن و شيمي‌ي آن را نيز نوعي محيط در نظر گرفته‌ام. کلا مساله‌ي embodiment و situatedness چيزي‌ست که به شدت به‌اش معتقد شده‌ام!

اين پست قبلي،‌ خيلي مهمه!

اين پست قبلي،‌ خيلي مهمه!

اين پست قبلي،‌ خيلي مهمه! چرا؟ اين‌طوري بگم: کسي که نتونه با يک روبات درست رفتار کنه،‌ با يک انسان هم نمي‌تونه. انسانيت به صرف وجود کلمه‌ي انسان، چيز بي‌پايه‌ايست!

وقتي ما داريم درباره‌ي يک

وقتي ما داريم درباره‌ي يک

وقتي ما داريم درباره‌ي يک روبات حرف مي‌زنيم،‌ واقعا داريم درباره‌ي چي حرف مي‌زنيم؟