نبايد اجازه داد کلمات گول‌مان
نبايد اجازه داد کلمات گول‌مان بزنند.
نبايد اجازه داد کلمات گول‌مان بزنند.
زمان‌هايي Ú©Ù‡ مي‌گذرند …
پارسال اين موقع،
سال قبل‌ترش، همين Øدود،
Ùˆ تمام ØرÙ‌هايي Ú©Ù‡ مي‌گÙتم Ùˆ همه‌ي ادعاهاي‌ام Ùˆ همه‌ي باورهاي‌ام: کجاييد؟!
بهار هم رÙت!
اين خبر را از وبلاگ ياوه‌هاي عاشقانه مي‌نويسم اين‌جا. مطابق معمول اين‌ مواقع، نمي‌دانم درست هست يا نه اما ÙŠÚ© تلÙÙ† کردن Ú©Ù‡ ضرر ندارد.
البته اين خبر نه در مورد درگيريهاي اخير هست ونه در مورد اطلاعيه دÙتر تØكيم ÙˆØدت Ùˆ نه Øتي در مورد اين Øر٠پسر شاه كه از سواØÙ„ هاوايي براي مردم ايران پيغام داده كه آهاي ملت ايرن بريزيد توي خيابون كه ما داريم مي آييم �ونجا جاي بابامون بشينيم Ùˆ Ù‡Ùته ديگه ميدون آزادي (همونجايي كه تاكسي هاي ميدون امام Øسين ايستادند! ) همديگر رو مي بينيم ،لطÙا بيائيد دست بوس Ùقط خواستم بگم امروز كه شركت بودم يكي از مسئولان موسسه غير دولتي تلاش( همونجايي كه Ù…ØÙ„ نگهداري كودكان عقب مونده ذهني است) زنگ زد Ùˆ Ú¯Ùت كه بچه ها نياز بسيار شديدي به مواد غذايي مثل گوشت ØŒ سويا، مرغ Ùˆ … Ùˆ مواد شوينده به خصوص شامپو Ùˆ صابون دارند Ùˆ خواست كه اگه امكان داره Øتما كمك كنيم از اونجايي كه يه بار قبلا دوستان در روز 16 اسÙند به اين موسسه غير دولتي كمك كرده بودند مي خواست اگه امكان داره باز هم اين كمك ها تكرار بشه Ùˆ تاكيد كرد كه به خصوص به مواد غذايي شديدا اØتياج دارند
من هم قول دادم كه تا اونجايي كه بتونيم كمك ميكنيم اگر شما شيراز هستيد ميتونيد كمك هاي غير نقديتون رو مستقيم به موسسه كه در اكبر آباد واقع است تقديم كنيد Ùˆ اگر نه ØŒ ميتونيد پول به شماره Øساب موسسه واريز كنيد(شماره Øساب 1967 بانک صادرات شعبه پل Øر – شيراز ) Ùˆ تازه اگر نمي خواهيد كمك مادي كنيد Øداقل اش آن است كه اين مطلب را در وبلاگتان بنويسيد تا ديگران نيز آگاه شوند Øتي اين دÙعه هم ميشه مثل 16 اسÙند وبلاگ نويس ها همه با هم كمك كنند البته اگر مثل اون دÙعه باز دعوا نشه سر اين كه بگن آره به خاطر اÙزايش هيت اين بØØ« ها Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÙŠØ´Ù‡ يا اينكه بگن ما اول پيشنهاد داديم ،ما دوم پيشنهاد داديم به هر Øال هر كاري ميكنيد Ùقط سريع بجنبيد كه شديدا به كمك ما اØتياج دارند.
شماره تلÙÙ† موسسه هم برای اطلاعات بيشتر اين است 2423391(0711) 711کد شيراز است.
ØµØ¨Ø Ú†Ø´Ù…â€ŒÙ‡Ø§ÙŠâ€ŒØ§Ù… هنوز باز نشده بود Ú©Ù‡ دو نامه از استادم توي صندوق پستي‌ام ديدم. Ú†Ù‡ خبر شده؟ مشق‌هام را ننوشته‌ام يا اين‌که قراره امتØان به‌ام بيست بدهند؟ بازشان کردم،‌ ديدم اي بابا، استاد Ú†Ù‡ چيزهايي نوشته است … !!
آه!
خب، به هر Øال کامپيوتر ÙŠÚ© استاد (يا ÙŠÚ©ÙŠ از آشنايان‌اش) هم ممکن است ويروسي شود.
کوه برده است آب را، نقش زيارت زنيدش!
آب عزيز! کلي کي٠داد امروز، ممنون بابت عکس‌ها Ùˆ ممنون‌تر بابت ØرÙ‌ها Ùˆ وقت Ùˆ Ùضاي کلي‌ي ماجرا! (البته هم‌راه خوب Ùˆ شيطان هم موثر بود) در ضمن از تمام آدم‌هايي Ú©Ù‡ دودرم کردند، متشکرم!
اين ÙŠÚ© نوشته‌ي خيلي Ø®ÙÙ† است!
گاهي وقتي کامنت‌هاي شلوغ Ùˆ پلوغ بقيه‌ را مي‌بينم، هوس مي‌کنم Ú©Ù‡ مثل قبل ÙŠÚ©ÙŠ از اين‌ها را براي خودم دست Ùˆ پا کنم، اما Ùورا منصر٠مي‌شوم وقتي به اين اصل توجه مي‌کنم Ú©Ù‡ ابتذال از رگ گردن به انسان نزديک‌ترست (از مرØوم اميد ميلاني Ú©Ù‡ اگر هنوز اين‌جا را مي‌خواند، ندايي دهد) Ùˆ کامنت مانند تيري‌ست از جانب شيطان براي وبلاگ. بعضي وقت‌ها مردم چرت Ùˆ پرت مي‌گويند، گاهي آن‌ها خرÙت بازي در مي‌آورند،‌ هر از چندي ملت ÙØØ´ مي‌دهند (Ùˆ البته گاهي بزدلانه Ùˆ به صورت مخÙÙŠ اين‌کار را مي‌کنند Ú©Ù‡ از نظر بعضي دست‌گاه‌هاي اخلاقي به شدت مذموم است خانم يا آقاي بي‌تربيت!) Ùˆ صد البته هر از گاهي مردم ØرÙ‌هاي خوب مي‌زنند Ú©Ù‡ کلا اتÙاق نادري‌ست. خلاصه بگويم،‌ ÙØØ´ خوردن Ùˆ ثنا شنيدن از طريق اي-ميل هيجان‌انگيزترست: آن‌گونه با من ارتباط برقرار کنيد.
نمايش‌گاه عکس آب امروز اÙØªØªØ§Ø Ù…ÙŠâ€ŒØ´ÙˆØ¯. برويد زيارت کنيد! اطلاعات دقيق‌تر در وبلاگ‌اش هست.
وقتي کسي تو را بغل مي‌کند، آرام مي‌شوي، همه‌ي Ùکرها Ùˆ ناراØتي‌هاي‌ات ناگهان در عرض چند Ù„Øظه Ùرومي‌پاشد Ùˆ ابتدا تنها به اين سير آرامش‌بخش مي‌انديشي Ùˆ بعد از مدتي ديگر هيچ چيزي در Ùکرت وجود ندارد. اگر بعدا از تو بپرسند Ú©Ù‡ در آن Ù„Øظات به چه‌ها Ùکر مي‌کرده‌اي، چيزي نمي‌تواني بگويي جز اين‌که آن Ù„Øظات براي‌ات ماورايي بوده است. بله! ÙŠÚ© چنين چيزي‌ست Øواس انسان گرچه وجودي ماورايي نيز در آن وجود ندارد. همه چيز به سادگي به اين باز مي‌گردد Ú©Ù‡ وقتي تو را بغل کرده‌اند، تمام سنسورهاي Øسي‌ات به شدت Ùعال شده‌اند Ùˆ بقيه‌ي عامل‌هاي مغزت را تا Øد ممکن خنثي Ùˆ بي‌اثر کرده‌اند. درست مثل ÙŠÚ© معماري‌ي S.S. يا شبکه‌ي عصبي‌اي Ú©Ù‡ به خاطر وجود ÙŠÚ© سيگنال قوي به وضعيت اشباع رسيده باشد Ùˆ ديگر هيچ سيگنال ضعي٠–ناشي از تÙکرات وهم‌آلود- ديگر در آن ادراک نمي‌شود.
اين هم خوب است: انقلاب 82ÙŠ ايران (مايكل لدين، نشنال ري‌ويو) ÙŠÚ© نوشته‌ي تØليلي، گيريم از طر٠يک خارجي. چيزي Ú©Ù‡ اين روزها Ú©Ù… ديده مي‌شود.
اين خانم‌ها به‌ترست به جاي اين‌که ISP راه بيندازند، بروند زمين را بيل بزنند، سيب‌زميني بکارند.
(Ú†ÙŠ شد؟! مشکل پيدا کرديد؟ خب، به جاي “خانم‌ها”،‌ “آقايون” بگذاريد،‌ مي‌شود ÙŠÚ© جمله‌ي تيپيکال Ú©Ù‡ نه به خانم‌ها بد مي‌آيد Ùˆ نه به آقايان. Ú†ÙŠ شد؟ چرا ناراØت شديد؟ من Ùرض کردم Ú©Ù‡ خانم‌ها همه‌ي Øقوق Øقه‌ي خود را درياÙت کرده‌اند Ùˆ تعداد قابل توجهي از کارکنان ISP،‌ خانم‌اند. جالب است. مهشيد چند وقت پيش در دÙاع از Øضور زنان در همه‌ي مجامع عمومي از قول مقاله‌اي نوشته بود: If there is a piece of shit over there, we want half of it Ùˆ اين بسيار براي‌ام جالب آمد، چون به نظرم بزرگ‌ترين خطر از راه به در شدن Ùمينيسم هم مي‌تواند در همين باشد چون بعضي‌ها ممکن است تنها shitهاي مورد پسند را بخواهند. جمله‌ي صØÙŠØ Ø¨Ù‡ اعتقاد من ÙŠÚ© چنين چيزي‌ست: If there is a pice of shit over there, we must want and have half of it.)
اين داستان Ùرشته اØمدي را بخوانيد.
از پشت در صداي Ù¾Ú† Ù¾Ú† مي آيد. مامان چند بار تو اتاق سرک مي کشد. به پهلو خوابيده ام. وقتي Ùکر مي کند خواب هستم، مي آيد تو Ùˆ از زير بلوزم چادر گلوله شده را بر مي دارد. جيغ مي زنم Ùˆ چادر را پس مي گيرم.
آرزو کرده بودم آرش بميرد، خيلي وقت پيش. دلم نمي خواست کسي او را بييند. دوستهاي نزديکم ÙŠÚ©ÙŠ دو تا از عکس هاي ريزش را ديده بودند. اما چيزي معلوم نبود، هيچ چيز. مرگ خوب است. مرگ همه چيز را پاک مي کند. اگر آرش ميمرد، با خيال راØت اسمش را جلوي همه مي Ú¯Ùتم. برايش گريه مي کردم. خيلي يواش آرزو کرده بودم، اما آرش مرد. گريه کردم. رو سرم خاک ريختم. رÙت لاي موهام. خيلي دوست دارم خاک برود لاي موهام تا هي با سر انگشتهام رو پوست سرم دنبال دانه هاي ريز خاک بگردم. ….
اين داستان Ùرشته‌ اØمدي، درست مثل بيش‌تر داستان‌هاي‌اش باز هم Ùضاي غريبي دارد – Ùضايي Ú©Ù‡ هنوز با آن مانوس نيستم Ùˆ کاملا درک‌اش نمي‌کنم. البته شايد اين به سليقه‌ي من بازگردد Ú©Ù‡ نمي‌گويم کاملا جهت‌دار اما به هر Øال نه بي‌تÙاوت به نوع داستان Ùˆ Ùضاسازي‌ي آن شده است. اين نکته را اخيرا Ùهميده‌ام: نسبت به داستان‌ کوتاه سخت‌گير شده‌ام. اصولا من وارد جريان غالب داستان‌نويسي‌ي ايراني‌ها نشده‌ام Ùˆ تازه دارم يواش يواش خودم را به ميان‌اش مي‌کشم. با نويسندگان ÙŠÚ© نسل بالاترم شروع کرده‌ام: شيوا ارسطويي Ùˆ مريم رييس‌دانا (Ùˆ البته Ùرشته اØمدي Ú©Ù‡ از طريق رسانه‌هاي الکترونيکي نوشته‌هاي‌اش را مي‌خوانم Ùˆ چند Ù†Ùر ديگر به طور غير سيستماتيک). شايد اين‌کنون براي قضاوت خيلي زود باشد اما Øس مي‌کنم داستان‌هاي‌شان صلابت مورد نياز داستان کوتاه را ندارد Ùˆ خيلي وقت‌ها تنه مي‌زنند به Ùضاي نوشته‌هاي شخصي Ùˆ يا وقايع‌نگاري‌ي شاعرانه. البته Ú¯Ùتم، سليقه‌ام به شدت سخت‌گير شده است،‌ مثلا تا به Øال هيچ کدام از داستان مجموعه‌ي “مشقت‌هاي عشق” را Ú©Ù‡ برگزيده‌ي مسابقات ادبي‌ي آمريکايي‌ست نپسنديده‌ام يا تنها داستان‌هاي کوتاه متاخر مارکز –که به‌ داستان کوتاه‌نويسي‌اش اعتقاد دارم- را مي‌پسندم. مطمئن نيستم،‌ اما به نظرم زبان ساده Ùˆ مينيمال، وقايع‌نگاري‌ي بي‌طر٠و شوک‌هاي موقعيتي را مي‌پسندم – نوشتار کاروري (Øال اگر مي‌گوييد چرا از مارکز خوش‌ام مي‌آيد با اين‌که زبان‌اش ساده نيست مي‌توانم بگويم چون رئاليسم جادويي‌اش را توجيه کرده است در مجموعه‌ي داستان‌هاي‌اش – از داستان‌هاي کوتاه‌اش بگير تا صد سال تنهايي). پرت اÙتادم، به اين داستان بي‌اسم Ùرشته بپردازم.
باز هم چون قبل مي‌گويم Ú©Ù‡ نظرم در مورد اين داستان تنها ÙŠÚ© برداشت از برداشت‌هاي ممکن است. سوال مي‌پرسم تا خواننده بداند Ú†Ù‡ سوال‌هايي مي‌تواند در Øين خواندن از خود بپرسد. برداشت من با برداشت نويسنده الزاما يک‌سان نيست Ùˆ دليلي هم ندارد Ú©Ù‡ يک‌سان باشد: خوانش هر خواننده، مي‌بايست منØصر به Ùرد باشد. بياييد از انتهاي داستان شروع کنيم، از آخرين پاراگرا٠و البته هر جا Ú©Ù‡ لازم شد از اطلاعات قبل استÙاده مي‌کنيم. در اين‌جا Ú¯Ùته مي‌شود Ú©Ù‡ همه مي‌توانند بدن لخت آرش را ببينند. آرش‌اي Ú©Ù‡ مرده است، آرش‌اي Ú©Ù‡ او (راوي) نمي‌خواست ديگران Øتي عکس‌اش را هم ببينند، Ú†Ù‡ برسد به اين‌که از اين نزديکي، جسم‌اش را مشاهده کنند. راوي نيز قبلا بدن آرش را نديده بود Ùˆ در پاراگرا٠يکي مانده به آخر به صراØت Ú¯Ùته شده است Ú©Ù‡ او نمي‌خواسته است بدن لخت او را ببيند. آرش چرا نبايد ديده مي‌شد؟ ÙŠÚ© سوال ديگر‌: چرا راوي نبايد ديده مي‌شد؟ شايد نتيجه‌ي Øسادت اين باشد. Øسادتي Ú©Ù‡ در آن او “مي‌بايست” Ù…ØÙ‚ باشد به ديدن Ùˆ ديگراني Ú©Ù‡ چنان Øقي ندارند. اما راوي، خودآزارست. راوي Øتي بر خودش نيز Øرام مي‌دانست اين ديدن را ولي در مقابل ديگران، تنها اوست Ú©Ù‡ مي‌تواند از آرش بهره ببرد. به چند پاراگرا٠قبل باز مي‌گردم Ú©Ù‡ در آن نشان مي‌دهد Ú©Ù‡ او چگونه خودش را مي‌زد به طوري Ú©Ù‡ خون از او جاري مي‌شد ولي از طر٠ديگر آرزوي مرگ آرش را –Øتي بسيار آرام- کرده بود. چرا؟ راوي Ú†Ù‡ چيزي مي‌خواست؟ آرش را؟ آرش‌اي Ú©Ù‡ به او نمي‌توانست برسد ولي ديگران هم نمي‌بايست به او مي‌رسيدند؟ ممکن است، من اين‌گونه برداشت مي‌کنم. دوباره به پاراگرا٠آخر برگرديم، آن‌جايي Ú©Ù‡ مي‌گويد نمي‌خواسته از او عکس بگيرند Ùˆ تنها عکس‌هاي خيلي ريزي از او داشته باشند – درست مانند عکس‌هايي Ú©Ù‡ از آرش وجود مي‌داشت. عکس‌هايي Ú©Ù‡ چيزي از آن معلوم نبود. راوي مي‌خواست بميرد، مي‌خواست وارد قبر شود، خودش را زخمي مي‌کرد Ùˆ در نهايت مايل بود روي سنگ سÙيد به پهلو بخوابد، درست مانند آرش. رابطه‌ي او Ùˆ آرش چگونه بود؟ رابطه‌اي Ú©Ù‡ هيچ‌گاه به هم نمي‌رسد؟ آرش با کس ديگري بود؟ يادمان باشد Ú©Ù‡ او آرزوي مرگ‌ آرش را کرده بود. چرا؟ شايد چون مي‌خواست آرش براي کس ديگري نباشد Ùˆ چون نمي‌توانست اين را تØقق دهد، مي‌بايست آرش را از بين ببرد. آرش مرد Ùˆ آن‌گاه، او نيز مي‌بايست بميرد تا نزدش برود. در نهايت چادر … چادر براي‌ام عجيب است: در ابتدا Ùˆ انتهاي داستان، هر دو،‌ تکرار مي‌شود Ùˆ من نمي‌دانم Ù…Ùهوم‌اش دقيقا چيست. چرا اگر چادر سر داشته باشد او را نمي‌توانند ببرند؟ اما چيزي Ú©Ù‡ معلوم است اين است Ú©Ù‡ چادر را کسي نتوانست از او بگيرد.
کاسه‌هاي داغ‌تر از آش،
آش‌هاي داغ‌تر از کاسه،
داغ‌هاي آش‌تر از کاسه،
آش‌هاي کاسه‌تر از داغ،
آش‌هاي داغ‌تر از کاسه،
کاسه‌هاي داغ‌تر از آش!
نه، مساله Øقيقت نيست، واقعيت خالي هم همان مشکل را دارد: واقعيت تلخ است يا به‌ترش اين‌که واقعيت ترس‌ناک‌ست!