Browsed by
Month: June 2003

کسی منو دوست داره؟! می‌شه

کسی منو دوست داره؟! می‌شه

کسی منو دوست داره؟! می‌شه ÙŠÚ©ÙŠ منو دوست داشته باشه؟! تو رو خدا آقا! تو رو خدا خانم،‌ ÙŠÚ©ÙŠ منو دوست داشته باشه …
مضحکه … اما کسي دوست‌شون نداره! آخي! آخي!

پارسال همين موقع‌ها يک اتفاق

پارسال همين موقع‌ها يک اتفاق

پارسال همين موقع‌ها ÙŠÚ© اتفاق بامزه افتاد. ÙŠÚ© روز عصر در دانش‌گاه سابق‌ام کنسرت موسيقي‌اي قرار بود برگزار شود Ú©Ù‡ مهمانان خارج دانش‌گاه‌اي هم داشت. درست همان‌گونه Ú©Ù‡ بچه‌هاي گروه موسيقي از مدت‌ها پيش براي اين برنامه تمرين مي‌کردند، بسيج هم خود را آماده مي‌کرد براي مقابله با همه‌ي مظاهر فسادي Ú©Ù‡ پيش‌بيني مي‌شد در آن روز در آن طرف‌ها پيدا شوند. دقيق يادم نيست اما گمان‌ام حدود ساعت چهار بعد از ظهر بود Ú©Ù‡ شيطان Ùˆ دخترهاي مردم با هم پيداي‌شان شدند‌ (پس چه؟ فکر کرديد شيطان ÙŠÚ© مردست؟) Ùˆ بسيج هم غوغايي به پا کرد Ú©Ù‡ آمدن Ùˆ ديدن داشت. نمي‌خواهم وارد جزييات شوم Ú©Ù‡ سرم همين‌طوري‌اش هم درد مي‌کند. فقط اين‌که يادم هست به دفتر رييس دانش‌کده رفتم (Ùˆ البته حضرت آقا تشريف نداشتند مطابق معمول)ØŒ به موبايل معاون امور دانش‌جويي دانش‌گاه Ùˆ چند نفر ديگر زنگ زدم، با معاون به طور مستقيم صحبت کردم Ùˆ صد البته حرص خوردم! مي‌دانيد آن بسيجي‌هاي کثافت Ú†Ù‡ کارها مي‌کردند؟ مثلا آن‌ها از کساني Ú©Ù‡ آن‌جا بودند فيلم‌برداري مي‌کردند تا بعدا به خيال خودشان هويت‌مانندي بسازند. اين عمل اصولا به شدت غيرقانوني‌ست Ùˆ مسوولان ابله دانش‌گاه مي‌بايست دوربين را از آن‌ها ضبط مي‌کردند، اما … ! ديگر اين‌که آن‌ها طبق توافق قبلي‌ با خودشان، مي‌خواستند کتک‌کاري راه بيندازند Ùˆ مقاومت‌کنندگان Ùˆ هم‌چنين مهمانان را بزنند Ùˆ … Ú©Ù‡ اين هم از تراوشات مغزي‌ي تئوريسين بسيجي‌ها (هر وقت به ÙŠÚ© تئوريسين بسيجي مي‌انديشم، به ياد اميرفرشاد ابراهيمي مي‌افتم Ùˆ بعد Ú©Ù‡ به تئوريسين به طور کلي فکر مي‌کنم، به ياد Ùˆ خاطره‌ي آيت‌الله خميني، آيت‌الله خامنه‌اي، علامه طباطبايي، شهيد مطهري Ùˆ همه‌ي اين بزرگ‌واران مي‌افتم Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ مغزهاي متفکري بودند)ØŒ دوست عزيز بچه‌هاي 78ÙŠ (Ùˆ البته بي‌انصافي نکنم،‌ خيلي‌ها هم از او متنفرند)ØŒ سوسول سابق Ùˆ مخلص فعلي، آقاي عادل قادران بودند Ú©Ù‡ معرف حضور خيلي‌ها هستند (براي اين‌که کسي ناراحت نشود لازم است بگويم آدم‌ها يا آخوندند،‌ يا بسيجي‌اند يا سوسول. دو دسته‌ي اول، شهروند درجه‌ي ÙŠÚ© محسوب مي‌شوند Ùˆ ما سوسول‌ها درجه‌ي سه يه چهار).
(مي‌دانيد! مشکل همين آزادي‌ست و حدود آن. اين‌که هر فرد چقدر اجازه دارد در زندگي‌ي ديگران دخالت کند. واقعيت اين است که خيلي راحت نمي‌توان با استناد به انسانيت -به عنوان يک مفهوم متعالي- مدعي‌ي داشتن حقوق ويژه‌اي بود چون انسانيت هيچ مبناي مشخصي ندارد يا اگر هم داشته باشد، ابتدا بايد ثابت شود که وجود دارد. متاسفم! اما با اين‌حال فردي چون من تا حد زيادي به نتايج انسانيت معتقدست و به همين دليل با اين‌گونه رفتارهاي به ظاهر غيرانساني مشکل دارد.)
اممم … براي Ú†Ù‡ اين‌ها را نوشتم؟ آن‌روز Ùˆ چند روز بعدش براي‌ام بسيار بد بود. حال‌ام حسابي گرفته شده بود. اما دليل اصلي‌اش تنها رفتار بسيجي‌ها نبود. دليل اصلي‌اش -شايد- رفتار بچه‌هاي ديگر بود. آن‌هايي Ú©Ù‡ از خودم مي‌پنداشتم‌شان،‌ آن‌هايي Ú©Ù‡ هميشه حرف از آزادي مي‌زدند (Ùˆ مي‌زنند)ØŒ آن‌هايي Ú©Ù‡ هميشه از اين لفظ مهمل انسانيت استفاده مي‌کنند Ùˆ آن‌هايي Ú©Ù‡ با همه‌ي اين‌ها هيچ غلطي نمي‌کنند! آن‌روز، شايد از Ú©Ù„ بچه‌ها فقط ده نفر درگير ماجرا شده بودند Ú©Ù‡ اکثرشان از بچه‌هاي گروه موسيقي بودند Ú©Ù‡ برنامه‌شان داشت به هم مي‌خورد. بقيه‌ي آن آدم‌ها … هيچ! هيچ! دقيقا يادم هست Ú©Ù‡ ÙŠÚ© عده‌شان رفتند به کنسرت، ÙŠÚ© عده‌ي ديگرشان روي نيمکت‌ها نشسته بودند Ùˆ ديگران هم …. (Ùˆ البته خوش‌بختانه اين‌ها را از روي هوا نمي‌گويم، شما حتي حاضريد تصديق کنيد Ú©Ù‡ اين‌گونه بوده است، چون خيلي از شما خواننده‌هاي عزيز من در آن صحنه حضور داشتيد Ùˆ بعضا خودتان روي نيمکت نشسته بوديد). فرداي‌اش انتظار داشتم Ú©Ù‡ شاهد واکنش‌ها Ùˆ بيانيه‌ها Ùˆ ديگر قضايا باشم اما مي‌دانيد Ú†Ù‡ خبر شد؟ دو نوشته در اين مورد به در Ùˆ ديوار خورد Ú©Ù‡ يکي‌شان را ÙŠÚ©ÙŠ از دوست‌هاي عزيزم نوشته بود Ùˆ ديگري را هم من! همين! همين! من پنج سال است Ú©Ù‡ به خودم قول داده‌ام هيچ گونه فعاليت سياسي‌اي نکنم، اما من در اين مورد مي‌نويسم Ùˆ انجمن اسلامي‌ي بزدل هيچ غلطي نمي‌کند جز اين‌که نوشته‌ي مرا در بردش قرار مي‌دهد. مي‌دانيد … Ú©Ù„ اين واقعا براي‌ام شرم‌آور بود. شرم از ابله بودن‌مان!

درسته که کوي دانشگاه شلوغ

درسته که کوي دانشگاه شلوغ

درسته که کوي دانشگاه شلوغ شده؟! کسي خبري داره؟
خب، Ú†Ù‡ شده باشه Ùˆ Ú†Ù‡ نشده باشه، از فرصت استفاده مي‌کنم تا کمي بد Ùˆ بيراه بگويم: … ! اي بابا! الله اکبر! اه! نه، ببين! خيلي سخته Ú©Ù‡ آدم آزادي نداشته باشه، آن هم از انواع مختلف‌اش، بيان Ùˆ انديشه گرفته تا آزادي‌ي جسمي! چي؟ البته! البته! تعريف محدوده‌ي آزادي خيلي سخت است، اما حداقل مي‌توان گفت اين چيزي Ú©Ù‡ فعلا اين‌جا وجود دارد آزادي نيست. اممم … ولي اگر واقع‌بين Ú©Ù‡ باشيم،‌ نمي‌توان حرف زيادي زد.

خواب‌هاي عجيب … خواب‌هاي غيرعجيب

خواب‌هاي عجيب … خواب‌هاي غيرعجيب

خواب‌هاي عجيب … خواب‌هاي غيرعجيب هم مگر داريم؟
عجب خوابي بود. نمي‌دانم چرا اين خواب را ديدم – شايد زياد تشنه‌ام بوده است. مست شدگي … اممم، جالب بود!

غم‌آور نيست؟! … نوشته بودي

غم‌آور نيست؟! … نوشته بودي

غم‌آور نيست؟!
… نوشته بودي Ú©Ù‡ بالزاک مزخرف زياد مينوشته. اين رو فکر کنم خودش هم ميدونسته. علتش هم تا اونجايي Ú©Ù‡ يادمه اينه Ú©Ù‡ براي کتابش قرارداد داشته Ùˆ ناشر ميامد واميستاده بالاي سرش Ùˆ زورش ميکرده Ú©Ù‡ بنويسه Ùˆ گاهي براي اينکه پول بيشتري بگيره مجبور بوده بيشتر بنويسه: ÙŠÚ© نويسنده فقير، Ú©Ù‡ مجبوره لفتش بده، براي همينه Ú©Ù‡ ميگن پستي Ùˆ بلندي زياد داره نوشته‌هاش. …
اين‌ها را پويان عزيز براي‌ام نوشته بود. در همين‌جا از آقاي اونوره دو بالزاک عذرخواهي مي‌کنم و به يکي از جنبه‌هاي مثبت کارش اشاره مي‌کنم: اونوره مي‌توانست 5 صفحه درباره‌ي بزرگ‌واري‌ي يک زن سي‌ساله (و حتي بيش‌تر) بنويسد و تو از هر جاي‌اش که مي‌گرفتي و مي‌خواندي‌اش، کار دست‌ات مي‌آمد.

لرد عزيز! با اين‌که هيچ

لرد عزيز! با اين‌که هيچ

لرد عزيز! با اين‌که هيچ مشکلي ذاتي‌اي در اين کلمه‌ي abnormal نيست، اما هر وقت کسي آن را به زبان مي‌آورد ياد “هستش” يک‌اي مي‌افتم! تو را درود مي‌فرستم Ùˆ آره Ùˆ اينا!

براي‌ام خيلي جالب بود که

براي‌ام خيلي جالب بود که

براي‌ام خيلي جالب بود که لازم نيست خط زباني را بداني تا بتواني به آن زبان بنويسي: دخترخاله‌ي من يک کلمه‌ي فارسي هم نمي‌تواند بخواند (و احتمالا بنويسيد، البته بعضي‌ها قرآن را بلدند بخوانند (لازم نيست قرآن را کسي بنويسد) اما چيز ديگري را کلا بلد نيستند. از معجزات فعلا مي‌گذريم) اما با کمال تعجب هيچ مشکلي با پنگليش ندارد. حدود 3 سال اين را دير فهميدم، وگرنه براي‌اش بيش‌تر نامه مي‌نوشتم. (:

با اين‌که الان وقت زيادي

با اين‌که الان وقت زيادي

با اين‌که الان وقت زيادي ندارم Ùˆ بايد بروم بيرون، اما دل‌ام خنک نمي‌شود اگر نگويم بالزاک چقدر چرت Ùˆ پرت مي‌گفته است! توصيفات احمقانه‌اش مرا به شدت آزار مي‌دهد. توصيفاتي بي‌ربط، بدون علت Ùˆ تنها پرکننده‌ي جاي خالي‌ي ÙŠÚ© عکس – آن هم در چيزي Ú©Ù‡ ÙŠÚ© رمان است Ùˆ نه ÙŠÚ© فيلم سينمايي! گفته بودم Ú©Ù‡ “زن سي‌ساله‌” را مي‌خوانم. کتاب بدي نيست اما فوق‌العاده هم به نظرم نمي‌آيد. بدتر از آن، بعضي چيزهاي‌اش به شدت مرا آزار مي‌دهد. مثلا براي‌ام قابل قبول نيست اين‌همه درباره‌ي عشق Ùˆ محبت Ùˆ معصوميت زنان حرف زدن آن هم با کلماتي Ú©Ù‡ بار معنايي‌اي ندارند. به هر حال خيلي وقت‌ها خواندن کتاب‌اش زجرآورست. جدا از همه‌ي اين حرف‌ها قصد دارم اين کتاب را به پايان برسانم. بعد از تجربه‌ي ناخوش‌آيند “اميد” Ú©Ù‡ متاسفانه ناتمام باقي ماند (آن هم نه در بيست يا سي صفحه‌ي اول Ùˆ هم‌چنين نه به اين دليل Ú©Ù‡ خوش‌ام نيامد Ú©Ù‡ تقريبا شيفته‌اش شده بودم Ú©Ù‡ پس از بيش از دويست Ùˆ پنجاه صفحه خواندن)ØŒ قصد ندارم ÙŠÚ© کتاب نيمه‌کاره‌ي ديگر اضافه کنم. جديدا کتاب‌هايي Ú©Ù‡ اين‌گونه مي‌شوند بيش‌تر شده است. شايد ÙŠÚ© دليل‌اش Ú©Ù… بودن وقت‌ام باشد Ú©Ù‡ باعث مي‌شود نتوانم آن‌طور Ú©Ù‡ مي‌خواهم پشت سر هم وقت بگذارم. قبلا به راحتي مي‌شد ÙŠÚ© روز تمام بر چنين چيزي وقت گذاشت اما حالا ديگر نمي‌شود. عامل ديگر –اگر منصف باشيم- اينترنت Ùˆ چت کردن Ùˆ اين جور چيزهاست Ú©Ù‡ حالا يواش يواش به نظرم مي‌آيد بيش از حد شده است. به‌تر بگويم، به نظرم وقت کتاب خواندن‌ام را گرفته است. شب‌ها به جاي اين‌که از ساعت ده تا ÙŠÚ© يا حتي بيش‌تر پاي آن باشم، خيلي به‌ترست Ú©Ù‡ دو ساعت کتاب داستان بخوانم – براي همه چيز مفيدترست. سعي مي‌کنم به تدريج چنين سياستي را در پيش بگيرم. همين باعث مي‌شود Ú©Ù‡ کلي وقت براي‌ام به وجود بيايد Ùˆ اين براي‌ام در حال حاضر ÙŠÚ©ÙŠ از خوش‌آيندترين چيزهاست.

چند روز پيش، بالاخره زن

چند روز پيش، بالاخره زن

چند روز پيش، بالاخره زن سي‌ساله از بالزاک تمام شد. درباره‌اش چيزي ننوشته‌ام جز نوشته‌ي کوتاه وسط‌هاي خواندن‌ام که در پست بعدي مي‌بيني. خيلي عاشق نگارش بالزاک شده بودم که امروز هم بعد از مدت‌ها که پاي تلويزيون نشسته بودم، فيلمي بر اساس داستان ماجراي دو عروس (يا چيزي در همين حدود) از او نشان مي‌داد. نگاه‌اش کردم، به هر حال 67 دقيقه تماشاي فيلم خيلي به‌ترست از چند ده ساعت خواندن يک کتاب که آن هم براي من پشت سر هم نمي‌تواند بشود. باز هم همان مشکل هميشگي: من با شخصيت زن‌هاي بالزاک به شدت مشکل دارم!

سفر علمي‌ شنبه:امروز از مامان

سفر علمي‌ شنبه:امروز از مامان

سفر علمي‌

شنبه:امروز از مامان سوم‌ام اجازه سفر گرفتم.
يك‌شنبه:صبح زود از خانه بيرون آمدم اما هنوز زياد دور نشده‌ام كه نتوانم خانه‌مان را ببينم.
دوشنبه:امروز كلي موجود لزج و آبكي ديدم. اين‌ها خيلي براي‌ام جالب اند. تصميم گرفته‌ام تا آخر هفته همين دور و برها باشم.
سه شنبه:امروز به يكي‌شان دست زدم ولي نفهميدم چه شد كه يك مقداري از هم جدا شد و ديگر تكان نخورد. عجيب است !
چهارشنبه:امروز چندتايي‌شان سوار يك چيز كمي‌محكم‌تر از خودشان شدند و به سمت‌ام حركت كردند و يك چيزهايي به سمت‌ام انداختند. فكر كنم مي‌خواستند بازي كنند، پس من هم اولين چيزي را كه دم دست‌ام آمد به سوي‌شان پرت كردم. فقط نمي‌دانم ديگر چرا بعد از آن، همه‌شان با هم وا رفتند.
پنج شنبه:تا الان كه هيچ خبري از هيچ كدام‌شان نيست. نه از آن‌ا و نه از موجودات لزج ديگر. فكر كنم كمي‌ خراب‌كاري كرده ام. نبايد باباي دوم‌ام از اين بويي ببرد وگرنه ممكن است مجبور شود خيلي به پخسرش افتخار كند.
جمعه:ديگر بايد بروم. فقط بايد اين را بنويسم كه همين چند دقيقه‌ي پيش چند تايي‌شان را ديدم كه از زير سطح سياره‌شان بيرون آمدند و در طي چند دقيقه دوباره همه‌جا را اشغال كردند. البته هنوز هيچ كدام‌شان متوجه‌ام نشده است. اين بار به‌شان دست نخواهم زد، خيلي شل هستند اين‌ها!