از کار دختر گل‌ام -پريسا-
از کار دختر گل‌ام -پريسا- کلي خوش‌ام اومد!
از کار دختر گل‌ام -پريسا- کلي خوش‌ام اومد!
کسی منو دوست داره؟! می‌شه ÙŠÚ©ÙŠ منو دوست داشته باشه؟! تو رو خدا آقا! تو رو خدا خانم،‌ ÙŠÚ©ÙŠ منو دوست داشته باشه …
مضØÚ©Ù‡ … اما کسي دوست‌شون نداره! آخي! آخي!
عجب يکي دو روز عجيبي!
انگار واقعا خبرهايي در کوي هست – هم گويا Ú¯Ùته Ùˆ هم ايسنا.
پارسال همين موقع‌ها ÙŠÚ© اتÙاق بامزه اÙتاد. ÙŠÚ© روز عصر در دانش‌گاه سابق‌ام کنسرت موسيقي‌اي قرار بود برگزار شود Ú©Ù‡ مهمانان خارج دانش‌گاه‌اي هم داشت. درست همان‌گونه Ú©Ù‡ بچه‌هاي گروه موسيقي از مدت‌ها پيش براي اين برنامه تمرين مي‌کردند، بسيج هم خود را آماده مي‌کرد براي مقابله با همه‌ي مظاهر Ùسادي Ú©Ù‡ پيش‌بيني مي‌شد در آن روز در آن طرÙ‌ها پيدا شوند. دقيق يادم نيست اما گمان‌ام Øدود ساعت چهار بعد از ظهر بود Ú©Ù‡ شيطان Ùˆ دخترهاي مردم با هم پيداي‌شان شدند‌ (پس چه؟ Ùکر کرديد شيطان ÙŠÚ© مردست؟) Ùˆ بسيج هم غوغايي به پا کرد Ú©Ù‡ آمدن Ùˆ ديدن داشت. نمي‌خواهم وارد جزييات شوم Ú©Ù‡ سرم همين‌طوري‌اش هم درد مي‌کند. Ùقط اين‌که يادم هست به دÙتر رييس دانش‌کده رÙتم (Ùˆ البته Øضرت آقا تشري٠نداشتند مطابق معمول)ØŒ به موبايل معاون امور دانش‌جويي دانش‌گاه Ùˆ چند Ù†Ùر ديگر زنگ زدم، با معاون به طور مستقيم صØبت کردم Ùˆ صد البته Øرص خوردم! مي‌دانيد آن بسيجي‌هاي کثاÙت Ú†Ù‡ کارها مي‌کردند؟ مثلا آن‌ها از کساني Ú©Ù‡ آن‌جا بودند Ùيلم‌برداري مي‌کردند تا بعدا به خيال خودشان هويت‌مانندي بسازند. اين عمل اصولا به شدت غيرقانوني‌ست Ùˆ مسوولان ابله دانش‌گاه مي‌بايست دوربين را از آن‌ها ضبط مي‌کردند، اما … ! ديگر اين‌که آن‌ها طبق تواÙÙ‚ قبلي‌ با خودشان، مي‌خواستند کتک‌کاري راه بيندازند Ùˆ مقاومت‌کنندگان Ùˆ هم‌چنين مهمانان را بزنند Ùˆ … Ú©Ù‡ اين هم از تراوشات مغزي‌ي تئوريسين بسيجي‌ها (هر وقت به ÙŠÚ© تئوريسين بسيجي مي‌انديشم، به ياد اميرÙرشاد ابراهيمي مي‌اÙتم Ùˆ بعد Ú©Ù‡ به تئوريسين به طور کلي Ùکر مي‌کنم، به ياد Ùˆ خاطره‌ي آيت‌الله خميني، آيت‌الله خامنه‌اي، علامه طباطبايي، شهيد مطهري Ùˆ همه‌ي اين بزرگ‌واران مي‌اÙتم Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ مغزهاي متÙکري بودند)ØŒ دوست عزيز بچه‌هاي 78ÙŠ (Ùˆ البته بي‌انصاÙÙŠ نکنم،‌ خيلي‌ها هم از او متنÙرند)ØŒ سوسول سابق Ùˆ مخلص Ùعلي، آقاي عادل قادران بودند Ú©Ù‡ معر٠Øضور خيلي‌ها هستند (براي اين‌که کسي ناراØت نشود لازم است بگويم آدم‌ها يا آخوندند،‌ يا بسيجي‌اند يا سوسول. دو دسته‌ي اول، شهروند درجه‌ي ÙŠÚ© Ù…Øسوب مي‌شوند Ùˆ ما سوسول‌ها درجه‌ي سه يه چهار).
(مي‌دانيد! مشکل همين آزادي‌ست Ùˆ Øدود آن. اين‌که هر Ùرد چقدر اجازه دارد در زندگي‌ي ديگران دخالت کند. واقعيت اين است Ú©Ù‡ خيلي راØت نمي‌توان با استناد به انسانيت -به عنوان ÙŠÚ© Ù…Ùهوم متعالي- مدعي‌ي داشتن Øقوق ويژه‌اي بود چون انسانيت هيچ مبناي مشخصي ندارد يا اگر هم داشته باشد، ابتدا بايد ثابت شود Ú©Ù‡ وجود دارد. متاسÙÙ…! اما با اين‌Øال Ùردي چون من تا Øد زيادي به نتايج انسانيت معتقدست Ùˆ به همين دليل با اين‌گونه رÙتارهاي به ظاهر غيرانساني مشکل دارد.)
اممم … براي Ú†Ù‡ اين‌ها را نوشتم؟ آن‌روز Ùˆ چند روز بعدش براي‌ام بسيار بد بود. Øال‌ام Øسابي گرÙته شده بود. اما دليل اصلي‌اش تنها رÙتار بسيجي‌ها نبود. دليل اصلي‌اش -شايد- رÙتار بچه‌هاي ديگر بود. آن‌هايي Ú©Ù‡ از خودم مي‌پنداشتم‌شان،‌ آن‌هايي Ú©Ù‡ هميشه Øر٠از آزادي مي‌زدند (Ùˆ مي‌زنند)ØŒ آن‌هايي Ú©Ù‡ هميشه از اين Ù„Ùظ مهمل انسانيت استÙاده مي‌کنند Ùˆ آن‌هايي Ú©Ù‡ با همه‌ي اين‌ها هيچ غلطي نمي‌کنند! آن‌روز، شايد از Ú©Ù„ بچه‌ها Ùقط ده Ù†Ùر درگير ماجرا شده بودند Ú©Ù‡ اکثرشان از بچه‌هاي گروه موسيقي بودند Ú©Ù‡ برنامه‌شان داشت به هم مي‌خورد. بقيه‌ي آن آدم‌ها … هيچ! هيچ! دقيقا يادم هست Ú©Ù‡ ÙŠÚ© عده‌شان رÙتند به کنسرت، ÙŠÚ© عده‌ي ديگرشان روي نيمکت‌ها نشسته بودند Ùˆ ديگران هم …. (Ùˆ البته خوش‌بختانه اين‌ها را از روي هوا نمي‌گويم، شما Øتي Øاضريد تصديق کنيد Ú©Ù‡ اين‌گونه بوده است، چون خيلي از شما خواننده‌هاي عزيز من در آن صØنه Øضور داشتيد Ùˆ بعضا خودتان روي نيمکت نشسته بوديد). Ùرداي‌اش انتظار داشتم Ú©Ù‡ شاهد واکنش‌ها Ùˆ بيانيه‌ها Ùˆ ديگر قضايا باشم اما مي‌دانيد Ú†Ù‡ خبر شد؟ دو نوشته در اين مورد به در Ùˆ ديوار خورد Ú©Ù‡ يکي‌شان را ÙŠÚ©ÙŠ از دوست‌هاي عزيزم نوشته بود Ùˆ ديگري را هم من! همين! همين! من پنج سال است Ú©Ù‡ به خودم قول داده‌ام هيچ گونه Ùعاليت سياسي‌اي نکنم، اما من در اين مورد مي‌نويسم Ùˆ انجمن اسلامي‌ي بزدل هيچ غلطي نمي‌کند جز اين‌که نوشته‌ي مرا در بردش قرار مي‌دهد. مي‌دانيد … Ú©Ù„ اين واقعا براي‌ام شرم‌آور بود. شرم از ابله بودن‌مان!
درسته که کوي دانشگاه شلوغ شده؟! کسي خبري داره؟
خب، Ú†Ù‡ شده باشه Ùˆ Ú†Ù‡ نشده باشه، از Ùرصت استÙاده مي‌کنم تا کمي بد Ùˆ بيراه بگويم: … ! اي بابا! الله اکبر! اه! نه، ببين! خيلي سخته Ú©Ù‡ آدم آزادي نداشته باشه، آن هم از انواع مختلÙ‌اش، بيان Ùˆ انديشه گرÙته تا آزادي‌ي جسمي! چي؟ البته! البته! تعري٠مØدوده‌ي آزادي خيلي سخت است، اما Øداقل مي‌توان Ú¯Ùت اين چيزي Ú©Ù‡ Ùعلا اين‌جا وجود دارد آزادي نيست. اممم … ولي اگر واقع‌بين Ú©Ù‡ باشيم،‌ نمي‌توان Øر٠زيادي زد.
خيلي جالب است که يک چيزهايي جالب است!
مقاله‌پزان!
خواب‌هاي عجيب … خواب‌هاي غيرعجيب هم مگر داريم؟
عجب خوابي بود. نمي‌دانم چرا اين خواب را ديدم – شايد زياد تشنه‌ام بوده است. مست شدگي … اممم، جالب بود!
غم‌آور نيست؟!
… نوشته بودي Ú©Ù‡ بالزاک مزخر٠زياد مينوشته. اين رو Ùکر کنم خودش هم ميدونسته. علتش هم تا اونجايي Ú©Ù‡ يادمه اينه Ú©Ù‡ براي کتابش قرارداد داشته Ùˆ ناشر ميامد واميستاده بالاي سرش Ùˆ زورش ميکرده Ú©Ù‡ بنويسه Ùˆ گاهي براي اينکه پول بيشتري بگيره مجبور بوده بيشتر بنويسه: ÙŠÚ© نويسنده Ùقير، Ú©Ù‡ مجبوره Ù„Ùتش بده، براي همينه Ú©Ù‡ ميگن پستي Ùˆ بلندي زياد داره نوشته‌هاش. …
اين‌ها را پويان عزيز براي‌ام نوشته بود. در همين‌جا از آقاي اونوره دو بالزاک عذرخواهي مي‌کنم Ùˆ به ÙŠÚ©ÙŠ از جنبه‌هاي مثبت کارش اشاره مي‌کنم: اونوره مي‌توانست 5 صÙØÙ‡ درباره‌ي بزرگ‌واري‌ي ÙŠÚ© زن سي‌ساله (Ùˆ Øتي بيش‌تر) بنويسد Ùˆ تو از هر جاي‌اش Ú©Ù‡ مي‌گرÙتي Ùˆ مي‌خواندي‌اش، کار دست‌ات مي‌آمد.
لرد عزيز! با اين‌که هيچ مشکلي ذاتي‌اي در اين کلمه‌ي abnormal نيست، اما هر وقت کسي آن را به زبان مي‌آورد ياد “هستش” يک‌اي مي‌اÙتم! تو را درود مي‌Ùرستم Ùˆ آره Ùˆ اينا!
براي‌ام خيلي جالب بود Ú©Ù‡ لازم نيست خط زباني را بداني تا بتواني به آن زبان بنويسي: دخترخاله‌ي من ÙŠÚ© کلمه‌ي Ùارسي هم نمي‌تواند بخواند (Ùˆ اØتمالا بنويسيد، البته بعضي‌ها قرآن را بلدند بخوانند (لازم نيست قرآن را کسي بنويسد) اما چيز ديگري را کلا بلد نيستند. از معجزات Ùعلا مي‌گذريم) اما با کمال تعجب هيچ مشکلي با پنگليش ندارد. Øدود 3 سال اين را دير Ùهميدم، وگرنه براي‌اش بيش‌تر نامه مي‌نوشتم. (:
با اين‌که الان وقت زيادي ندارم Ùˆ بايد بروم بيرون، اما دل‌ام خنک نمي‌شود اگر نگويم بالزاک چقدر چرت Ùˆ پرت مي‌گÙته است! توصيÙات اØمقانه‌اش مرا به شدت آزار مي‌دهد. توصيÙاتي بي‌ربط، بدون علت Ùˆ تنها پرکننده‌ي جاي خالي‌ي ÙŠÚ© عکس – آن هم در چيزي Ú©Ù‡ ÙŠÚ© رمان است Ùˆ نه ÙŠÚ© Ùيلم سينمايي! Ú¯Ùته بودم Ú©Ù‡ “زن سي‌ساله‌” را مي‌خوانم. کتاب بدي نيست اما Ùوق‌العاده هم به نظرم نمي‌آيد. بدتر از آن، بعضي چيزهاي‌اش به شدت مرا آزار مي‌دهد. مثلا براي‌ام قابل قبول نيست اين‌همه درباره‌ي عشق Ùˆ Ù…Øبت Ùˆ معصوميت زنان Øر٠زدن آن هم با کلماتي Ú©Ù‡ بار معنايي‌اي ندارند. به هر Øال خيلي وقت‌ها خواندن کتاب‌اش زجرآورست. جدا از همه‌ي اين ØرÙ‌ها قصد دارم اين کتاب را به پايان برسانم. بعد از تجربه‌ي ناخوش‌آيند “اميد” Ú©Ù‡ متاسÙانه ناتمام باقي ماند (آن هم نه در بيست يا سي صÙØه‌ي اول Ùˆ هم‌چنين نه به اين دليل Ú©Ù‡ خوش‌ام نيامد Ú©Ù‡ تقريبا شيÙته‌اش شده بودم Ú©Ù‡ پس از بيش از دويست Ùˆ پنجاه صÙØÙ‡ خواندن)ØŒ قصد ندارم ÙŠÚ© کتاب نيمه‌کاره‌ي ديگر اضاÙÙ‡ کنم. جديدا کتاب‌هايي Ú©Ù‡ اين‌گونه مي‌شوند بيش‌تر شده است. شايد ÙŠÚ© دليل‌اش Ú©Ù… بودن وقت‌ام باشد Ú©Ù‡ باعث مي‌شود نتوانم آن‌طور Ú©Ù‡ مي‌خواهم پشت سر هم وقت بگذارم. قبلا به راØتي مي‌شد ÙŠÚ© روز تمام بر چنين چيزي وقت گذاشت اما Øالا ديگر نمي‌شود. عامل ديگر –اگر منص٠باشيم- اينترنت Ùˆ چت کردن Ùˆ اين جور چيزهاست Ú©Ù‡ Øالا يواش يواش به نظرم مي‌آيد بيش از Øد شده است. به‌تر بگويم، به نظرم وقت کتاب خواندن‌ام را گرÙته است. شب‌ها به جاي اين‌که از ساعت ده تا ÙŠÚ© يا Øتي بيش‌تر پاي آن باشم، خيلي به‌ترست Ú©Ù‡ دو ساعت کتاب داستان بخوانم – براي همه چيز Ù…Ùيدترست. سعي مي‌کنم به تدريج چنين سياستي را در پيش بگيرم. همين باعث مي‌شود Ú©Ù‡ کلي وقت براي‌ام به وجود بيايد Ùˆ اين براي‌ام در Øال Øاضر ÙŠÚ©ÙŠ از خوش‌آيندترين چيزهاست.
چند روز پيش، بالاخره زن سي‌ساله از بالزاک تمام شد. درباره‌اش چيزي ننوشته‌ام جز نوشته‌ي کوتاه وسط‌هاي خواندن‌ام Ú©Ù‡ در پست بعدي مي‌بيني. خيلي عاشق نگارش بالزاک شده بودم Ú©Ù‡ امروز هم بعد از مدت‌ها Ú©Ù‡ پاي تلويزيون نشسته بودم، Ùيلمي بر اساس داستان ماجراي دو عروس (يا چيزي در همين Øدود) از او نشان مي‌داد. نگاه‌اش کردم، به هر Øال 67 دقيقه تماشاي Ùيلم خيلي به‌ترست از چند ده ساعت خواندن ÙŠÚ© کتاب Ú©Ù‡ آن هم براي من پشت سر هم نمي‌تواند بشود. باز هم همان مشکل هميشگي: من با شخصيت زن‌هاي بالزاک به شدت مشکل دارم!
سÙر علمي‌
شنبه:امروز از مامان سوم‌ام اجازه سÙر گرÙتم.
يك‌شنبه:ØµØ¨Ø Ø²ÙˆØ¯ از خانه بيرون آمدم اما هنوز زياد دور نشده‌ام كه نتوانم خانه‌مان را ببينم.
دوشنبه:امروز كلي موجود لزج Ùˆ آبكي ديدم. اين‌ها خيلي براي‌ام جالب اند. تصميم گرÙته‌ام تا آخر Ù‡Ùته همين دور Ùˆ برها باشم.
سه شنبه:امروز به يكي‌شان دست زدم ولي Ù†Ùهميدم Ú†Ù‡ شد كه يك مقداري از هم جدا شد Ùˆ ديگر تكان نخورد. عجيب است !
چهارشنبه:امروز چندتايي‌شان سوار يك چيز كمي‌مØكم‌تر از خودشان شدند Ùˆ به سمت‌ام Øركت كردند Ùˆ يك چيزهايي به سمت‌ام انداختند. Ùكر كنم مي‌خواستند بازي كنند، پس من هم اولين چيزي را كه دم دست‌ام آمد به سوي‌شان پرت كردم. Ùقط نمي‌دانم ديگر چرا بعد از آن، همه‌شان با هم وا رÙتند.
پنج شنبه:تا الان كه هيچ خبري از هيچ كدام‌شان نيست. نه از آن‌ا Ùˆ نه از موجودات لزج ديگر. Ùكر كنم كمي‌ خراب‌كاري كرده ام. نبايد باباي دوم‌ام از اين بويي ببرد وگرنه ممكن است مجبور شود خيلي به پخسرش اÙتخار كند.
جمعه:ديگر بايد بروم. Ùقط بايد اين را بنويسم كه همين چند دقيقه‌ي پيش چند تايي‌شان را ديدم كه از زير Ø³Ø·Ø Ø³ÙŠØ§Ø±Ù‡â€ŒØ´Ø§Ù† بيرون آمدند Ùˆ در طي چند دقيقه دوباره همه‌جا را اشغال كردند. البته هنوز هيچ كدام‌شان متوجه‌ام نشده است. اين بار به‌شان دست نخواهم زد، خيلي شل هستند اين‌ها!