وبلاگ‌خواني شبانه
ناگهان نام او از ميان جملات خسته‌اش پريد جلوي چشم‌هاي‌ام Ùˆ Ú¯Ùت: “ايست!”. شوک‌زده ميان سطرها Ùˆ پاراگراÙ‌ها Ùˆ روزها به دنبال رد پايي از خود Ùˆ کوه‌ رÙتن‌هاي‌مان،‌ بالا Ùˆ پايين رÙتم. کلمات‌اش مي‌گÙتند Ú©Ù‡ او نيز درست مثل من از همان کوه‌هاي مه‌آلود بالا رÙته است ولي هميشه رد پاک‌کن‌اي در تصاويرش بود. ول‌اش Ú©Ù†: پنجره را بستم Ùˆ رÙتم.