ايران-کره
ايران-کره!
کي٠کردم – همين!
ايران-کره!
کي٠کردم – همين!
و گاهي هم چيزهاي ديگري را نمي‌داني. خب، اين طبيعي‌ست!
Ùˆ گاهي هم نمي‌داني چگونه ØÙˆØµÙ„ه‌ي ÙŠÚ©ÙŠ را سر ØØ§Ù„ بياوري. اممم …
معمولا اين‌طوري‌ست Ú©Ù‡ مي‌بايست سير شوي تا بتواني ادامه دهي،‌ اما ناي بلند شدن Ùˆ انرژي Ú¯Ø±ÙØªÙ† نداري، پس همان‌جا مي‌نشيني Ùˆ بيش‌تر گشنه‌ات مي‌شود Ùˆ کار هم کم‌تر ادامه پيدا مي‌کند تا در نهايت، يا تو تل٠شوي يا … !
(با Ø§ÙŠÙ†â€ŒØØ§Ù„ لازم است بگويم تا به ØØ§Ù„ تل٠نشده‌ام.)
سوسک‌ها را مورچه‌ها جمع مي‌کنند.
زمين تميز مي‌شود.
و من به swarm intelligence مي‌انديشم.
گزارش سمينارم –که هنوز بخش قابل توجه‌اي از آن باقي مانده است [Ùˆ البته چون اين نوشته‌ي چند روز پيش است، اين گزاره ديگر صادق نيست]- درباره‌ي کنترل آشوب است. يادم مي‌آيد از بچگي از آشوب خوش‌ام مي‌آمد. اولين برخوردم با آن در ÙŠÚ©ÙŠ از مقالات دانشمند سال‌هاي پيش بود. درست نمي‌دانم راهنمايي Ù…ÙŠâ€ŒØ±ÙØªÙ… يا خير، ولي به گمان‌ام اگر هم Ù…ÙŠâ€ŒØ±ÙØªÙ…ØŒ همان ÙŠÚ©ÙŠ دو سال اول‌اش بود. گرچه آن زمان چيز زيادي از آن نمي‌دانستم Ùˆ طبيعتا ØØªÙŠ Ú©Ø¯ آشوب‌ناک نيز ننوشته بودم. آن زمان بيش‌تر به ÙØ±Ø§Ú©ØªØ§Ù„ علاقه داشتم Ùˆ هر چند وقت يک‌بار به نوعي سعي مي‌کردم به آن نزديک شوم: از تايپ کردن برنامه‌اي براي توليد ÙØ±Ø§Ú©ØªØ§Ù„ مندلبرات (يا جوليا) بر روي C64ام Ú©Ù‡ خيلي Ø±Ø§ØØª ØØ¯ÙˆØ¯ 2 يا 3 ساعت طول مي‌داد ت� به نتيجه برسد، تا گشت Ùˆ گذار در اعماق ÙØ±Ø§Ú©ØªØ§Ù„‌ها با Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ از FractInt [اين‌جا را هم ببينيد] Ùˆ بعد نوشتن برنامه‌ي آن با دانش خودم Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ تا علاقه‌مندي به بعد ÙØ±Ø§Ú©ØªØ§Ù„ي‌ي عالم Ùˆ کاغذ له شده Ùˆ چيزهايي مشابه با آن. دانش‌گاه Ú©Ù‡ Ø±ÙØªÙ…ØŒ دوباره چشمه‌اي از علاقه‌مندي‌ام را با بررسي‌ي مدل‌هاي جمعيتي آشوب‌ناک Ùˆ نوشتن گزارشي براي درس معادلات Ø¯ÙŠÙØ±Ø§Ù†Ø³ÙŠÙ„ –پس مي‌شود سال اول- نمايان شد تا اين‌که دوباره در Ùوق‌ليسانس به طور جدي‌تر به آن بپردازم Ùˆ اولين کارم بشود Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ از نويز آشوبي براي جستجوي ÙØ¶Ø§ÙŠ Ù…Ø³Ø§Ù„Ù‡ Ùˆ بعد هم مطالعه‌ي منظم درباره‌ي کنترل آشوب Ùˆ انجام چندين Ùˆ چند شبيه‌سازي Ùˆ ÙŠÚ©ÙŠ دو ايده‌ي عملي شده Ùˆ چندين ايده‌ي عملي نشده Ùˆ اينک هم نوشتن گزارشي درباره‌ي آشوب Ú©Ù‡ تنها اميدوارم به اندازه‌اي Ú©Ù‡ دل‌ام مي‌خواهد خوب Ùˆ کامل پيش برود. عيب‌اش اين است Ú©Ù‡ مي‌دانم هنوز خيلي چيزها وجود دارد Ú©Ù‡ مي‌بايست ياد بگيرم Ùˆ مطمئن نيستم آيا دوباره شانس برخورد مجددي با آن را خواهم داشت يا خير. اگر اين آشوب Ùˆ ÙØ±Ø§Ú©ØªØ§Ù„ØŒ همان است Ú©Ù‡ از دبستان Ùˆ راهنمايي با من بوده، Ú©Ù‡ دوباره سر Ùˆ کله‌اش پيدا خواهد شد! Ø®ÙˆØ´â€ŒØØ§Ù„‌ام!
دیر شده.
Called up داریم یا نداریم؟!
جوجه‌کباب با ØØ¶Ø±Øª استاد.
هوا آن‌قدر گرم است Ú©Ù‡ ديگر ÙØ§ÙŠØ¯Ù‡â€ŒØ§ÙŠ Ù†Ø¯Ø§Ø±Ø¯ Ø§ØØªÙŠØ§Ø· زير Ø¢ÙØªØ§Ø¨ نماندن.
پيش‌نهاد PPTاي.
خستگي …
دوش
خستگي …
ÙŠÚ© تصميم براي از ØØ¬Ø§Ø¨ درآمدن
امشب!
det(SoloGen)!=0 anymore!
براي ثبت‌شدن در تاريخ مي‌گويم: اکنون ساعت 4 بامداد ÙØ±Ø¯Ø§Ø³Øª Ùˆ من چند دقيقه‌ايست کار سمينارم تمام شده Ùˆ سعي مي‌کنم با اين اينترنت Ùکستني براي استادهاي‌ام ارسال‌اش کنم. براي ثبت در تاريخ مي‌گويم Ú©Ù‡ من خيلي خسته‌ام،‌ اما تقريبا خواب از سرم پريده است. يعني، آن‌قدر خسته‌ام Ú©Ù‡ ØÙˆØµÙ„ه‌ي خوابيدن هم ندارم. بدي‌ي ماجرا اين است Ú©Ù‡ ÙØ±Ø¯Ø§ هم روز پرکاري‌ست! پس دوباره شعر بالايي را مي‌خوانيم …
من ÙŠÚ© ستاره‌ي در ØØ§Ù„ ÙØ±ÙˆØ±ÙŠØ²Ø´â€ŒØ§Ù…!
اگر تا چند ساعت ديگر دوام نياورم،
سياه‌چاله خواهم شد.
شايد هم،
سياره‌اي باشم
که تا ساعتي ديگر
جز سنگ‌ريزه از من باقي نماند.
و نکند که
تنها ÙŠÚ© ستاره‌ي نوتروني‌ي Ù…ØÙ‚ر بشوم.
و شايد هم نه چيزي بيش از
يک آدم خسته
و پوست کنده!
من ÙŠÚ© ستاره‌ي در ØØ§Ù„ ÙØ±ÙˆØ±ÙŠØ²Ø´â€ŒØ§Ù…! اگر تا چند ساعت ديگر دوام نياورم، سياه‌چاله خواهم شد.
شايد هم،
من ÙŠÚ© سياره‌ي در ØØ§Ù„ ÙØ±ÙˆØ±ÙŠØ²Ø´â€ŒØ§Ù…! اگر تا چند ساعت ديگر دوام نياورم، جز سنگ‌ريزه از من باقي نخواهد ماند! (ØØ§Ù„ا اين‌که سياره‌ي در ØØ§Ù„ ÙØ±ÙˆØ±ÙŠØ²Ø´ دقيقا چيست،‌ چندان اهميتي ندارد.)
و نکند که:
من ÙŠÚ© ستاره‌ي در ØØ§Ù„ ÙØ±ÙˆØ±ÙŠØ²Ø´â€ŒØ§Ù…! اگر تا چند ساعت ديگر دوام نياورم،‌ تنها ÙŠÚ© ستاره‌ي نوتروني‌ي Ù…ØÙ‚ر خواهم شد (ØØªÙ…ا مي‌داني Ú©Ù‡ مي‌گويند “اگر قراره چيزي بشه، بذار ØØ³Ø§Ø¨ÙŠ Ø¨Ø´Ù‡!”)
و شايد هم نه چيزي بيش از:
من يک آدم خسته هستم و اگر تا چند ساعت ديگر دوام نياورم، پوست‌اي براي‌ام باقي نخواهد ماند.
[اين هم ادامه‌ي نوشته‌هاي مربوط به ØÙˆØ§Ø¯Ø« 18 تير Ùˆ آن روزگار. دقيق‌ترش اين‌که خاطرات اين بارم مربوط مي‌شود به سه‌شنبه 22 تير 1378. بخشي از نوشته مربوط مي‌شود به خود ØÙˆØ§Ø¯Ø« Ùˆ بخش ديگرش به مدرسه‌ي علامه‌ØÙ„ÙŠ Ø±ÙØªÙ† آن روزم Ùˆ البته ارتباط اين دو. مطابق قبل تصØÙŠØâ€ŒØ§ÙŠ در نوشته‌ها نکرده‌ام جز اين‌که ÙŠÚ©ÙŠ دو جا ØªÙˆØ¶ÙŠØØ§Øª بيش‌تري در بين [ ] اضاÙÙ‡ کرده‌ام Ú©Ù‡ ممکن است خواندني باشد.]
Ù…ØªØ§Ø³ÙØ§Ù†Ù‡ درگيري‌ها هنوز هم ادامه دارد Ùˆ بدبختانه درگيري‌ها از ØØ§Ù„ت يك ØªØØµÙ† Ùˆ اعتراض آرام به درگيري شديد خياباني تبديل شده است. ديشب (شب دو شنبه) به بانك‌ها Ùˆ مغازه‌ها ØÙ…له شد Ùˆ چندين دستگاه اتومبيل نيز آتش زده شد. عقيده Ùˆ تØÙ„يل من در اين مورد اين است كه يك عده‌اي با ÙØ±Ø³ØªØ§Ø¯Ù† Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ Ù†Ùوذي خود، سعي در تهييج دانش‌جويان Ùˆ ديگر معترضان دارند Ùˆ آن‌ها را به اين كارها وا مي‌دارند تا به اين وسيله بتوانند بهانه مناسبي براي Ø®ÙÙ‡ كردن اين اعتراض پيدا كنند. اين تØÙ„يل با وجود شواهدي چون مشاهده Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ÙŠ Ø¨ÙŠâ€ŒØ³ÙŠÙ…â€ŒØ¯Ø§Ø± در ميان جمع دانش‌جويان تندرو Ùˆ هم چنين اعزام Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ به ظاهر معمولي (لباس، وضع ظاهر Ùˆ … معمولي Ùˆ هم چون يك شهروند عادي) به ميان جمعيت از سوي نيروي انتظامي ‌تقويت مي‌شود.
قرار است ÙØ±Ø¯Ø§ يك تظاهرات برگزار شود. در ابتدا قرار بود همه گروه‌ها (دو خردادي‌ها Ùˆ هم چنين كساني كه مي‌خواهند به Ù†ÙØ¹ رهبر Ùˆ … تبليغ كنند) در آن شركت كنند ولي دوم خردادي‌ها انصرا٠دادند Ùˆ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ به خاطر جلوگيري از خون‌ريزي Ùˆ آشوب، تظاهرات Ùˆ اعتراض خودشان را به زمان ديگري موكول كرده اند.
—–
امروز به مدرسه علامه ØÙ„ÙŠ 1 Ø±ÙØªÙ…. با پويان قرار داشتم. ØØ¯ÙˆØ¯ ساعت يك ربع به يازده ØµØ¨Ø Ø¨Ù‡ آن‌جا رسيدم Ùˆ سپس با بچه‌ها به بازديد موزه مردم‌شناسي (كاخ ابيض) از مجموعه كاخ‌هاي گلستان Ø±ÙØªÙŠÙ…. (البته نمي‌دانم آيا به همه آن‌ها كاخ گلستان مي‌گويند يا اين كه Ùقط يكي از آن‌ها اين نام را دارد.) موزه جالبي بود. خيلي از لباس ها Ùˆ … براي من جالب توجه بودند Ùˆ نكته مهم اين بود كه تقريبا هيچ كدام از زنان نواØÙŠ Ø¨ÙˆÙ…ÙŠâ€ŒØ§ÙŠØ±Ø§Ù†ØŒ لباس تيره نمي‌پوشيدند. ØØªÙŠ Ù…Ø±Ø¯Ø§Ù† نيز لباس تيره نداشتند. (يا زياد نمي‌پوشيدند.) ديگر اين‌كه بعضي از لباس‌هاي زنان بسيار جالب توجه بود. مثلا يك لباس دو تكه‌اي داشتند كه قسمت پايين آن كاملا اندازه يك ميني‌ژوپ بود Ùˆ قسمت بالاي آن هم خيلي يقه باز Ùˆ گشاد Ùˆ ØØªÙŠ Ø¨Ø¹ÙŠØ¯ مي‌دانم آيا مي‌توانست همه بدن آن‌ها را بپوشاند يا خير. البته Ùكر مي‌كنم كه زير آن لباس ديگري هم مي‌پوشيدند ولي در مورد زير آن دامنك (!) هيچ ايده خاصي ندارم. نكته ديگر اين‌كه در صنعت جوراب‌سازي وضع‌مان از همان ابتدا وخيم بوده است. (: چون هيچ كدام از جوراب هايي كه ديدم شبيه ÙØ±Ù… پا نبودند Ùˆ بيشتر شباهت به يك گوني داشتند [من از بچگي به جوراب ØØ³Ø§Ø³ بوده‌ام!]. نكته جالب ديگر، Ø³Ø·Ø Ù…Ø¹Ù„ÙˆÙ…Ø§Øª بالاي پويان در مورد ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ بومي بود كه مطالعه Ùˆ آگاهي قبلي او را تاييد مي‌كرد. بايد بعدا از او بپرسم كه اين اطلاعات را از كجا به دست آورده است [هنوز Ú©Ù‡ هنوزست نپرسيده‌ام. Ùکر مي‌کني الان خيلي دير شده باشد؟].
ديگر موضوعي كه مي‌خواهم Ù…Ø·Ø±Ø ÙƒÙ†Ù…ØŒ صميميت Ùˆ دوست شدن بسيار سريع بچه ها بود. وقتي از راهنمايي سوار بر ميني بوس به سمت موزه ØØ±ÙƒØª كرديم پس از يك يا دو دقيقه بچه‌ها شروع به سر به سر گذاشتن من كردند Ùˆ پس از آن ديگر دوست شديم Ùˆ آن‌ها هم ول كن ماجرا نبودند. تقريبا هميشه چند Ù†ÙØ±ÙŠ Ø¯ÙˆØ±Øª بودند كه به نوعي سعي در اذيت كردن‌ات داشتند. يكي از اين بچه‌ها كه خيلي زود صميمي‌شد، اسم‌اش “ÙˆØÙŠØ¯” بود Ùˆ اگر درست Ùهميده باشم كلاس اول‌اش را تمام كرده بود. يكي ديگر هم اسم‌اش “Ù…ØØ³Ù† ” (ØŸ) بود كه او به كلاس سوم Ù…ÙŠâ€ŒØ±ÙØª. نمي‌دانم آيا همه بچه‌ها در اين سن Ùˆ سال اين گونه‌اند يا خير ولي در مورد اين بچه‌ها مي‌توانم بگويم كه خيلي سريع دوست مي‌شوند Ùˆ ارتباط برقرار مي‌كنند. خوب ÙØ¹Ù„ا … [جالب است بگويم Ú©Ù‡ مثلا ÙŠÚ©ÙŠ از نشانه‌هاي صميميت سريع‌شان اين بود Ú©Ù‡ پنج دقيقه نگذشته از در ميني‌بوس نشستن، شروع کردند به پرسش از اين‌که من “زن” دارم يا خير!]
پس از بازديد از موزه ØØ¯ÙˆØ¯ يك ساعت Ùˆ نيم منتظر آمدن ميني بوس شديم. واقعا بايد به اين Ø§ØØ³Ø§Ø³ مسووليت تبريك Ú¯ÙØª! پس از آن‌كه به مدرسه بازگشتيم با يك مشكلي مواجه شديم Ùˆ آن هم مشكل بازگشت بچه‌ها به منزل‌شان بود. چون به علت اين آشوب‌ها، اطرا٠بسته بود Ùˆ آژانس هم به آن ناØÙŠÙ‡ نمي‌آمد. در نهايت پس از كلي درگيري Ùˆ تلÙÙ† Ùˆ … بچه‌ها Ù†ÙØ± به Ù†ÙØ± روانه منزل‌شان شدند Ùˆ ما مانديم Ùˆ منطقه درگير. مخصوصا من كه براي رسيدن به خانه بايد يا از انقلاب Ù…ÙŠâ€ŒØ±ÙØªÙ… يا از ÙØ±Ø¯ÙˆØ³ÙŠ Ùˆ توپ‌خانه كه هر
دوي آن‌ها Ù…ØÙ„ درگيري بودند. بنابراين تصميم Ú¯Ø±ÙØªÙŠÙ… تا صبر كنيم Ùˆ در آن مدت واليبال بازي كرديم. من كه تقريبا هيچ تجربه قبلي‌اي نداشتم در ابتدا بسيار خراب كردم ولي يواش يواش ياد Ú¯Ø±ÙØªÙ… Ú†Ù‡ كنم. بايد بنويسم كه آقاي شجاعي هم با ما بازي مي‌كرد! [آقاي شجاعي، معلم Ùيزيک سال اول Ùˆ دوم راهنمايي Ùˆ هم‌چنين دوم دبيرستان‌ام بود. آقاي شجاعي‌ي راهنمايي، معلم مورد علاقه‌ي من Ù…ØØ³ÙˆØ¨ مي‌شد (شايد ØØªÙŠ Ø§Ù†ØªØ®Ø§Ø¨ اول‌ام از بين معلم‌ها) گرچه وقتي دوران دبيرستان رسيد هم آقاي شجاعي کمي بلغمي مذاج شد Ùˆ هم شايد ما ديگر چندان گوگولي مگولي Ùˆ تو دل برو نبوديم!!! دليل چنين چيزي Ú†Ù‡ مي‌توانست باشد؟ ÙŠÚ©ÙŠ دو تاي‌اش را Ú¯ÙØªÙ…ØŒ اما شايد مشکلات جواني را هم بتوان به آن اضاÙÙ‡ کرد. آقاي شجاعي ØØ¯ÙˆØ¯ 7-8 سال بزرگ‌تر از ماست Ùˆ در نتيجه آقاي شجاعي‌ي دوم دبيرستان ما، 22-23 سال‌اش بود Ú©Ù‡ به هر ØØ§Ù„ دوران خوبي‌ست براي خل شدن Ùˆ عصبي بودن Ùˆ از اين ØØ±Ù‌ها. آها … يادم Ø±ÙØª بگويم Ú©Ù‡ آقاي شجاعي‌ي تير 78ØŒ مدير راهنمايي بود.]
آخر سر هم همه به خانه خود Ø±ÙØªÙ†Ø¯ Ùˆ نويد Ùˆ دلشاد هم پس از Ø±ÙØªÙ† آن‌ها دنبال من آمدند Ùˆ اين تقريبا كل ماجراي امروز بود با مقدار زيادي تلخيص !
الان آسمان كمي‌آشوب‌ناك شده است Ùˆ من صداي رعد ناشي از برق (عجب جمله‌اي!) شنيدم Ùˆ تصميم Ú¯Ø±ÙØªÙ… كه هر Ú†Ù‡ زودتر اين نوشتار را تمام كنم. زيرا ديگر ØØ§Ù„ Ùˆ ØÙˆØµÙ„Ù‡ تعميرگاه Ø±ÙØªÙ† ندارم. ((: [ØØ¯ÙˆØ¯ ÙŠÚ© ماه سرگرم ور Ø±ÙØªÙ† با منبع تغذيه Ùˆ چيزهاي مربوط ديگر کامپيوترم بودم. در ضمن،‌ جمله‌ي “صداي رعد ناشي از برق” ÙŠÚ©ÙŠ از به‌ترين جملاتي‌ست Ú©Ù‡ تا به ØØ§Ù„ Ú¯ÙØªÙ‡â€ŒØ§Ù….]
خواب‌هاي آشوب‌ناک ÙŠÚ© تØÙ„يل‌گر آشوب!
پسر از سر کسالت او را پيج کرد Ùˆ Ú¯ÙØª “از زندگي خسته شده‌ام!”. پاسخ Ú¯Ø±ÙØª “خب،‌ Ø±Ø§ØØª Ú©Ù† خودت رو”.
…
دختر مدت‌هاست از پسر خبر ندارد. دختر مدت‌هاست شب‌ها عرق سرد مي‌کند.
صمد دوست کاوه –يکي از دوستان خوب من- است.
صمد کيست؟! نمي‌شناسم‌اش، ولي کاوه مي‌گويد شخصيت عجيبي دارد. همين بس Ú©Ù‡ او قبلا خودکشي‌ي ناموÙقي داشته است Ùˆ هميشه از خودکشي ØµØØ¨Øª مي‌کرده. دوستان‌اش مي‌دانستند Ú©Ù‡ نبايد به ØØ±Ù‌هاي او اهميت بدهند Ùˆ با او درباره‌ي خودکشي ØµØØ¨Øª کنند چون در آن صورت ممکن است چون Ø¢ØªØ´â€ŒÙØ´Ø§Ù†ÙŠ Ø¨Ø§Ø² ÙØ¹Ø§Ù„ شود. Ø¢ØªØ´â€ŒÙØ´Ø§Ù†ØŒ هم‌اينک، ÙØ¹Ø§Ù„ شده است. او با دختر ناشناسي در Orkut دوست شده Ùˆ با او درباره‌ي چنين موضوعي ØØ±Ù زده بود. دختر به او Ú¯ÙØªÙ‡ “خب، اگر خيلي Ù†Ø§Ø±Ø§ØØªÙŠ Ø¨Ø±Ùˆ خودت رو بکش” Ùˆ صمد از آن پس ناپديد شده است. دوستان او روزهاست همه جا به دنبال اويند: بيمارستان‌ها، پزشکي‌ قانوني، هتل‌هاي جزيره‌ي کيش، زير پل‌ها Ùˆ ØØªÙŠ Ù‚Ù„Ù‡â€ŒÙŠ دماوند. آخر صمد همه جا را پر کرده است از نشانه. او از دماوند ØµØØ¨Øª کرده، Ùˆ از کيش Ø±ÙØªÙ† Ùˆ از خيلي چيزهاي ديگر. اکنون براي دوستان Ùˆ خانواده‌اش چيزي نمانده جز همين نشانه‌ها. شما او را نديده‌ايد؟ شمايي Ú©Ù‡ اخير به دماوند Ø±ÙØªÙ‡â€ŒØ§ÙŠØ¯ (جبهه‌ي جنوبي Ú©Ù‡ گويا او بيش‌تر با آن آشنا بوده است)ØŒ خبري از او نداريد؟
صمد دوست کاوه –يکي از دوستان خوب من- آدم عجيبي است. او چند روزست که ناپديد شده و قرارست خودکشي کند.
[به آدرس داده شده سر بزنيد تا بيش‌تر در جريان باشيد. با اين‌که Ø§ØØªÙ…ال‌اش خيلي Ú©Ù… است، اما شايد بتوانيد Ú©Ù…Ú© کنيد. اين خبر را به بقيه‌ي دوستان‌تان هم بدهيد Ùˆ در وبلاگ‌هاي‌تان اطلاع‌رساني کنيد.]
[ديگر لازم نيست بگرديد و به بقيه خبر دهيد.]
چند وقتي‌ست سايت بدون مرز ÙØ¹Ø§Ù„يت‌اش را آغاز کرده است. بدون مرزي‌ -Ú©Ù‡ توسط جادي Ùˆ سينا به وجود آمده است- مي‌خواهد نسبت به وضع ÙØ¹Ù„ي‌ي جامعه‌ اعتراض کند. روي‌کردش،‌ اعتراض بدون خشونت است Ùˆ جهت‌گيري‌ي Ùکري‌اش، Ú†Ù¾. علاوه بر همه‌ي اين‌ها، يادبود 18 تيرش نيز جالب توجه است.