ده روز زندگي سولوژن

ده روز زندگي سولوژن

جزييات سياست ضدخاطرات‌‌نويسي‌ام در طول زمان تغيير کرده است. اما هميشه Ú©Ù… Ùˆ بيش “اتاق شيشه‌اي” بودن اين‌جا پس ذهن‌ام بوده است: همه چيز را بگويم، از عميق‌ترين حفره‌هاي تاريک ذهن‌ام در اين‌جا بنويسم، هيچ چيزي سانسور نشود Ùˆ دروغ نگويم. گرچه گاهي آن اتاق شيشه‌اي را پر از بخار آب کرده‌ام تا چندان عريان به نظر نيايم. ضدخاطرات وارد عميق‌ترين Ùˆ تاريک‌ترين بخش وجود من شده است بدون آن‌که‌ خواننده‌ي آن بفهمد اين چيزهايي Ú©Ù‡ از آن حرف زده مي‌شود (همان فلسفه‌پردازي‌ها، داستان‌ها Ùˆ ضدخاطرات)ØŒ اگر کمي صبورانه‌تر Ùˆ شکيبانه‌تر نگاه شود، خودِ خود نويسنده پشت‌اش قرار دارد. از طرف ديگر، برداشت‌هاي سطحي نيز از آزاردهنده‌ترين چيزهاي‌اند: اگر در نوشته‌اي مي‌گويم “آدم کشتن هم ترسناک است!”ØŒ نمي‌توان نتيجه گرفت Ú©Ù‡ الزاما من آدم کشته‌ام، اما شايد بتوان نتيجه گرفت در خواب، آدم کشتن‌اي ديده‌ام يا لحظه‌اي به فکرش افتاده‌ام.
خلاصه‌اش بکنم،‌ اين‌بار مي‌خواهم خاطره بنويسم و آن هم نه خاطره‌ي يکي دو اتفاق، که خاطره‌ي روزگار – ده يازده روز اخيرم. البته فرم خاطره‌نويسي‌اش چندان معمول نيست. خاطره تا حد ممکن مينيمال تعريف شده است و سبک متداول ضدخاطرات (همان انديشه‌ي طنزآلود) در لابلاي‌اش مشاهده مي‌شود. چندان چيز تندي وسطش نگفته‌ام (لابد چون برخورد اجتماعي‌اي نداشته‌ام)، اما در هر حال اميدوارم کسي ناراحت نشود.

گاهي از خود مي‌پرسم آيا همه‌ي اين فشارها لازم‌اند؟ يا آيا اصلا وجود دارند؟ يا توهم‌اند؟
فشار کارها گاهي آن‌قدر زياد مي‌شود که وسط کاري نيز به فکر کار ديگري مي‌افتم. با اين‌که وقت تلف کردن هميشه وجود داشته است، اما هيچ‌گاه نمي‌توان به آن‌ها تفريح گفت. تفريح در حداقل حالت خود است. و اصلا توجه نمي‌کنيم که الان تابستان شده است و تابستان‌هاي پيشين چه وقت‌هاي آزادي که نداشتم.
بگذار خلاصه بگويم اين يکي دو هفته‌ي اخير چگونه گذشت – از شنبه‌ي هفته‌ي پيش تا امروز، يعني سه‌شنبه.

شنبه‌ي پيش از صبح بسيار زود به دنبال ثبت نام TOEFL –که قرارست در ايران برگزار شود- بودم. بعد از آن هم من و پيمان رفتيم کانون به دنبال شماره‌ي تلفن فلان استاد. ظهر،‌ پيتزايي خورديم و بعدش هم من خسته و کوفته از گرما و اين طرف و آن طرف دويدن، به خانه آمدم و گمان‌ام بي‌هوش شدم. عصرش کمي کنترل چندمتغيره خواندم که قرار بود پنج‌شنبه امتحان‌اش را داشته باشم.

يک‌شنبه صبح مقاله‌ي IROSام را تصحيح کردم Ùˆ براي دکتر نيلي فرستادم، گزارشي از کارهاي چند وقت اخيرم ترتيب دادم Ùˆ ظهر به IPM رفتم. جلسه‌ي چندان مفيدي نبود Ùˆ نتيجه‌اش تنها اين بود Ú©Ù‡ قرار شد من گزارش بلند بالايي از همه‌ي کارهاي اخيرم بنويسم. خب، اين زياد بد نيست ولي کار بزرگي‌ست براي خودش. در ضمن، نمونه‌ي خوبي است براي اين ضرب‌المثل غيرمعروف “کار ايجاد مي‌شه!” (يا شايد هم “کار، کار مي‌آره!” با معناي منفي‌ي آن). چي؟! خب، گفتم Ú©Ù‡ اين ضرب‌المثل معروفي نيست. جديدا حس مي‌کنم زياد reward نمي‌گيرم از کارهايي Ú©Ù‡ مي‌کنم. به نظرم حجم کارهايي Ú©Ù‡ تا به حال کرده‌ام Ùˆ نتايجي Ú©Ù‡ داشته‌ام بيش از هر کس ديگري بوده Ú©Ù‡ در اين چند سال در آن آزمايش‌گاه کار کرده است. عيب‌ام فقط اين است Ú©Ù‡ چون تعداد نتايج Ùˆ …ام زياد است، به نظر مي‌آيد Ú©Ù‡ کار مهمي نيست در حالي Ú©Ù‡ واقعا مهم بوده است. براي‌ام عجيب است Ú©Ù‡ خيلي‌ها تقريبا تنها با انجام شبيه‌سازي‌هايي Ú©Ù‡ من در عرض چند روز انجام مي‌دهم، MSاش را گرفته‌اند. بگذريم … شب هم با تو رفتم بيرون. جام جم رفتيم Ùˆ کرپ گوشت (يا مرغ) Ùˆ ÙŠÚ© چيز ديگر خورديم. آن روز کنترل چند متغيره نخواندم.

دوشنبه صبح زود بيدار شدم و رفتم آزمون TOEFL آزمايشي براي کلاس‌اي که قرار بود برويم (و مي‌رويم) دادم. خوب دادم. جز listening که وسطش حواس‌ام پرت شد و يک چيزهايي را نشنيدم (البته listeningام هم هيچ وقت خيلي خوب نبوده است)، بقيه‌ي بخش‌ها خيلي خوب بودند. گرچه دليلي ندارد هميشه اين‌طوري باشد. عصرش هم درس خواندم.

سه‌شنبه؟! چه کردم؟ گمان‌ام درس خواندم. تا امتحان بيش از دو روز فاصله نمانده است و من هنوز پروژه‌هاي درس را نيز انجام نداده‌ام.

تا چهارشنبه از دکتر نيلي خبري نشده بود. قرار بود مقاله را بخواند Ùˆ تصحيح کند. رفتم دانش‌گاه تا او را ببينم Ùˆ هم‌چنين ببينم وضعيت کنترل چندمتغيره چگونه است Ùˆ بچه‌ها Ú†Ù‡ کرده‌اند Ùˆ Ú†Ù‡ نکرده‌اند. زياد بچه‌هاي درس‌دار را نديدم Ùˆ آن‌هايي را Ú©Ù‡ ديدم، خيلي هم خوب بلد نبودند يا حداقل اين‌طور وانمود مي‌کردند. تازه شروع کرده بودند به انجام پروژه‌ها – من هم: 4 پروژه‌ي مختلف بود Ùˆ فردا هم زمان تحويل‌اش. در ضمن، صبح‌اش نامه‌اي داده بودم به دکتر صديق Ùˆ پرسيده بودم “آيا مي‌شود ورقه‌اي آورد يا خير”. پاسخ مثبت داده بود. اين‌اش خوب بود. برگشتم خانه Ùˆ شروع کردم به انجام پروژه‌ها. خوش‌بختانه همه‌شان تا نيمه‌شب تمام شده بود. يادم نرود Ú©Ù‡ بگويم دکتر نيلي را ديدم Ùˆ او هم هنوز نخوانده بود. بد نيست اشاره کنم Ú©Ù‡ deadline رسمي‌ي ارسال مقاله، آخر آن روز بود. در ضمن دکتر گفت Ú©Ù‡ ÙŠÚ© نسخه از آن را پرينت بگيرم تا لابد تصحيح راحت‌تر شود. گرفتم. گفت Ú©Ù‡ شکل‌هاي‌ام کم‌رنگ‌اند Ùˆ خوب چاپ نشده است. روي مانيتور ولي خوب بودند. اين هم دردسر جديد: نمودارهاي‌ام را دوباره از کجا بياورم؟ در ضمن دکتر نيلي گفت Ú©Ù‡ مشکل [….]

پنج‌شنبه صبح پاشدم و باز هم درس خواندم. فکر مي‌کردم در يک هفته وقت‌اي که دارم بتوانم کلي خوب بخوانم و تکليف هم حل کنم. اما عملا نشد. هفته‌ي خيلي شلوغي داشتم و وقايع عجيب و غريب زيادي رخ داد (آخر پانصد سال TOEFL در اين مملکت برگزار نمي‌شده، حالا درست همين هفته ثبت‌نام‌اش افتاده است؟). نيم يا يک ساعت مساله حل کردم يا راه‌حل‌شان را مرور کردم و بعد شروع کردم به يادداشت برداشتن براي آن ورقه‌ي کذايي. بعد راه افتادم بروم دانش‌گاه. دکتر صديق دير آمد، بخش کلاس‌ها تعطيل بود، امتحان در اتاق سمينار برگزار شد. وقت‌اش بسيار کم بود. 90 دقيقه براي 5 سوال به اين معناست که فقط بايد درست بنويسي و بروي. وقت فکر کردن نداري. بد ندادم ولي نمي‌شود گفت خيلي خوب هم نوشتم. يک اشتباهي در آخر يکي از سوال‌ها انجام داده‌ام که خيلي سوزناک است. يک سوال ديگر هم آخر سر نفهميدم جواب درست‌اش چيست، ولي جواب من احتمالا درست نيست چون فرضي کرده بودم که خيلي عاقلانه نيست. بچه‌هاي ديگر هم واقعا يا در ظاهر خوب نداده بودند. با اين همه تمام شدن اين امتحان خيلي خوش‌حال کنندانه بود. مي‌تواند آخرين امتحان دوره‌ام باشد. بستگي به جبراني‌ها دارد. برگشتم خانه. با تو صحبت کردم (البته من هميشه با تو صحبت مي‌کنم). کمي که استراحت کردم،‌ افتادم سر درست کردن مقاله. خيلي عذاب‌آور نيست که پس از امتحان بخواهي يک مقاله را تصحيح کني؟ – و آن هم چه تصحيحات بي‌خودي: نمودارها را پررنگ کني در حالي که مطمئن نيستي داده‌هاي مشابه مقاله را داري يا نه. به هر حال اين هم تمام شد. قرار بود به دکتر زنگ بزنم و ببينم نظري دارد يا نه. تلفن‌اش جواب نمي‌داد تا ساعت 10:30 شب. با اين همه،‌ نکته‌ي هيجان‌انگيز در اين است که براي ارسال مقاله مي‌بايست ثبت نام کرده بوديم که من نمي‌توانستم چنان کاري بکنم. دکتر هم که پيدا نمي‌شد. همه چيز را (pdf و doc مقاله + user name و password) را براي او و دکتر اعرابي فرستادم تا خودشان اگر کاري مي‌خواهند بکنند، بکنند.

جمعه … جمعه کلاس گيتار داشتم. هيچ چند روز قبل‌اش تمرين نکرده بودم. اکثرا تمرين مي‌کردم Ùˆ البته به اينترنت هم وصل شده بودم (هميشه اين براي‌ام سوال بود Ú©Ù‡ آيا “به اينترنت وصل شدن” درست يا با معناست؟). تو را هم نديدم. تو هم Ú©Ù‡ وقتي SG خون‌ات Ú©Ù… مي‌شود،‌ شروع مي‌کني به بهانه‌گيري Ùˆ غر زدن. خوب مي‌کني خوش‌گل من – چرا نکني؟

شنبه … شروع مي‌کني به نوشتن گزارش کذايي Ú©Ù‡ قرارست بين 10 تا 100 صفحه باشد. لذت بخش است. بعد، تو مي‌آيي. کمي با تو هستم Ùˆ بعد مي‌رويم کتاب بگيريم (چرا ما فقط ÙŠÚ© ضمير مخاطب داريم؟ دوست داشتم هم خودم Ùˆ هم تو را با ضمير مخاطب صدا کنم. مثلا بگويم “کمي با تو هستي Ùˆ بعد مي‌رويد کتاب بگيريد” مي‌شد؟ چرا نشود!). من حسابي خسته بودم. مي‌دانم. برمي‌گرديم،‌ من بايد براي فردا تست TOEFL بزنم Ùˆ مهم‌تر از آن براي سخنراني‌ي فرداي‌ام در IPM آماده شوم. PowerPointاش وجود داشت، تنها بايد کمي دست‌کاري مي‌شد. نوشته‌ام آن روز را پيش‌تر. مهماني Ùˆ … . آخر سر تمام مي‌شود. فردا صبح کلاس داري. شش صبح بايد بيدار شوي Ùˆ تو پنج خوابيده‌اي. خسته نباشم!

يک‌شنبه مي‌روي کلاس. بعد مي‌آيي خانه. تا حد مرگ خسته‌اي. بي‌هوش مي‌شوي و يک ساعتي مي‌خوابي. بيدار که مي‌شوي، غذايي مي‌خوري. ساعت 2:30 بايد بروي IPM‌در جلسه‌ي هفتگي‌تان شرکت کني. جلسه‌اي که خيلي وقت‌ها باعث افزايش علم‌ات نمي‌شود. قبلا البته شرکت در آن را خيلي دوست داشتم چون تفريح خوبي بود. از اين‌که به تنهايي آن‌گونه اظهارنظر مي‌کنم و خيلي وقت‌ها ايده‌هايي خيلي به‌تر از هر کس ديگري ارايه مي‌دهم، حس خيلي خوبي به‌ام دست مي‌دهد. سردار جلسه؟! (سردار سازندگي؟ سردار کربلا؟) خوب است! ولي اين اواخر آن حس‌اش کم‌رنگ‌تر شده. شايد وقايع اخير به‌اش ضربه زد. بايد بفهمم مثل همه جا و همه چيز ديگر دو اصل (حداقل دو اصل)، برقرارست:
1-آدم‌ها ده دقيقه‌ي اخيرشان را بيش از هر زمان ديگري به ياد مي‌آورند (پس اگر تو قبلا فوق‌العاده بوده باشي،‌ اگر در جواني بسيار باهوش بوده باشي يا خوش‌تيپ يا هر چيز ديگري،‌ اگر حالا مغزت درست کار نمي‌کند، اگر الان مشغله داري و بازده خوبي نداشته باشي، قدر و منزل‌ات بسيار پايين مي‌آيد – بدون توجه به گذشته‌ات).
2-بايد بيان کرد! بايد به رخ کشيد آن‌چه را Ú©Ù‡ داري. اگر ساکت بنشيني، فکر مي‌کنند نمي‌داني Ùˆ نمي‌فهمي. اگر همه چيز را هم بداني ولي چيزي نگويي، تو را بي‌سواد در نظر مي‌گيرند. اگر اشتباهات‌شان را به آن‌ها گوش‌زد نکني (گمان‌ام “گوش‌زد” در واقع بار منفي‌اي دارد. ÙŠÚ© تنبيه. به دو پاره‌ي آن نگاه Ú©Ù†)ØŒ فکر مي‌کنند بي‌اشتباه‌اند. اگر هر Ú†Ù‡ کردند از آن بگذري، روي‌شان را زياد مي‌کنند. اين را Ú©Ù‡ بسيار ديده‌ام، نه؟ اما من گاهي ترجيح مي‌دهم ساکت باشم Ùˆ چيزي نگويم. اممم … بگذرم!
جلسه را به موقع نرسيدم. مي‌خواستم CD کپي کنم Ú©Ù‡ خيلي اذيت کرد. 3 تا از CDهاي‌ام نيم‌سوز شد تا آخر سر درست شد. مجبور شدم با سرعت خيلي پايين 16x بنويسم تا درست کپي شود. اين سوال پيش مي‌آيد Ú©Ù‡ پس چرا روي دست‌گاه‌ام نوشته شده است 52xØŸ! جوري شد Ú©Ù‡ به جلسه‌ي خودمان نرسيدم. ساعت 3:30 رسيدم آن‌جا. 4 قرار بود سخنراني داشته باشم. خب، زياد طول نکشيد ت 4 شود. سخنراني‌ام درباره‌ي Hierachical Reinforcement Learning بود. خودم Ú©Ù‡ خوش‌ام آمد. ارايه‌ام به نظرم خوب بود. مدت‌ها بود Ú©Ù‡ ارايه‌ي خوب نداشتم. معمولا آن‌قدر وقت نشده بود Ú©Ù‡ ÙŠÚ© بار قبل از ارايه‌ي اصلي، براي خودم ارايه دهم. اين‌بار توانستم ÙŠÚ© بار چنان بکنم با وجود آن‌که اگر دو بار مي‌کردم،‌ خيلي به‌تر مي‌شد. شمرده Ùˆ دقيق گفتم. مي‌داني … به نظرم ÙŠÚ© ارايه‌ي خوب تنها براي شنونده خوب نيست، بلکه به همان اندازه يا حتي بيش‌تر براي گوينده‌اش خوب Ùˆ لذت‌بخش است. سخنراني‌ام اما الزاما براي بقيه خوب نبود. تقريبا هيچ کس (جز دو نفر از بچه‌هاي خودمان) چيز زيادي از RL نمي‌دانستند. خيلي‌هاي‌شان cognitive scientistهايي بودند Ú©Ù‡ از پزشکي به آن رشته رفته بودند Ùˆ نه علاقه‌اي به اين‌جور نگاه به مساله داشتند Ùˆ نه زمينه‌ي علمي‌ي آن را. به هر حال گويا ÙŠÚ© نفرشان Ú©Ù… Ùˆ بيش چرت مي‌زد Ùˆ دو نفر ديگرشان (دختري Ùˆ پسري)،‌ همه‌اش حرف مي‌زدند Ùˆ مي‌خنديدند. با اين همه سعي کردم تا حد ممکن ايده‌ها را به‌شان بدهم در ضمن ÙŠÚ© چيزهايي هم از زمينه‌هاي مختلف AI بگويم. بعد هم با تو Ùˆ روزبه رفتيم بيرون Ùˆ آپاچي Ùˆ همين! راستي عجب رعد Ùˆ برق‌هايي مي‌زد. تا يادم نرفته بگويم Ú©Ù‡ دکتر نيلي پس از جلسه (خودش در جلسه نبود) از من پرسيد Ú©Ù‡ بچه‌هاي cognitive science چطوري بودند Ùˆ من گفتم هيچ‌کدام‌شان فعاليتي نداشتند Ùˆ دو نفرشان هم حرف مي‌زدند Ú©Ù‡ مشخص کردم کدام‌ها بودند. آخر مي‌خواست نمره بدهد! هاها! حال کردم! (:

دوشنبه خانه بودم. گزارش نوشتم. بد جلو نرفتم ولي هنوز خيلي مانده. عصر هم ÙŠÚ© TOEFL عجيب Ùˆ غريب دادم Ú©Ù‡ وسط امتحان 5 يا 6 تماس تلفني داشتم. زياد خوب نشد. بعد هم نصفه شب شروع کردم به نوشتن دو essay تمريني. خوابيدم. امروز صبح به جاي اين‌که 6 بيدار شوم، 9:30 بيدار شدم Ùˆ کلاس‌ام را از دست دادم. هنوز Ú©Ù‡ هنوزست هم شروع نکرده‌ام به نوشتن گزارش. عيبي ندارد. در ÙŠÚ©ÙŠ از گروه‌هاي Orkut Ú©Ù‡ مربوط به دانش‌جويان PhD بود، بحث‌اي شده بود راجع به اين‌که خيلي‌ها احساس عقب افتادن Ùˆ کار نکردن Ùˆ … مي‌کنند Ùˆ بقيه گفته بودند Ú©Ù‡ چنين چيزي طبيعي‌ست. من هم زياد وضعيت‌ام بد نيست. در ضمن، نوشتن همه‌ي اين‌ها هم کلي کيف داد. توي گلوي‌ام گير کرده بود اين غر زدن‌ها. حالا عصر کار مي‌کنم. الان مي‌روم نهار مي‌خورم.

ديگر Ú†Ù‡ خبر؟! هيچ! فقط براي تکميل وضعيت فشرده‌ي فعلي بايد بگويم علاوه بر نوشتن اين گزارش Ùˆ برنامه‌ي فشرده‌ي TOEFLØŒ مي‌بايست مقاله‌ي درس حساب‌گري‌ي زيستي Ùˆ گزارش درس سمينارم را -Ú©Ù‡ درباره‌ي کنترل آشوب است- نيز تا آخر تير تمام کرده باشم. تازه قرارست تا آخر امرداد هم اولين journal paperام پروژه‌ام را هم داده باشم. هممم … گشنه‌ام شد!

6 thoughts on “ده روز زندگي سولوژن

  1. سلام!
    Ù…ÛŒ دانی … در مقابل چنین پستی تنها Ù…ÛŒ توان گفت … خسته نباشی … سرت زیادی شلوغ است … واضح است … اما Ù…ÛŒ دانی سولوژن در حال انجام چند کار ارزش مند است ØŸ حتی اگر خیلی ها قدرش را ندانند … سولوژن Ù…ÛŒ داند Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ تواند! البته … خیلی چیزهای دیگر را هم Ù…ÛŒ داند … نه؟! :)) … در ضمن Ú©Ù… تر با تلفن حرف بزن! این Ú†Ù‡ وضع اش است ؟؟؟ وای وای وای!
    ولی واقعا خسته نباشی …

  2. سلام سولو. فکر کنم شونصد ساعت از یه ذره وقتی هم که برات باقی می مونه پای نت و بلاگی .:)) زیاد نگران تعریف از سمینارت و این چیزها نباش( هر چند ماله چند پست قبله) مگه از ما تعریف کرد که از تو نکرد.باز جای شکرش باقی از تو چیزی نگفت از ما که انتقاد هم کرد:))
    sootiman

  3. پسر خسته نباشی من Ú©Ù‡ حسابی Ú©Ù… آوردم! خواستم يه نکته اشاره کنم بره! در مورد عدم گرفتن پاداش! Ù…ÛŒ خواستم بگم اون از کار کردن با استاد عزِِِيز آب ميخوره! درک Ù…ÛŒ کنم Ú†ÛŒ ميگی! احساس هم دردی …

  4. Hello! It’s so warm today! Unbelivable. So I browse webites for the whole looong day. I think you webpage is a good one, so I take my chance to comment it. Fingers crossed this summer will not be thaaat hot.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *