Browsed by
Month: August 2004

اين هوش مصنوعي‌ي چابک

اين هوش مصنوعي‌ي چابک

هوش مصنوعي بسيار سريع پيش‌رفت مي‌کند و به طور مشخص پيش‌رفت‌هاي‌اش –اگر اشتباه نکرده باشم- بيش‌تر در به کارگيري‌ي ايده‌ها و تئوري‌هاي پيشين است. مثلا Junior –که شطرنج‌باز ماهري است- از ايده‌هاي شناسايي الگو براي هدايت جستجوي‌اش استفاده مي‌کند و با اين‌کار، بدون نياز به کند و کاو عميق درخت حالت‌ها، مسيرهاي مهم را پيدا مي‌کند. جستجو درخت چيز جديدي نيست و هم‌چنين شناسايي‌ي الگو. يا مثلا روبات‌هايي که تا چند سال پيش تصورشان نمي‌رفت (روبات‌هايي که بر روي دو پا راه مي‌روند، روبات‌هايي که در صنعت غيرکارخانه‌اي کمک مي‌کنند (مثلا سيب‌زميني مي‌کنند) و يا اسباب‌بازي‌هايي مثل AIBO که نمونه‌اي از تجاري شدن چنين چيزهايي هستند) کم کم سر و کله‌شان پيدا مي‌شود. سرعت و حافظه‌ي کامپيوترها هم هر روز بالاتر مي‌رود و هزينه‌ي محاسبات نيز کم‌تر مي‌شود. البته هنوز باور ندارم که راه حل نرم‌افزاري‌ي مناسبي و مقياس‌پذيري (scalable) براي رسيدن به هوش‌اي در حد انسان يافته‌ايم، اما هم‌چنان به همان singularityي 20 يا 30 سال ديگر باور دارم. اما بوي نزديک شدن را به خوبي حس مي‌کنم!

در ضمن، يادم نرود که مي‌خواستم بگويم از روبات‌هاي رزمنده مي‌ترسم. به نظر مي‌رسد تحقيقات جديد –و جالبي- درباره‌شان انجام مي‌شود: از روبات‌هايي که دقيقا نقش يک سلاح خودکار را دارند گرفته (يک تانک کوچک مثلا) تا ايده‌هاي بديعي مانند استفاده از ايده‌هاي swarm agents و حشره‌هايي که نيش مي‌زنند (اين يکي را همين امروز ديدم)!!!

ضربان قلب

ضربان قلب

کم‌بود ضربان قلب
نياز به ضربان‌ساز
يعني من خون‌سردم؟!

تنوع زبانی و تنوع فکری

تنوع زبانی و تنوع فکری

تنوع زبانی و تنوع فکری
هم‌چنين موضوع مرتبطي که خيلي وقت‌ها ذهن مرا مشغول به خود کرده، تفاوت بين زبان‌هاي گوناگون است. آيا زبان‌هاي بشري‌ي متفاوت باعث ايجاد تفاوت در طرز تفکر متکلمان آن زبان‌ها مي‌شوند؟ مثلا من فارسي‌زبان جور ديگري نسبت به انگليسي‌زبان فکر مي‌کنم؟ به گمان‌ام چنين چيزي تا حدي صحت داشته باشد. به هر حال اين مشخص است که من در اکثر مواقع به فارسي فکر مي‌کنم و اين تفکرم باعث تغيير رويه‌ي نزديکي‌ي من به مساله‌ي مورد نظرم مي‌شود (گاهي به نظرم مي‌آيد که من کاملا هم فارسي فکر نمي‌کنم). مثلا:

“وقتي اين نوشته رو تموم کردم،‌ بايد ÙŠÚ© دور از اول بخونم ببينم خوب شده يا نه”

“I must re-read this essay after finishing its writing”

(اذعان مي‌کنم Ú©Ù‡ سعي در نوشتن آن‌چه در-لحظه در ذهن‌ام مي‌گذرد کار سختي است.) اين دو جمله ترجمه‌ي دقيق هم نيستند، بلکه جمله‌هايي هستند Ú©Ù‡ وقتي من مي‌خواستم ÙŠÚ© مفهوم را بيان کنم، بدين Ø´Ú©Ù„ گفته شدند. اين دو جمله تفاوت‌هايي با هم دارند. مثلا در بيان فارسي، ابتدا قيد زمان مي‌آيد Ùˆ پس از بيان آن، الزام –که دوباره خواندن است- آورده مي‌شود. برخلاف آن،‌ در انگليسي ابتدا الزام مي‌آيد Ùˆ بعد شرط زماني‌ي آن. مي‌توان گفت نسخه‌ي انگليسي “دستوري‌”تر است (دستوري به معناي imperative Ùˆ نه کاربرد زبان‌شناختي‌ي آن). هم‌چنين مشخص است Ú©Ù‡ در نسخه‌ي انگليسي چيزي در مورد کيفيت کار (خوب يا بد بودن) نوشته نشده است ولي در عوض در نسخه‌ي فارسي‌اش، کيفيت بيان شده. اين شايد نشان‌گر تسلط نسبتا بيش‌تر من به فارسي باشد Ú©Ù‡ راحت‌تر مفاهيم را بيان مي‌کنم (البته تقريبا بديهي است Ú©Ù‡ چنين چيزي را در انگليسي نيز مي‌توانستم بيان کنم. اما شايد براي‌ام به آن سادگي Ùˆ بديهي‌بودن آن ديگري نباشد). بايد توجه داشت Ú©Ù‡ من در اين‌جا نشان دادم Ú©Ù‡ کاربرد انگليسي Ùˆ فارسي براي منِ مشخص Ùˆ خاص با هم تفاوت دارد Ùˆ مثلا گفته‌ي من درباره‌ي قدرت بيان کيفيت کار در فارسي، الزاما به معناي ضعيف‌تر بودن چنين کيفيتي در انگليسي نيست. براي بررسي‌ي دقيق چنين چيزي، مي‌بايست جملات نمونه‌ي زيادي از دو زبان انتخاب شود Ùˆ با هم مقايسه شوند. مشکل چنين کاري هم بافت (context) دو متن است Ú©Ù‡ الزاما ÙŠÚ©ÙŠ نيستند. مثلا چگونه مي‌توان نوشته‌اي درباره‌ي آب Ùˆ هوا سرد Ùˆ مرطوب را (فرضا توصيفي ناحيه‌اي از انگلستان به زبان انگليسي) را با اخباري درباره‌ي دعواهاي اصلاح‌طلبان Ùˆ محافظه‌کاران مقايسه کرد؟ پاسخ اين است Ú©Ù‡ اين دو متن بايد تا حد ممکن در ÙŠÚ© بافت قرار گرفته باشند Ùˆ مثلا هر دو درباره‌ي توصيفي از طبيعت باشند يا هر دو درباره‌ي سياست باشند. حتي با چنين قيدي نيز کار آسان نيست. چگونه مي‌توان طبيعت ايران –که اکثرا خشک است- را با طبيعت خيس(!) انگلستان مقايسه کرد. يا چگونه مي‌توان گفتمان سياسي‌ي جامعه‌ي پيشا-دموکرات ايران را با جامعه‌ي دموکرات انگلستان مقايسه کرد؟ (بله! بله! مي‌دانم Ú©Ù‡ انگلستان تنها کشور انگليسي زبان نيست!! شلوغ Ù†Ú©Ù†!)
ممکن است حتي با چنين ديدگاهي بتوان دليل به وجود آمدن و تقويت فلسفه‌ي تحليلي در انگلستان و حتي آلمان، به وجود آمدن شبه فلسفه‌هاي هستي‌گرا در آلمان و فرانسه (مشخص است که من از سارتر فيلسوف دل خوشي ندارم!)، فلسفه‌هاي انسان‌گرا در فرانسه و فلسفه‌هاي کاربردگرا در امريکا –که زبان را آسان‌تر از انگليسي‌ها به کار مي‌برند- را توجيه کرد.

زبان و تفکر

زبان و تفکر

مدتي است به تاثير زبان در تفکر باور کرده‌ام. گمان‌ام پيش‌تر درباره‌اش نوشته بودم: به اعتقاد من تفکر سطح بالاي ما انسان‌ها –که فعاليت‌هايي چون تصميم‌گيري‌هاي سطح‌ بالا (Ùˆ نه reactiveهايي مانند جلوگيري از برخورد به در Ùˆ ديوار)- به شدت با ساختارهاي زباني‌ي ما تنيده شده است. به بيان ديگر، وقتي ما فکر مي‌کنيم در اصل از ساختارهاي زباني‌مان استفاده مي‌کنيم. همه‌ي نتيجه‌گيري‌هاي منطقي‌اي Ú©Ù‡ در تصميم‌گيري‌ها انجام مي‌شود، درست از همان مکانيزم‌هايي (Ùˆ حتي بخش‌هاي مغزي) استفاده مي‌کند Ú©Ù‡ در توليد زبان طبيعي استفاده مي‌کنيم. اين‌که اين بخش‌ها چگونه کار مي‌کنند Ùˆ … را مطمئن نيستم. اما مدتي است (ÙŠÚ© سال Ùˆ نيم؟! يا سه سال؟) اين‌گونه باور دارم. حالا اتفاق خوبي Ú©Ù‡ افتاده است Ùˆ مرا خوش‌حال کرده، مقاله‌ايست (در New Scientist) Ú©Ù‡ در آن گزارش شده است Ú©Ù‡ قبيله‌اي در برزيل Ú©Ù‡ در زبان‌شان تنها اعداد 1 تا 3 وجود دارد از انجام بسياري از کارها باز مي‌مانند. البته اين هنوز خيلي ساده‌تر Ùˆ جزيي‌تر از ادعاي من است، اما به هر حال شاهد خوبي است.

نوشتن يا ننوشتن

نوشتن يا ننوشتن

نوشتن
و عليل به دنيا آوردن
نانوشتن
و مرگ يک لحظه.

نوشتن
و عليل به دنيا آمدن
ننوشتن
و کشتن.

نوشتن – Ùˆ ناقص‌الخلقه به دنيا آوردن،
نانوشتن – و به قتل رساندن صداهاي دروني.

نوشتن يا ننوشتن، مساله اين است!

مي‌نويسي و تحليل مي‌بري، نمي‌نويسي و فراموشي مي‌کني.

لحظه‌ها را ثبت مي‌کني و تنها عکسي از آهن تفته‌ي روزگار باقي مي‌ماند،
از خير ثبت لحظه‌ها مي‌گذري و هر از گاهي درد داغ تو را در هم فرو مي‌برد.

بحثي درباره‌ي شيوه‌ي کار و بند اول منشور پنلاگ

بحثي درباره‌ي شيوه‌ي کار و بند اول منشور پنلاگ

[براي يادآوري، دو بند ابتدايي منشور را به حاشيه اضافه مي‌کنم:
1-آزاديِ انديشه و بيان و نشر در همه‏يِ عرصه‏هايِ حياتِ فردي و اجتماعي بي هيچ حصر و استثنا حقِ همگان است. اين حق در انحصارِ هيچ فرد، گروه يا نهادي نيست و هيچ‏كس را نمي‏توان از آن محروم كرد. كانونِ وب‌لاگ‌نويسانِ ايران از اين حق در تمام عرصه‌ها به خصوص عرصه‌ی فضاهای اينترنتی و وب‌لاگ‌ها دفاع می‌کند.
2-كانونِ وب‌لاگ‌نويسانِ ايران با هر گونه سانسورِ انديشه و بيان مخالف است و خواستارِ امحايِ همه‌يِ شيوه‌هايي است كه، به صورتِ رسمي يا غيررسمي، با فيلترينگ يا تهديد يا دستگيری مانعِ فعاليت وب‌لاگ‌ها و سايت‌های اينترنتی مي‌شود.]

1-پيش‌تر در گروه ياهوي گروه Ùˆ قبل از تشکيل اين وبلاگ، نظرات‌ام را درباره‌ي منشور Ùˆ اساس‌نامه‌ي پنلاگ نوشته بودم. احتمالا بعضي از اعضا آن را خوانده‌اند Ùˆ به احتمال زياد، تعداد بيش‌تري هم آن را نخوانده‌اند. در آن زمان سعي کرده بودم بخشي از منشور Ùˆ اساس‌نامه را نقد کنم. با اين‌که در آن زمان (حدود ÙŠÚ© ماه پيش) بيش‌تر اعضا درگير راه‌اندازي Ùˆ سازمان‌دهي‌ي فني‌ي ماجرا بودند، اما باز هم بخش‌هايي از نقدم موثر واقع شد Ùˆ باعث تغيير بندهايي از منشور شد. در واقع شبح با بعضي از قسمت‌هاي نوشته‌ي من موافق بود Ùˆ تغييراتي در منشور داد. با اين‌حال، بخش‌هاي بيش‌تري از Ú©Ù„ ماجرا به بحث گذاشته نشد. دليل چنين موضوعي واضح است Ùˆ زياد به آن نمي‌پردازم. به جاي‌اش آن نوشته‌ها را در جاي در دست‌رس‌تري قرار مي‌دهم (مثلا در همين جايي Ú©Ù‡ مي‌بينيد) تا اگر کسي خواست آن‌ها را بخواند Ùˆ به آن‌ها فکر کند. به هر حال …

2-فعلا قرارست تنها درباره‌ي دو بند اخير منشور نظرمان را اعلام کنيم. اما من همان‌طور که پيش‌تر گفته بودم، با چنين روشي موافق نيستم. بررسي‌ي بند-بند يک نوشته‌ي دقيق (يا حداقل نوشته‌اي که قرارست دقيق باشد)، با اين‌که لازم است اما کافي نيست. دليل‌اش آشکارست: من نوعي بند 1 را مي‌خوانم. به نظرم بد نمي‌آيد و با آن موافقت مي‌کنم گرچه در گوشه‌ي ذهن‌ام به خاطر مي‌سپارم که بايد يک جايي مساله‌ام اصلاح شود. بعد مي‌روم سراغ بند 2. درباره‌ي آن هم همين نظر را دارم ولي مثل قبل منتظر بندهاي ديگر مي‌مانم. در همين حال،‌ نکته‌ي بند 1 (که مثلا هفته‌ي پيش بحث‌اش شده بود) تقريبا از يادم مي‌رود و توجه من معطوف به مساله‌ي بند 2 مي‌شود. اين بازي ادامه پيدا مي‌کند تا به بند آخر مي‌رسم. آنک دستگاهي از گزاره‌ها خواهم داشت که با هر کدام از بندهاي‌اش تا حد خوبي موافق‌ام ولي وقتي بعدا مي‌خواهم از کليت آن براي حل مشکلي استفاده کنم به سختي گير مي‌کنم: آن گزاره‌ها اصلا کليت ندارند!!!
با اين‌که علاقه‌اي ندارم به عنوان ساز مخالف شناخته شوم، اما بر خود لازم (و بلکه واجب انساني) ديدم نظرم را بيان کنم. آيا راه حلي پيش‌نهاد مي‌کنم؟ بله!
پيش‌نهاد مي‌کنم دو سري پست به طور موازي تعقيب شود. يک سري پست درباره‌ي بند بند منشور باشد (مثل همين‌اي که هست) و يک‌اي هم درباره‌ي کليت منشور. در دومي،‌ هر کسي مي‌تواند نظرش را درباره‌ي کل منشور اعلام کند و در سري‌ي اول نيز آرام آرام درباره‌ي هر بند با دقت بيش‌تري پيش مي‌رويم. در آخر، دوباره از بند اول بحث مي‌کنيم و به بند آخر مي‌رسيم (يعني دو بار کل بندها را مرور مي‌کنيم و يک بار هم به طور موازي کليت آن را بررسي مي‌کنيم). اگر پس از مرور دوم همه چيز منطقي و سازگار مي‌آمد که سراغ ادامه‌ي کار –يعني اساس‌نامه- مي‌رويم وگرنه اين دور را تکرار مي‌کنيم. آيا اين روش خيلي خوب است؟ مطمئن نيستم.

3-بند 1 منشور به دليل وجود کلمه‌ي آزادي بحث‌انگيز است. ÙŠÚ©ÙŠ از اعضا مثال پورنوگرافي‌ي کودکان را مطرح کرد Ùˆ گفت اين با بند 1 تناقض دارد. درست مثل هر بحث ديگري، عده‌اي موافق بودند Ùˆ عده‌اي مخالف. عده‌اي مي‌گفتند مي‌بايست منشور تغيير پيدا کند Ùˆ مثلا بيان بدارد Ú©Ù‡ اگر آزادي باعث آسيب به ديگران مي‌شود، جايز نيست. عده‌اي ديگر -به درستي- اعتراض مي‌کردند Ú©Ù‡ اين شيوه به همان روش حکومت‌هاي توتاليتر منتهي مي‌شود Ùˆ جاي تفسير قدرت‌مندان را باز مي‌گذارد (Ú†Ù‡ کسي مي‌گويد نوشته‌ي من باعث تشويش اذهان عمومي مي‌شود يا خير؟ Ú†Ù‡ کسي حق دارد چنين چيزي بگويد؟ هيچ کس! البته در همين جمع خودمان Ùˆ از بين طرف‌داران بي حد Ùˆ حصر آزادي‌ي بيان چنين چيزي به من گفته شد Ùˆ ÙŠÚ© بار تقاضا شد Ú©Ù‡ ديگر حرفي نزنم. بگذريم …).
مشکل چيست؟ مشکل در اين است Ú©Ù‡ “آزادي” مفهوم مشخصي ندارد. پورنوگرافي کودکان،‌ نشان دادن صحنه‌ي قتل ديگران و‌ فحش Ùˆ ناسزا گفتن بي برو برگرد از مصاديق آزادي‌ي بيان است. در ضمن اگر کسي از پورنوگرافي‌ي کودکان خوش‌اش نمي‌آيد –که من هم خوش‌ام نمي‌آيد Ùˆ آن را غيرانساني مي‌دانم- نمي‌تواند با اضافه کردن بندي در اساس‌نامه Ú©Ù‡ در آن صاحبان سايت‌هاي پورنوگرافي‌ي کودکان اجازه‌ي عضويت ندارند، مشکل را حل کند چون با همين بند منشور تناقض پيدا خواهد کرد. قبول دارم Ú©Ù‡ حل چنين مساله‌اي –حدود آزادي- بسيار پيچيده Ùˆ بغرنج است، اما اگر آن را در اين‌جا حل نشده رها کنيم بعدا بدجوري يقه‌مان را مي‌گيرد. به گمان‌ام اين مهم‌ترين کاري است Ú©Ù‡ مي‌توانيم بکنيم.

تبريک به خودم! ضدخاطرات از مرز 20 هزار بازديدکننده گذشت! (:

تبريک به خودم! ضدخاطرات از مرز 20 هزار بازديدکننده گذشت! (:

طبق آمارها NedStats در فاصله‌ي اوايل آبان 1381 تا همين امروز Ú©Ù‡ مي‌شود حدود ÙŠÚ© سال Ùˆ ده ماه، 20 هزار نفر بازديدکننده داشته‌ام. البته اين رقم دقيق نيست چون سياست‌هاي شمارنده‌گذاري‌ي من در طول زمان تفاوت کرده است. فرضا در ساختار پيشين وبلاگ‌ام بدون توجه به اين‌که بيننده چقدر در صفحه‌ها جلو Ùˆ عقب برود Ùˆ آرشيو را بخواند يا نه،‌ فقط ÙŠÚ© بار شمرده مي‌شد Ùˆ يا مثلا در ساختار جديدم، شمارش تنها براي بازديدهاي از صفحه‌ي اصلي حساب مي‌شود Ùˆ بازديدکنندگاني Ú©Ù‡ از طريق جستجو آمده‌اند از آن‌جا Ú©Ù‡ مسيرشان معمولا به ÙŠÚ©ÙŠ از آرشيوها ختم مي‌شود شمرده نمي‌شوند (آن هم عدد Ùˆ رقم خاص خودش را دارد لابد!). هممم … در ضمن حدود هفت يا هشت ماه هم اين وسط تعطيل بوده‌ام. با در نظر گرفتن Ú©Ù„ اين ماجراها روزانه حدود 30 بازديدکننده از صفحه‌ي اصلي داشته‌ام Ú©Ù‡ در مقابل وبلاگ‌هاي عمومي قابل اعتنا نيست. به هر حال همه Ú©Ù‡ قرار نيست بتوانند ضدخاطرات را بخوانند! (:

انتخاب طبيعي و چشمان قشنگ شما

انتخاب طبيعي و چشمان قشنگ شما

گويا رومي‌ها از سربازان‌شان تست بينايي‌سنجي مي‌گرفتند و آن‌هايي را که قدرت بينايي‌شان ضعيف بوده در صف اول جنگ قرار مي‌دادند تا به عنوان سرباز پياده نقش ايفا کنند و آن‌هايي را که دقت‌شان بالا بوده به پشت صف‌ها منتقل مي‌کردند تا تيراندازي کنند. براي انتخاب چنين چيزي از ستاره‌ي دوگانه‌اي در دب اکبر (اگر اشتباه ترجمه نکرده باشم: نام صورت فلکي Big Dipper است و ستاره‌اش هم Mizar. اگر لنا –يا هر کس ديگري که مي‌داند- درست‌اش را به‌ام بگويد، ممنون مي‌شوم) استفاده مي‌کردند. اگر کسي آن را دو ستاره‌اي مي‌ديد (ستاره‌ي دوم، Alcor نام دارد) چشمان‌اش قوي بود.
حالا نکته‌ي بامزه و جالب اين‌جاست که بعد از مدتي اين تست منحصر به فردي‌ي خود را از دست داد چون اکثر آدم‌هاي نسل‌هاي بعد مي‌توانستند آن دو ستاره را تفکيک کنند. دليل‌اش هم ساده بود: انتخاب طبيعي و بقاي اصلح!
(حالا جدا شما دو تا مي‌بينيد؟!)

افزوده: لنا در کامنت‌ها توضيح داده است [افزوده: کامنت‌هاي اين پست به علت خرابي فني پريد!] که Big Dipper تنها همان هفت ستاره‌ايست که گفته بودم –همان‌اي که شبيه ملاقه است- ولي دب‌اکبر يا Ursa Major ستاره‌هاي بيش‌تري را در برمي‌گيرد که آن ملاقه زيرمجموعه‌شان است. در ضمن نام آن دو ستاره گويا عناق و سها است که يک دوگانه‌ي ظاهري است و گرانش‌شان بر هم اثر (قابل توجه) ندارد (لابد درست شبيه تاثير گرانشي‌ي ميز کامپيوتر من بر آدامس شما).
علاوه بر اين‌ها، پويان نيز نوشته‌ي جالبي درباره‌ي نوشته‌ي من نوشته است(!) که مي‌خوانيد. اين‌که دقيقا چه چيزي است را لو نمي‌دهم.
اممم … قبول دارم Ú©Ù‡ اين افزوده‌هاي‌اش زياد دارويني نبود. آها … لازم است بگويم Ú©Ù‡ لنا مي‌گويد از خوشه‌ي پروين هم براي بينايي‌سنجي استفاده مي‌شده است Ùˆ مهم‌تر اين‌که من هم مي‌توانم خوشه‌ي پروين را ببينم (البته با دوربين، خب، به‌تر مي‌بينم!!).

در مي‌کده

در مي‌کده

رضا خداحافظي کرد و رفت.
خب، نمي‌گويم ناراحت، اما کمي غم‌گين شدم. خداحافظي کردن يک وبلاگيست –مخصوصا کسي که فعلا به طور مستقيم نمي‌بيني‌اش و تنها راه خبر گرفتن از او اين‌گونه است- چندان خوش‌آيند نيست. با وجود آن‌که او حتما دلايل خودش را دارد، اما اميدوارم خيلي زود آن دلايل منتفي شوند و دوباره شروع کند به نوشتن. موافقي رضا؟

افلاطون‌يابي

افلاطون‌يابي

من نمي‌دونم ماجرا از Ú†Ù‡ قراره Ú©Ù‡ هر چند وقت يک‌بار به بچه‌ها پروژه‌ي افلاطون مي‌دهند وهمه‌شان هم از سايت من سر در مي‌آورند. چنين موضوعي هم خوش‌حال کنندانه است Ùˆ هم تاسف‌آور. اممم … راستي اکثرشون هم از سرزمين اعراب Ùˆ اسرائيل هستند.

نظرات من درباره‌ي منشور و اساس‌نامه‌ي کانون وبلاگ‌نويسان ايران

نظرات من درباره‌ي منشور و اساس‌نامه‌ي کانون وبلاگ‌نويسان ايران

[توجه کنيد که اين متن مربوط مي‌شود به حدود يک ماه پيش. منشور يکي دو بند تفاوت داشت.]

سلام به همه! (:

منشور و اساس‌نامه‌ي پيش‌نهادي را خواندم. چند نکته‌اي براي‌ام مطرح شد که مي‌خواهم بيان‌شان کنم. اگر کسي درباره‌ي هر کدام از اين‌ها نظر داشت،‌ ممنون مي‌شوم پاسخي براي‌ام بنويسد.

1-در مورد جزييات اساس‌نامه هنوز نمي‌توانم نظر بدهم چون حداقل نياز دارد چندين Ùˆ چندبار خوانده شود Ùˆ اشکالات يا نقاط ضعف‌اش مشخص شود. چند موردي را بعضي از دوستان اشاره کردند (نامناسب بودن عنوان “عضويت پيوسته”ØŒ Ùˆ …) Ú©Ù‡ به نظرم بحث درباره‌شان واجب است. اما پيش از آن –يا حداقل هم‌زمان با آن- مي‌بايست به بحث‌هاي کلي‌تر پرداخت. متاسفانه نمي‌شود به راحتي در اين گونه بحث‌ها به توافق رسيد Ùˆ چون استدلال‌هايي Ú©Ù‡ در ميان چنين بحث‌هايي مي‌شود نياز به باورهاي اوليه‌اي دارد Ú©Ù‡ نم‌توان خيلي راحت اثبات‌شان کرد (يا اصول اثبات‌ناپذيرند)ØŒ معمولا بحث به گره کور برمي‌خورد. مثال‌اش همين “علني بودن” يا “علني نبودن” بحث‌هاي اوليه بود Ú©Ù‡ بعضي‌ها اعتقاد دارند “علني نبودن” مخالف روح فعاليت آزادي‌خواهانه است Ùˆ بعضي‌ها هم اعتقاد دارند به دليل مشکلات مختلف (فني، پيچيدگي‌ي زماني Ùˆ …) علني بودن ممکن نيست Ùˆ مي‌بايست ابتدا منشوري بيايد Ùˆ بعد روي‌اش بحث کنيم. خلاصه اين‌که چنين بحث‌هايي به نظرم بسيار مفيدند به شرطي Ú©Ù‡ با متانت پيش بروند.

2-ÙŠÚ©ÙŠ از سوال‌هاي مهم‌اي Ú©Ù‡ براي‌ام پيش آمده است، هدف چنين کاري است. در منشور،‌ هدف به طور مشخص “1- تحقق آزاديِ انديشه Ùˆ نشر آزاد بيان در فضای اينترنت”ØŒ “2- اعتلايِ وب‌لاگ‌نويسی” Ùˆ “3- پشتيباني از حقوقِ صنفي Ùˆ فنیِ اعضا” گفته شده است. اين‌ها يعني چه؟ پيش از ادامه، اين موضوع را مطرح مي‌کنم Ú©Ù‡ اگر يادتان باشد پارسال (يا حتي قبل‌تر) گروهي آمدند Ùˆ NGOاي تاسيس کردند با اسمي مشابه با کانون Ùˆ اهدافي مطرح کردند Ú©Ù‡ در همين حدود بودند. به گمان من هر کسي بخواهد ÙŠÚ© چنين انجمن‌اي تاسيس کند، چنين چيزهايي را نيز در اهداف‌اش مي‌گنجاند (قبول نداريد؟). فرق اين کانون با آن‌ها چيست؟ آن‌ها حکومتي بودند؟ ديگر چه؟ يعني چطور مي‌شود Ú©Ù‡ من‌اي Ú©Ù‡ هيچ‌کس را از ميان اين جمع نمي‌شناسم،‌ حاضر باشم بيايم Ùˆ عضو کانون شوم؟

3-ÙŠÚ©ÙŠ از ايرادهايي Ú©Ù‡ به آن NGO مطرح مي‌شد –و مطمئنا به اين هم وارد خواهد شد- تناقض‌اش با غيرمتمرکز بودن وبلاگستان است. البته در بند 5 منشور – “كانون با تك‌صدايي بودنِ وب‌لاگ‌ها مخالف است Ùˆ خواهانِ چند‌صدايي شدنِ وب‌لاگ‌ها است”- به نوعي اين غيرمتمرکز بودن (يا به‌تر بگويم، “نمود” اين عدم تمرکز) لحاظ شده است، اما با اين همه هرگونه تشکلي نوعي تمرکز مي‌آورد. در اين‌باره Ú†Ù‡ انديشيده‌ايم؟ به نظرم راه حل اين موضوع اين نيست Ú©Ù‡ بگوييم تمرکزي “وجود ندارد” –که دارد (حداقل به اعتقاد من)- بلکه مي‌بايست بگوييم چرا اين تمرکز “لازم است”. مثلا راه‌حل‌اش شايد چيزي از جنس لزوم ايجاد کانون قدرت به بهاي از دست دادن اندکي (ØŸ) از قدرت آزادي‌ي ذاتي‌ي وبلاگ‌ها باشد.

4-باز هم به هدف‌ها برگرديم Ú©Ù‡ مهم‌ترين قسمت کارمان است. چرا در اساس‌نامه اين همه Ú©Ù… درباره‌ي اهداف صحبت شده است؟ در مورد اهداف –در نگاه گذراي‌ام- تنها در دو ماده‌ي 4 Ùˆ 11 بحث شده است. البته در “منشور” بيش‌تر توضيح داده شده Ú©Ù‡ به آن هم خواهم پرداخت.

5-“تحقق آزادي‌ي انديشه Ùˆ نشر آزاد بيان در فضاي اينترنت” به Ú†Ù‡ صورت خواهد بود؟ در اساس‌نامه توضيح مشخص‌اي داده نشده است جز شايد آن‌که کانون مي‌تواند راي‌گيري‌اي بگذارد Ùˆ از اين جور موارد. بله! احتمالا کانون قرار نيست از طريق قدرت نظامي اعمال نظر کند، اما اين‌که راي‌گيري‌اش چگونه تاثير مي‌گذارد نيز مشخص نيست. ممکن است کسي بگويد Ú©Ù‡ کانون درباره‌ي ÙŠÚ© موردي راي‌گيري مي‌کند Ùˆ امضاها را مي‌فرستد براي فلان‌جا. دو مساله مطرح مي‌شود Ú©Ù‡ يکي‌اش اين است Ú©Ù‡ به “کجا” خواهد فرستاد Ùˆ ديگري‌اش اين‌که “درباره‌ي Ú†Ù‡” راي‌گيري خواهد کرد؟ سوال اولي از آن‌جا اهميت پيدا مي‌کند Ú©Ù‡ فکر کنم بعضي از دوستان به دليل قبول نداشتن جمهوري‌ي اسلامي ايران، حاضر نيستند امضاها را براي فرضا رييس‌جمهور کشور بفرستند (چون آن‌ها را مشروع نمي‌دانند) در حالي Ú©Ù‡ بعضي ديگر در وبلاگستان بر اين باورند Ú©Ù‡ چنين نوع فشارهايي نيز ممکن است Ùˆ ايرادي ندارد. چنين مواردي در اساس‌نامه مشخص نشده است اما از آن‌جا Ú©Ù‡ احتمالا در نهايت ÙŠÚ© عده‌ي مشخص بيانيه‌هاي کانون را مي‌نويسند (Ú†Ù‡ به دليل شبکه‌ي ارتباطي‌ي قوي‌شان Ùˆ مقبوليت کلي‌اي Ú©Ù‡ دارند Ùˆ Ú†Ù‡ به دليل همت بالاترشان Ùˆ Ú†Ù‡ سواد حقوقي‌ي بالاتر)ØŒ اين موضوع اهميت پيدا مي‌کند. چنين چيزهايي اگر در اساس‌نامه مشخص نشود، بعدا مشکل‌زا خواهد شد. آخرين نمونه‌اش هم بحث فيلتر کردن اينترنت بود Ùˆ دو گروه شدن امضاکنندگان. بحث ديگر،‌ “درباره‌ي چه‌ها” است. در بند 2 منشور گفته شده است Ú©Ù‡ “کانون … با هر گونه سانسور انديشه Ùˆ بيان مخالف است Ùˆ …”. آيا اين فقط در فضاي اينترنت صدق مي‌کند يا عمومي‌ست؟ مثلا مي‌خواهم بدانم آيا روزگاري خواهد آمد Ú©Ù‡ کانون بيانيه‌اي صادرکند عليه دستگيري‌ي زندانيان سياسي يا خير؟

6-باز هم از اهداف کانون … “اعتلاي وبلاگ‌نويسي” Ú©Ù‡ در بند (ب) ماده‌ي 4 اساس‌نامه آمده است، Ú†Ù‡ معنا مي‌دهد؟ مثلا Blogger سهم عمده‌اي در اعتلاي وبلاگ‌نويسي داشته است Ùˆ هم‌چنين حسين درخشان Ùˆ راه‌نماي‌اش (در ضمن من هم 10-20 نفر را به وبلاگ‌نويسي تشويق کرده‌ام!!). اعتلاي وبلاگ‌نويسي از Ú†Ù‡ طريق؟ Ú©Ù…Ú© فني؟ اضافه کردن اعضاي جديد؟ کانون چگونه ” رشد هنری، ادبی Ùˆ فنی وب‌لاگ‌ها” (بند 4 منشور) را انجام مي‌دهد؟

7-در ميانه‌ي کار بگويم Ú©Ù‡ همه‌ي اين حرف‌ها به اين دليل نيست Ú©Ù‡ مي‌خواهم بگويم “کانون …” چيز بدي‌ست Ùˆ نبايد باشد. مي‌خواهم نقد کنم تا اگر کانون‌اي به وجود آمد (Ú©Ù‡ احتمالا به وجود مي‌آيد)ØŒ تا حد ممکن بنيان‌هاي قرص Ùˆ محکمي داشته باشد.

8-ÙŠÚ©ÙŠ از ايرادهايي Ú©Ù‡ به کانون –تاکنون- وارد شده است، نوع پوشش آن است. آيا کانون قرارست همه‌ي وبلاگ‌نويسان ايراني را در بربگيرد يا خير؟ چيزي در اين‌باره در اساس‌نامه نمي‌بينم (گرچه شايد باشد)ØŒ ولي ذکر آن را –همان‌طور Ú©Ù‡ بعضي از دوستان گفته‌اند- مفيد مي‌دانم. اما مهم‌تر از آن، به نام “کانون وبلاگ‌نويسان ايران” ايراد دارم. از اين نام حداقل دو چيز برمي‌آيد: 1-“کانون” بودن آن. کانون باعث هم‌گرايي مي‌شود، کانون همه را در خود جمع مي‌کند Ùˆ به طور واحد Ùˆ يک‌سان عمل مي‌کند. به اعتقاد من لفظ “کانون” در تضاد با غيرمتمرکز بودن وبلاگستان است (در بخش 3 نيز در اين باره گفته‌ام). 2-“وبلاگ‌نويسان ايران” همه‌شمول است. ولي آيا کانون مي‌خواهد همه‌ي وبلاگ‌ها را زير بال Ùˆ پر خويش بگيرد؟ ياد تشکيلات سوسياليستي مي‌افتم! (شوخي بود!). من پيش‌نهاد مي‌کنم از لفظ “انجمن” (Forum) به جاي “کانون” استفاده شود. Forum به گردهماي‌ي عمومي‌اي گفته مي‌شود Ú©Ù‡ براي بحث آزاد گذاشته شده است. ريشه‌ي آن به رم باستان باز مي‌گردد Ú©Ù‡ در Forums تجارت انجام مي‌شد Ùˆ قضاوت (خب، شايد قضاوت تجارت مي‌شد). هم‌چنين براي اين‌که پوشش کانون (هنوز Ú©Ù‡ انجمن نشده است!)ØŒ همه‌شموليت اجباري نداشته باشد (ولي همه‌شمول حمايتي داشته باشد)ØŒ مي‌توان از عبارت “انجمن حمايت از وبلاگ‌نويسان ايراني” استفاده کرد (پيش‌نهاد خيلي راديکالي بود؟!).

ادامه دارد!

کانون وبلاگ‌نويسان ايران و من

کانون وبلاگ‌نويسان ايران و من

خوانندگان عزيز وبلاگ‌ام،
اي کساني که هر روز به وبلاگ‌ام سر مي‌زنيد و نوشته‌هاي‌ام را که مي‌خوانيد، فکر مي‌کنيد،
بدانيد که شما جويندگان (احتمالا) واقعي‌ي (ضد) حقيقت هستيد.
هممم …
از اين به بعد گاهي ممکن است نوشته‌هايي از من درباره‌ي کانون (انجمن) وبلاگ‌نويسان ايران ببينيد. احتمالا در وبلاگ‌هاي ديگر خوانده‌ايد که عده‌اي از وبلاگ‌نويسان -و حواشي- به اين فکر افتاده‌اند که تشکلي براي حمايت از وبلاگ‌نويسان و سايت‌داران ايراني به هم زنند. آن‌ها فعلا در اين‌جا مستقر شده‌اند و بر منشور و اساس‌نامه‌اي کار مي‌کنند.
بگذاريد پيش از ادامه بگويم ارتباط من با آن‌ها چيست: حدود نيمه‌هاي تير ماه بود Ú©Ù‡ از من دعوت شد تا براي تشکيل چنين کانون هم‌کاري کنم (چرا من دعوت شدم Ùˆ نه شما؟ احتمالا دليل‌اش اين بود Ú©Ù‡ ÙŠÚ©ÙŠ از بنيان‌گذاران کانون از دوستان اينترنتي‌ي من است Ùˆ مرا مي‌شناسد وگرنه اين وبلاگ آرام کجا Ùˆ هياهوي وبلاگ‌هاي سياسي کجا!). نامه‌نگاري‌هاي Ùˆ بحث‌هاي زيادي شد Ùˆ بيش‌تر از آن هم –مطابق آن‌چه از چنين تشکيلاتي انتظار مي‌رود- دعوا Ùˆ اتهام Ùˆ … بين‌مان رد Ùˆ بدل شد (اما لازم است خيال‌تان را راحت کنم Ùˆ بگويم چون من معمولا ÙŠÚ© ضدخاطره‌نويس هستم، نمي‌توانم زياد در دعواها شرکت فعال داشته باشم. آخر دعوا مدتي Ú©Ù‡ بگذرد جز خاطرات افراد مي‌شود). به هر حال آخر سر توانستند وبلاگي علم کنند Ùˆ مدتي است عضوگيري‌شان را شروع کرده‌اند Ùˆ دارند بر روي دو بند منشور کار مي‌کنند. مطابق معمول بحث‌ها خيلي راحت منحرف مي‌شود Ùˆ افراد فراموش مي‌کنند دنبال Ú†Ù‡ چيزي بوده‌اند Ùˆ چگونه مي‌توانند به آن برسند. تقصير آن‌ها Ú©Ù‡ نيست، خودش مي‌شود!! بگذريم …
از آن‌جا که من خيلي خوب‌ام، گاهي سعي مي‌کنم براي ديگران مشخص کنم که دارند چه مي‌کنند. نتيجه‌اش مي‌شود بعضي از نوشته‌هايي که به زودي خواهيد خواند. در ابتدا و پايين اين پست، منشور اصلاح شده را قرار مي‌دهم و بعد در پست بعدي نظرات‌ام را نسبت به منشور و اساس‌نامه‌ي اوليه خواهم نوشت. بعضي از آن نوشته‌هاي‌ام اينک مصداقي ندارند چون يا مربوط به همان زمان بوده‌اند و يا اين‌که در منشور اصلاح‌شده، لحاظ شده‌اند اما براي ثبت در تاريخ و ديگر قضاياي مرتبط مي‌آورم‌شان. بعد از آن هم پست ديگري را که همين امروز در آن‌جا گذاشته‌ام –و در آن توضيح داده‌ام چرا شيوه‌ي کارشان مورد پسند من نيست- مي‌آورم تا در ميان آن همه نوشته‌ي پراکنده، گم نشود.

در زير، روايت فعلي از منشور -که شبيه به منشور کانون نويسندگان است- را مي‌بينيد. لازم به توضيح نيست که نويسنده‌ي منشور من نيستم.

به تاريخِ هيجدهمِ تيرماهِ 1383
منشورِ وب‌لاگ‌نويسانِِ ايران
1-آزاديِ انديشه و بيان و نشر در همه‏يِ عرصه‏هايِ حياتِ فردي و اجتماعي بي هيچ حصر و استثنا حقِ همگان است. اين حق در انحصارِ هيچ فرد، گروه يا نهادي نيست و هيچ‏كس را نمي‏توان از آن محروم كرد. كانونِ وب‌لاگ‌نويسانِ ايران از اين حق در تمام عرصه‌ها به خصوص عرصه‌ی فضاهای اينترنتی و وب‌لاگ‌ها دفاع می‌کند.
2-كانونِ وب‌لاگ‌نويسانِ ايران با هر گونه سانسورِ انديشه و بيان مخالف است و خواستارِ امحايِ همه‌يِ شيوه‌هايي است كه، به صورتِ رسمي يا غيررسمي، با فيلترينگ يا تهديد يا دستگيری مانعِ فعاليت وب‌لاگ‌ها و سايت‌های اينترنتی مي‌شود.
3-وب‌لاگ‌ها وطن ندارند و نويسنده يا نويسندگان‌شان، در محدوده‌ی وب‌لاگ‌ها، ملزم به رعايت قوانين محل زندگی خود نيستند. تنها ملزم به رعايت قوانين عام و جهان‌شمول هستند.
4-كانون رشد و شكوفاييِ زبان‌هايِ متنوعِ كشور را از اركانِ اعتلايِ فرهنگي و پيوند و تفاهمِ مردمِ ايران مي‌داند و تلاش می‌کند امکانات فنی برای طراحی فوت يا نشر وب‌لاگ‌های زبان‌های متنوع کشور را ميسر کند.
5-كانون رشد هنری، ادبی و فنی وب‌لاگ‌ها را از اهداف خود می‌داند و تمام مساعی خود را برای اعتلای وب‌لاگ‌نويسی ايرانيان به کار می‌بندد.
6-هويت مجازی نويسنده يا نويسندگان وب‌لاگ‌ها يا کسانی که در نظرخواهی‌ها شرکت می‌کنند يا به هر نحو ديگری در فضای اينترنتی فعاليت می‌کنند محترم است و افشای آن تحت هيچ شرايطی و به هيچ بهانه‌يی مجاز نيست.
7-نويسنده يا نويسندگان وب‌لاگ‌ها را نمی‌توان تحت هيچ شرايطی و به هيچ بهانه‌يی به نوشتن يا ننوشتن مطلبی مجبور کرد.
8-كانون از حقوقِ مادي و معنوي، حيثيتِ اجتماعي و امنيتِ جاني، حرفه‌يي، وبلاگ‌نويسانِ ايران دفاع مي‌كند.
9-كانونِ وب‌لاگ‌نويسانِ ايران مستقل است Ùˆ به هيچ‌ نهادي (جمعيت، انجمن، حزب، سازمان Ùˆ …)ØŒ دولتي يا غيرِ دولتي، وابسته نيست.
10-هم‌كاريِ وب‌لاگ‌نويسان در كانون با حفظِ استقلالِ فرديِ آنان بر اساسِ اهدافِ اين منشور است.

حقيقت، واقعيت، و اجزاي واقعيت

حقيقت، واقعيت، و اجزاي واقعيت

بياييم برداشت از دنيا را به چند بخش تقسيم کنيم:
1) برداشت کلي Ùˆ همه‌گير (بگذاريد به آن بگويم “حقيقت”)
2) برداشت سوژه از دنياي اطراف‌اش (واقعيت)
2-الف) واقعيت کهکشان راه شيري
2-ب) واقعيت منظومه‌ي شمسي
2-پ) واقعيت کره‌ي زمين
2-ت) واقعيت اجتماعي
2-ت-1) اجتماع انسان‌ها
2-ت-2) جامعه‌ي شهري من
2-ت-3) جامعه‌ي خانه‌ي من
3) عوامل پشت پرده‌ي “برداشت” داشتن: همان چيزهايي Ú©Ù‡ باعث تفاوت دنيا در نگاه‌هاي مختلف‌ام در زمان‌هاي مختلف مي‌شود. همان‌هايي Ú©Ù‡ وقتي مواد مخدر مصرف مي‌کنم، جور ديگري ديده مي‌شود. يا آن‌هايي Ú©Ù‡ باعث مي‌شوند منِ شاد Ùˆ منِ ناراحت، وجبي نيم کف دست تفاوت داشته باشيم.

کدام‌شان اصالت دارند؟ حقيقت؟ واقعيت يا اجزاي زيرين واقعيت؟ آيا اين اجزاي واقعيت نيستند که واقعيت را مي‌سازند و آيا اين تصوري از واقعيت –چه درست و چه غلط- نيست که حقيقت را مي‌سازد؟ شايد تا به حال مساله را برعکس نگاه مي‌کرديم.

بخار

بخار

چيزهايي مي‌خواهم بگويم –يا حتي فکر کنم- که دقيقا نمي‌دانم چه هستند. گويي پشت لايه‌اي بخار قرار گرفته‌اند که اگر بخار را کنار بزني، به لايه‌اي ديگر از بخار مي‌رسي که لايه‌هاي ديگري را در برگرفته است.

ایرانیان – مردمانی با فرهنگ متفاوت

ایرانیان – مردمانی با فرهنگ متفاوت

گاهي وقت‌ها رفتارهايي از آدم‌ها مي‌بيني که از بس عجيب و غيرقابل تصور است، حتي ناراحت يا عصباني‌ات هم نمي‌کند. آدم‌ها کارهايي مي‌کنند که تو مي‌ماني چه بايد بکني. نمي‌خواهم زياد درباره‌شان بنويسم، اما اين را مي‌دانم که آدم‌ها آن‌قدرها هم که به نظر مي‌رسد، خوب نيستند. کسي که روابطش با ديگران را بر پايه‌ي صداقت، روراستي، انسان‌دوستي (بله! همان کلمه‌ي بي‌مفهوم هميشگي!) بنا کند مطمئنا ضرر مي‌کند. اما متاسفانه اکثر کساني که دور و برم مي‌بينم کم و بيش رگه‌هايي از اين مشکلات دارند و خيلي بيش‌تر از آن‌ها، آدم‌هاي غريبه‌اي که از دور مي‌بينم‌شان. نمي‌گويم من از همه‌ي اين ويژگي‌ها بري هستم، اما حداقل گاهي سعي مي‌کنم جلوي وقوع‌شان را بگيرم.

ÙŠÚ© مورد خنده‌دارش را بخوانيد: شخصي ناشناس (Ù¾) براي ÙŠÚ©ÙŠ از دوستان‌ام (د) نامه‌اي مي‌زند Ùˆ از او مي‌خواهد Ú©Ù‡ کمک‌اش کند. دوست من از او مي‌پرسد Ú†Ù‡ Ú©Ù…Ú©ÙŠ لازم داري Ùˆ پاسخ مي‌شوند Ú©Ù‡ آن غريبه عاشق دو دختر شده است Ùˆ از آن‌جا Ú©Ù‡ دوست من هم‌ مدرسه‌اي آن دخترها بوده است، مي‌خواهد Ú©Ù‡ آن دو را براي او پيدا کند. بعيد مي‌دانم Ú©Ù‡ دوست من حتي آن دو نفر را بشناسد (صرف هم مدرسه‌اي بودن Ú©Ù‡ باعث آشنايي نمي‌شود. به عنوان مثال من با ÙŠÚ© محدوده‌ي 20-30 ساله هم‌مدرسه‌اي هستم، اما بيش از ده درصدشان را هم نمي‌شناسم). علاوه بر اين‌ها، آن شخص غريبه در همان نامه از او دعوت مي‌کند تا قراري بگذارند Ùˆ او دوست مرا ببيند. جالب نيست؟! جالب‌تر هم مي‌شود. دوست من واکنشي نشان نمي‌دهد. فرد غريبه در نامه‌ي بعدي به او تذکر مي‌دهد Ú©Ù‡ تا به حال عاشق کسي نشده است Ùˆ درد عشق را نمي‌فهمد Ùˆ در آخر تاکيد مي‌کند Ú©Ù‡ “تو موجود خيلي احمقي هستي”. رفتار اين فرد براي‌ام جالب است. عاشق دو دختر شده است Ùˆ علاقه دارد با دختر ديگري قرار بگذارد تا از نزديک ببيندش. من نه مي‌توانم اين را هضم کنم Ú©Ù‡ چرا او مي‌خواهد با دختر ديگري قرار بگذارد Ùˆ نه درک کنم Ú©Ù‡ چرا هم‌زمان عاشق دو دختر شده است. به گمان‌ام مي‌خواهد هر Ú†Ù‡ زودتر 4 جاي خالي‌ي شرعي‌اش را پر کند. دوست من باز هم چيزي نمي‌گويد اما فرد مورد نظر در نامه‌ي بعدي او را محکوم به “ترسووووووووووووو” بودن مي‌کند (تقريبا اين‌طوري نوشته بود). بايد ديد در نامه‌ي بعدي Ú†Ù‡ چيزي خواهيم ديد.

به نظرتان در اين شرايط Ú†Ù‡ بايد کرد؟ ناديده گرفت؟ آيا مي‌توان براي هميشه ناديده گرفت؟ به گمان‌ام خير. به نظرم مي‌بايست با اين ضعف فرهنگي مبارزه کرد. Ú†Ù‡ نوع مبارزه‌اي؟ نمي‌دانم! شايد خيلي بستگي داشته باشد به بافت موضوع. ضعف فرهنگي‌اي Ú©Ù‡ نمودش در کلام ناپاک خياباني است –که حتي متاسفانه ميان مغز دوستان‌ام هم نفوذ داشته است Ùˆ مرا مجبور به عقب‌نشيني‌‌اي ناخواسته مي‌کند- با ضعف فرهنگي‌ي بارز در محيط‌هاي مجازي تفاوت دارد Ùˆ هر دوي اين‌ها با ضعف فرهنگي‌اي Ú©Ù‡ باعث عدم رعايت بهداشت مي‌شود نيز فرق دارد. مثلا همين مورد محيط‌هاي مجازي Ùˆ استفاده ايراني‌ها از اينترنت … فرهنگ به نام قوي‌ي ايراني Ú†Ù‡ ارمغاني براي اينترنت داشته است؟ مي‌توانم به جرات بگويم Ú©Ù‡ تنها چند درصد استفاده‌کنندگان اينترنت ايراني،‌ هر از گاهي استفاده‌ي مفيدي از اينترنت مي‌کنند Ùˆ درصد کم‌تري گاهي نيز چيزي به آن مي‌افزايند. از جماعتي Ú©Ù‡ چت کردن ويژگي‌ي غالب اکثريت‌شان است (نمي‌گويم Ú©Ù‡ من چت نمي‌کنم Ú©Ù‡ مي‌کنم. اما نه اين‌که تنها هدف‌ام باشد Ùˆ نه آن‌که به اتاق چت بروم تا افراد جديدي به خيل آشنايان‌ام بيفزايم. من با دوستان‌اي Ú©Ù‡ در محيط واقعي نيز مي‌بينم‌شان Ùˆ درصد نه چندان بالايي از کساني Ú©Ù‡ در همين محيط با آن‌ها آشنا شده‌ام –مثلا از طريق وبلاگ‌ام- چت مي‌کنم. آن‌ها هم کساني هستند Ú©Ù‡ دليلي براي صحبت با آن‌ها دارم. جدا از اين، چندان از چت کردن هم خوش‌ام نمي‌آيد Ùˆ روز به روز اين علاقه‌ام کم‌تر مي‌شود.) Ú†Ù‡ انتظاري مي‌رود وقتي Ú©Ù‡ صاحب تريبون‌اي مي‌شوند Ùˆ فرضا وبلاگي راه مي‌اندازند جز آن‌که قشون‌کشي کنند Ùˆ به وبلاگ‌هاي ديگري حمله کنند؟ براي‌ام عجيب است – خيلي! ناراحت‌کننده است Ú©Ù‡ درصد بالايي از همين افراد اولين چيزي Ú©Ù‡ از تو مي‌پرسند asl است Ùˆ ÙŠÚ©ÙŠ از مهم‌ترين چيزهاي زندگي‌شان پيدا کردن دختر يا پسري از طريق همين اينترنت است بدون توجه به آن‌که طرف مقابل‌شان Ú†Ù‡ کسي است Ùˆ چگونه مي‌انديشد. همه‌ي اين‌ها مشکل فرهنگي است ديگر، نه؟ Ùˆ آفريننده‌ي اين مشکلات فرهنگي Ú†Ù‡ کساني هستند؟ نه! نمي‌گويم حکومت اسلامي –به دليل محدوديت‌هاي غيرعقلاني‌اش- خالق همه‌ي اين خوبي‌هاست. نه! پروردگار اين ناهنجاري‌ها علاوه بر آخوندها، خود ما، پدران Ùˆ مادران ما Ùˆ اجدادمان هستيم. درود بر ما مردمان سرزمين فرهنگ Ùˆ هنر!