ابتذال شايسته ايران

ابتذال شايسته ايران

امشب بر حسب اتفاق برنامه‌اي را در يکي از اين کانال‌هاي ايراني‌ي ماهواره‌اي ديدم که مربوط مي‌شد به انتخاب دختر شايسته‌ي ايراني. برنامه شامل يک مجري‌ي بي‌سواد، تعدادي تماشاچي تشويق‌کن،‌ دکور صحنه‌ي زشت و بي‌ربط–که با آن نه تنها مي‌توان جشن پسر شايسته، که محقق برتر و هم‌چنين جشن شکوفه‌ها را نيز برگزار کرد- و چنين صحنه‌هايي بود:
مجري – خب، حالا مي‌رسيم به عزيز شماره‌ي 6 که من اسم‌ش رو ندارم. مي‌آي بالا دخترم؟
دختر شماره‌ي 6ØŒ از پلکان سمت Ú†Ù¾ صحنه بالا مي‌آيد. مجري به سمت‌اش مي‌آيد Ùˆ جلوي دست Ùˆ پاي دختر را مي‌گيرد Ùˆ از او مي‌پرسد “اسم‌ت چيه عزيزم؟” دختر Ú©Ù‡ در همان حال Ú©Ù‡ پشت به صحنه است مي‌گويد فلان. بعد مجري از کجاي‌اش در مي‌آورد Ú©Ù‡ فلان عزيز، دکتر هستند Ùˆ بعد توضيح مي‌دهد Ú©Ù‡ خانم قرارست سال آينده پزشک عمومي بشود Ùˆ براي شرکت‌کنندگان آرزوي بيماري Ùˆ معالجه توسط خانم دکتر مي‌کند. درست در همين لحظه مجري با بي‌شرمي مي‌پرسد Ú†Ù‡ برنامه‌اي براي ما داري، Ùˆ باورم نمي‌شد وقتي دختر چنين چيزي گفت:
دختر- مي‌رقصم!
دخترک مثلا چند سال تحصيل کرده است Ùˆ حالا خودش را در اين مضحکه‌ي عمومي‌‌اي قرار داده است Ú©Ù‡ مي‌خواهد شايسته‌ترين‌شان را انتخاب کند Ùˆ دخترک براي تاييد شايستگي‌اش نه به علم‌اش، نه به فکرش، Ùˆ نه حتي به جسم‌اش –که بگويد بياييد Ùˆ به قول دوستي از “جاذبه‌هاي جنسي‌ام” حظ بصر ببريد- Ú©Ù‡ به کارکرد نورون‌هاي حرکتي‌اش مي‌نازد: دخترک به Ú†Ù‡ ناميزاني مي‌رقصد!
آدم‌هاي ديگر هم Ú©Ù… Ùˆ بيش همين‌اند. ÙŠÚ©ÙŠ 6 سال است تذهيب کار مي‌کند Ùˆ نقش‌هاي‌اش را به تماشاچيان نشان مي‌دهد Ùˆ مجري هم در آخر از او مي‌پرسد “ببخشيد، اين هنر اسم‌ش چيه دخترم؟” Ùˆ وقتي دختر به او مي‌گويد “تذهيب” پاسخ مي‌دهد “آها! نمي‌دونستم!” Ùˆ ÙŠÚ©ÙŠ ديگر هم نقاشي‌اش را به اين Ùˆ آن نشان مي‌دهد، ÙŠÚ©ÙŠ ديگر عذر مي‌خواهد Ú©Ù‡ تمرين نکرده است Ùˆ شروع مي‌کند به خواندن Ùˆ ديگري هم گويا کاتاي کاراته به عرضه مي‌گذارد.
حال علي رفيعي اعتراض مي‌کند که مسوولان تفاوت تئاتر ملي و تئاتر بومي را درک نمي‌کنند و چند وجب آن طرف‌تر از بوروکراسي‌ي اداري‌ي ايران ناله سر مي‌دهد –و هم‌دردي‌ي مرا مي‌خرد- و ستوني اين طرف‌تر (يا شايد هم سطري آن طرف‌تر) از فقر نمايش‌نويسان ايراني مي‌گويد که جز ديالوگ‌نويس چيزي نيستند و اگر ديالوگ‌شان را حذف کني، چيزي از نمايش‌شان نمي‌ماند –بماند که من عاشق ديالوگ‌ام- و من ناخودآگاه به ياد تقابل ابتذال و مايه‌داري مي‌افتم. امشب هم من به چه چيزهايي گير داده‌ام – پشه‌ي ديگري کشته مي‌شود.

Comments are closed.