بي‌خوابي

بي‌خوابي

طرف هر کاري مي‌کرد خواب‌اش نمي‌برد. البته نه اين‌که کاري مي‌کرد تا بعد ببيند که خواب‌اش نمي‌برد – [بلکه] -پيش‌بيني مي‌کرد که خواب‌اش نخواهد برد حتي در صورتي که براي خوابيدن تلاش بسيار کند (مثلا چايي بخورد، يا قهوه، يا حدس گلدباخ را اثبات کند و از اين جور چيزهاي خواب‌آور). براي همين پاي کامپيوتر نشسته بود و جنب نمي‌خورد تا نکند وقت خود را با تلاش بي‌هوده براي خوابيدن تلف کند که خواب‌اش برد.

7 thoughts on “بي‌خوابي

  1. به پستت ربطی نداره اما خواستم توضيح بدم Ú©Ù‡ بازخورد برای کسانی Ú©Ù‡ ارتباطات خوندن واژه معقولیه! البته از feedback هم استفاده Ù…ÛŒ شه اما خب…

  2. همخانه ای من عادت جالبی دارد. اگر خوابش نبرد می رود روی مبل خانه دراز می کشد. آنجا به سادگی خوابش می برد! جای خوابت را عوض کن شاید موثر افتد.
    من هم دارم بی خوابی می کشم. حالا به خاطرم آمد که فردا بیکار نیستم! بیچاره شدم.

  3. شانس آورد كه اون موقع،به تور من نخورد،چون حكمآ واسه تا آخر ماه خواب رو از سرش مي پروندم!!!(علامتاي تعجبم فرد بودا)

  4. خب،‌ ممنون از توصيه‌ها – ولي اين‌که الزاما من نبودم. در ضمن مشخص است Ú©Ù‡ حدس گولدباخ Ùˆ … خواب از سر بپران هستند!

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *