اختلا٠طبقاتي و زايش ارزش‌ها
آدم‌ها ارزش‌هايي مي‌آÙرينند، بعد ديگران آن ارزش‌ها را باور مي‌کنند، Ùˆ در آخر تÙاوت‌ها زاده مي‌شوند.
آدم‌ها ارزش‌هايي مي‌آÙرينند، بعد ديگران آن ارزش‌ها را باور مي‌کنند، Ùˆ در آخر تÙاوت‌ها زاده مي‌شوند.
Ùˆ Ú†Ù‡ مي‌توان Ú¯Ùت وقتي نمي‌توان ارزش‌ها را با هم برابر کرد؟ بگذريم از منطق‌ها!
چه چيز را بايد در کجا تغيير داد تا همه چيز با هم سازگار شوند؟!
1) چهارشنبه سوري –از آن موقع Ú©Ù‡ به ياد دارم- هيچ‌گاه بي سر Ùˆ صدا نبوده است. سر Ùˆ صداي‌اش هم نه از قاشق Ùˆ صداي سوختن بته Ùˆ هيزم Ú©Ù‡ از انÙجار مواد شيميايي بوده است. راست‌اش را بگويم،‌ هيچ‌گاه قاشق‌زني‌اي را نديده‌ام.
2) Øس مثبت‌اي نسبت به چهارشنبه سوري ندارم. شايد تنها خوبي‌اش براي‌ام خاصيت تداعي‌کنندگي‌ي عيد آن بوده باشد. هيجان اين روز براي‌ام زيادي است: ميل‌اي به هيجان‌اش ندارم.
3) آن روزها: ÙØ´Ùشه، دارت، زرنيخ، اکليل-سرنج (سرنگ) Ùˆ نارنجک، کپسول گاز، Ùˆ اين روزها: سيگارت، کپسول (نوعي متÙاوت)ØŒ آبشار، سÙينه،‌ پروانه، موشک سه پايه Ùˆ … .
…
اين دختره خيلي لوس تشري٠دارد! من Ùعلا دارم تايپ مي‌کنم تا از خر شيطان بيايد پايين Ùˆ به خودش کتک بزند تا دل من خنک شود! ولي نمي‌دانم چرا تا به Øال هيچ واکنشي نشان نداده است. يالله واکنش نشان بده دختره‌ي لوس ننر! پس چرا جواب نمي‌دهي؟ بدو! ÙŠÚ© چيزي بگو … Øوصله‌ام سر رÙت! پر روووو!!!! آهاي! مردم! ÙŠÚ©ÙŠ مرا نجات دهد. کس‌اي نيست مرا ياري رساند؟ آهاي! اين را مي‌گذارم در وبلاگ‌ام‌ها! به‌ات اخطار کردم‌ها. بعدا نگويي چرا Ù†Ú¯Ùت. خوب؟! باشه؟! آهاي!!! چرا پس هيچ صدايي ازت در نمي‌آيد؟! هي؟! تو!!!
گمان‌ام پيش‌تر از مجتبي سميعي‌نژاد (وبلاگ) نوشته بودم. امروز در کامنت‌هاي‌ام خواندم Ú©Ù‡ او متهم به ارتداد شده است. در دو سه وبلاگ ديگر نيز چنين چيزي نوشته شده بود (‌وبلاگ خسن آقا، وبلاگ هاله،‌ بيانيه کانون وبلاگ‌نويسان، وبلاگ ايران براي ايرانيان) Ùˆ Øتي ايسنا نيز به نقل قول از Ù…Øمد سيÙ‌زاده، وکيل مداÙع او،‌ چنين خبري را منتشر کرده بود.
البته اين موضوع وبلاگ‌نويسان دست‌گير شده کمي براي‌ام عجيب است. يعني گمان مي‌کنم اکثر بازداشت‌شدگان به دليلي غير از وبلاگ‌شان بازداشت شده باشند چون تا جايي Ú©Ù‡ به ياد دارم اکثرشان تا پيش از دست‌گيري يا وبلاگي نداشته‌اند يا Ùعال وبلاگي نبوده‌اند (گمان‌ام Øني٠مزروعي Ùˆ اميد معماريان از اين دست باشند). به تÙسيري، وبلاگ‌دار اعلام شدن آن‌ها Øربه‌اي بود براي اعمال Ùشار بر Ùضاي وبلاگستان Ùˆ متشنج کردن آن. گرچه شايد برعکس اين نيز صادق باشد: وبلاگ‌دار بودن آن‌ها Øربه‌اي بود براي جمع Ùˆ جور کردن نيروي وبلاگستان در مبارزه Ùˆ اعتراض به بازداشت‌ها (با اين Øساب، Øتي اÙسانه نوروزي هم وبلاگ داشته است – Ùقط کس‌اي آدرس‌اش را ندارد). البته شايد اشتباه مي‌کنم Ùˆ همه‌ي بازداشت‌شدگان وبلاگ‌نويس، واقعا هم وبلاگ‌نويسان قدري بوده‌اند. اما Ùعلا در اين‌باره چيزي نمي‌خواهم بگويم. موضوغع پراهميت اکنون،‌ نوع رÙتار با ÙŠÚ© انسان است –چه وبلاگ‌نويس باشد Ú†Ù‡ نباشد. اتهام ارتداد خيلي سنگين است Ùˆ من به هيچ‌وجه نمي‌توانم درک کنم Ú©Ù‡ چگونه دستگاه Ùکري‌اي مي‌تواند به دليل باور نداشتن –يا بازگشت- شخص‌اي از ايده‌آل‌هاي‌اش، Ùردي را Ù…Øکوم به مرگ کند. مخصوصا اين‌که اکثر ايرانيان نه به دليل بررسي‌ي همه‌ي اديان Ùˆ تصميم بر انتخاب ديني، Ú©Ù‡ به صورت خود به خودي مسلمان زاده مي‌شوند. به اين موضوع به‌تر است کاري نداشته باشم Ùˆ Ùقط اشاره کنم Ú©Ù‡ چنين چيزي تنها در صورتي قابل قبول است Ú©Ù‡ به طور اکيدي به بنيان ماوراطبيعي‌ي پشت چنين دستگاه Ùکري‌اي رجوع کنيم Ùˆ آن را باور داشته باشيم. بگذريم … مي‌خواستم بگويم Ú©Ù‡ با اين ØÚ©Ù… مخالÙت کنيد Ùˆ اگر زير اين تومار را امضا نزده‌ايد، Øتما همين الان اقدام کنيد.
رضا اميرخاني را مدتي است مي‌شناسم: Øدود چهارده سال. معلم صور خيال‌ام –همان انشاء- بود Ùˆ در کلاس‌اش چيز‌هايي ياد گرÙتم. با اين‌که هيچ وقت معلم ايده‌آل‌اي براي آموزش نوشتن‌ام نبود. سبک نگارش‌ام در آن زمان Ùˆ شوخ Ùˆ شنگي‌هاي‌اش به آن‌چه او از صور خيال در نظر داشت نمي‌خورد. نتيجه اين شد Ú©Ù‡ از اوج علاقه به نوشتن Ùˆ تجربه کردن‌اش در سه ماه آغازين اولين سال دوران راه‌نمايي‌ام در کلاس رضا(ØŸ) سروري –که هميشه به همين دليل دوست‌اش دارم Ùˆ به او اØترام مي‌گذارم- به وضعيت ناخوش‌آيند کلاس‌هاي انشاي آقاي اميري Ùˆ Ùجيع دوره‌ي Ù…Øمد ايوبي در سال سوم رسيدم. سال‌اي Ú©Ù‡ اØساس مي‌کردم ÙŠÚ© ذاتا بدنويس هستم Ùˆ همان نمره‌هاي چهارده Ùˆ پانزده اوج کارم است. اين تغييرات براي‌ام عجيب بود: انشايي Ú©Ù‡ سال اول از نظر آقاي سروري بسيار عالي انتخاب شده بود، در سال سوم –و البته بازنويسي شده‌اش- به ÙŠÚ© اثر لايق چهارده تبديل شد. من هيچ‌وقت سليقه‌ي Øضرت Ù…Øمد ايوبي را –که جديدا سايت خزه نيز بر گرده‌هاي ايشان بنا شده است- درک نکردم Ùˆ البته بعيد است از نوشته‌هاي‌اش هم خوش‌ام بيايد. جالب آن‌که سال بعد از نظر آقاي طبايي(ØŸ) تبديل شده بودم به ÙŠÚ© نويسنده‌ي خوب. بگذريم … اين‌ها Ú©Ù‡ ربطي ندارد به رضا اميرخاني‌اي Ú©Ù‡ سبک‌اش را نمي‌پسنديدم ولي براي‌ام آدم خوب Ùˆ مهرباني بود Ùˆ هست.
اين‌ها را نوشتم Ú©Ù‡ نسبت من Ùˆ او مشخص شود Ùˆ هم‌چنين بگويم –همين الان- Ú©Ù‡ تاکنون هيچ کتابي از او نخوانده‌ام (Ú†Ù‡ “ارميا” باشد Ùˆ Ú†Ù‡ “من٠او”) Ùˆ نمي‌دانم چگونه مي‌نويسد جز همان تک نوشته‌هايي Ú©Ù‡ همان سال‌ها سر کلاس درس براي‌مان مي‌خواند. در ضمن، اين‌ها را نوشتم تا بگويم Ú©Ù‡ همين الان مصاØبه‌اي با او را در شري٠نيوز خواندم Ú©Ù‡ بگويي نگويي توي ذوق‌ام زد. مصاØبه‌گر ارزشي –بي‌شرمانه Ùˆ دريده- به همه چيز Øمله مي‌کرد Ùˆ آقاي اميرخاني‌مان نيز Ù…ØاÙظه‌کارانه تاييد مي‌کرد. بيش‌تر مي‌گويم Ùˆ مثال مي‌آورم:
…
ملت قرار مي‌گذارند،‌ من خبردار نمي‌شوم. ملت قرارشان به هم مي‌خورد،‌ من خبردار مي‌شوم.
“خوش‌نودي جلوي سرماخوردگي را هم مي‌گيرد. هرگز هيچ زني Ú©Ù‡ مي‌داند قشنگ لباس پوشيده سرما خورده است؟! مرادم هنگامي است Ú©Ù‡ چندان چيزي هم نپوشيده باشد” (Ùردريش نيچه، غروب بت‌ها – نمي‌دانم واقعا نقل قول درستي است يا نه (آخر من ÙŠÚ© نيچه‌شناس قدر قدرت هستم!) ولي من از وبلاگ آستانه Ú©Ø´ رÙته‌ام!)
در نتيجه: اگر سرماخورده‌اي، لابد به اين دليل است که زياد مي‌پوشي.
1) Ùمينيست بودن خوب است يا بد؟! مهم نيست! من ÙŠÚ© زماني اعلام مي‌کردم Ùمينيست هستم،‌ اما الان ديگر چنان ادعايي ندارم. درست همان‌طور Ú©Ù‡ خودم را آنارشيست يا ليبرال معرÙÙŠ نمي‌کنم. از همه‌ي اين‌ها چيزهايي را مي‌پسندم Ùˆ چيزهاي ديگري را نه. برچسب‌ها –برخلا٠نظر خيلي‌ها- گاهي خوب‌اند! بدون نياز به بررسي‌ي مورد به مورد مسايل مشخص مي‌کند Ú©Ù‡ با Ú†Ù‡ آدمي طرÙ‌ايم. درست است Ú©Ù‡ خيلي دقيق نيست، اما مگر لازم است خيلي هم دقيق باشيم وقتي خود شخص نمي‌داند به Ú†Ù‡ باور دارد؟ آدم‌ها خود نيز با ÙŠÚ© سري برچسب خود را مي‌شناسند.
2) برابري‌ي Øقوق زن Ùˆ مرد، امر بديهي‌اي نيست. پيش از آن بايد بگوييم Ú†Ù‡ “ØÙ‚”اي مورد نظرمان است. ØÙ‚ در دستگاه قضايي؟ ØÙ‚ در اداره؟ يا چيز ديگر؟ مرد از زن باهوش‌تر است؟ زن از مرد باهوش‌تر است؟ مهم نيست! Ùعلا Ùرض را بر اين مي‌گذاريم Ú©Ù‡ مي‌خواهيم ÙŠÚ© سري Øقوق “اوليه” را –همان چيزهايي Ú©Ù‡ زياد در مورد لزوم وجودشان Ùکر نمي‌کنيم Ùˆ ÙŠÚ© ضرب قبول داريم- به هر دو جنس بدهيم. مثلا وقتي ÙŠÚ© Ù†Ùر مي‌ميرد، ديه‌اش برابر باشد Ùˆ از اين ØرÙ‌ها. باشد! بياييم تلاش کنيم. من مواÙق‌ام!
…
به بلنداي آسمان کار دارم: بايد Ùلان مقاله را بخوانم، Ùلان برنامه را بنويسم، Ùلان کتاب را بخوانم، به Ùلان موضوع Ùکر کنم –و البته اين کار هميشه انجام مي‌شود- Ùˆ درباره‌ي بهمان چيز بنويسم Ùˆ غيره Ùˆ Øتي ذلک. خوش‌بختانه امروز کارهاي‌ام سبک‌تر شده است: قبلا به بلنداي Ù‡Ùت آسمان کار داشتم. صبØ‌ها پاي کامپيوتر بيدار شدن، شب‌ها پاي کامپيوتر خميازه کشيدن، سوختن چشم‌ها،‌ Ùˆ نخواندن Øتي ÙŠÚ© رمان. وبلاگ‌گردي، البته، وجود دارد! مي‌شود Ú¯Ùت تنها تÙريØ‌ام همين است Ú©Ù‡ آن هم باز هم چشم سوختن دارد. بگذريم … وضعيت خيلي هم بد نيست. در واقع، راضي‌کننده است. هاه! رضايت هم از آن چيزهاي عجيب Ùˆ غريب است. نيست؟
اگر Ú©Ù…Ú©ÙŠ مي‌کند: روز زن مبارک! (Øتي اگر هم نکند، باز هم!)
بگذاريد آرزو کنم بشريت به زودي روزي را شاهد باشد که جنسيت به همان اندازه‌اي که بايد در روابط اجتماعي‌ي انسان‌ها تاثير بگذارد.
راستي بگذاريد ÙŠÚ© آرزوي ديگر هم بکنم … آرزو مي‌کنم ديگر اØتياجي به وجود روز زن مشخص‌اي نباشد!
پ.ن:‌اين نوشته‌ي خورشيدخانم را دوست دارم.
بايد اعترا٠کنم که امروز روز خسته‌کننده‌اي بود: نه به اين خاطر که خيلي اين طر٠و آن طر٠دويدم –که البته در مقياس آکادميک خيلي هم کم نبود- و يا اين‌که خيلي خلاقيت به خرج دادم –که واقعا به خرج ندادم- بلکه به اين دليل که دچار زالوي انرژي شده بودم. خب،‌ ولي بالاخره تمام شد، نه؟
اين عالي‌جناب Øسابي شلوغ کرده! هي پاي کامپيوتر مي‌نشيند Ùˆ از اين وبلاگ به آن وبلاگ مي‌رود Ùˆ هي مي‌خواهد پست کند. اين روزها سرم Øسابي شلوغ بود Ùˆ نمي‌رسيدم خودم چيزي بنويسم. دي‌روز Ú©Ù‡ آمدم چيزي بگويم، ديدم Øضرت روبات گرÙته است Ùˆ پسورد وبلاگ‌ام را عوض کرده. اين‌اش را ديگر نديده بودم. مجبورم کرد ÙŠÚ©ÙŠ دو ساعت باتري‌هاي‌اش را دود بدهم تا Øساب کار دست‌اش بيايد. Øالا اØتمالا مدتي خودم بيش‌تر مي‌نويسم.
سولوژن خوش‌اش نيامد به آن‌ها بگويم “ماده آلي” Ùˆ تاکيد کرد Ú©Ù‡ آن‌ها ÙŠÚ© Øالت بسيار خاص ماده آلي هستند Ùˆ مي‌بايست به عنوان “انسان” شناخته شوند.