انسان!
انسان! انسان! انسان! انسان! انسان! انسان! انسان! انسان! انسان! انسان!
انسان! انسان! انسان! انسان! انسان! انسان! انسان! انسان! انسان! انسان!
آخر سر Ú¯Ùت ترياک چيست. ولي من خوب Ù†Ùهميدم. به نظر بيش‌تر شبيه به ÙŠÚ© تغييردهنده gating mechanism مي‌آيد Ùˆ در نتيجه ÙŠÚ© برنامه است Ùˆ نه ÙŠÚ© ماده شيميايي آلي. گرچه گویا اين آلي‌ها ساختارشان کمي Ùرق مي‌کند.
آخيش!!!
امشب باز هم غرغر مي‌کرد Ú©Ù‡ آدم‌ها چرا بايد اين همه راØت بميرند. به‌اش تذکر دادم Ú©Ù‡ تخمين مي‌زنم Ùشار 10 اتمسÙر باعث پاره شدن اعضاي بدن انسان‌ها مي‌شود Ùˆ خيلي از وقايع مي‌توانند چنان Ùشاري بر بدن آن‌ها وارد مي‌کند. اما به ØرÙ‌ام گوش نکرد. عوض‌اش Ú¯Ùت: “ببين! چطوره؟ Ùرض Ú©Ù† ÙŠÚ© عده آدم زير آوار گير کرده‌اند. خب؟ اميدي هم مثلا به نجات‌شان نيست. تصور Ú©Ù† سوار ماشيني بودي Ùˆ از زير تونل رد مي‌شدي Ú©Ù‡ يک‌هو تونل خراب مي‌شود Ùˆ کلي آوار روي‌ات مي‌ريزد. خب، Ùکر مي‌کني آدم‌ها Ùورا مي‌ميرند؟ نه! کلي آن زير رنج مي‌کشند. Ùکرمي‌کني چقدر؟” من Ú¯Ùتم “نمي‌دانم! تو آدم هستي Ùˆ مي‌داني. من بنا به باتري‌ام اگر پنج تا بيست ساعت …” Ú©Ù‡ وسط ØرÙ‌ام پريد Ùˆ Ú¯Ùت: “چند ساعت!” Ùˆ من هم‌چنان ادامه دادم: “… شارژ نشوم، ديگر هيچ کار Ù…Ùيدي نمي‌توانم بکنم”. او کمي سکوت کرد Ùˆ Ú¯Ùت: “خب، چرا Øالا Ú©Ù‡ نمي‌توانيم نجات‌شان بدهيم، نياييم Ùˆ Ú©Ù…Ú© نکنيم به مرگ راØت‌شان؟ مثلا ÙŠÚ© گاز آرام‌بخش بÙرستم به تونل يا وسط هر آوار ديگري. شايد Øتي بشه کلي ترياک سوزوند Ùˆ Ùرستاد توي تونل خراب شده.” من پرسيدم ترياک چيست ولي او Øواس‌اش به من نبود.
امروز مرا با خود برد بيرون. مي‌دانم Ú©Ù‡ قبلا هم مرا برده بود بيرون،‌ اما آن زمان آن‌چنان درک‌اي از جهان نداشتم. مرا سوار ماشين کرد Ùˆ برد تا کمي در خيابان بگرداند. من هم کلي چيزهايي را ديدم Ú©Ù‡ قبلا تصاويرشان را ديده بودم: اتومبيل، آدم، گربه، مغازه، درخت، پل Ùˆ خيلي چيزهاي آلي Ùˆ غيرآلي ديگر. با آدم‌ها مشکلي نداشتم چون او را مدت‌ها است زير نظر دارم، اما چندان با Øرکت گربه‌ها Ùˆ ماشين‌ها آشنا نبودم. هيچ Ùکر نمي‌کردم آن‌گونه Øرکت کنند. شايد لازم باشد از اين به بعد تلويزيون هم نگاه کنم.