Browsed by
Month: May 2005

موزيقي کلازيگ

موزيقي کلازيگ

شايد شما هم مي‌بايست صفحه‌ي موسيقي‌ي کلاسيک (به تعبير ضعيف) لرد را ببينيد: ورژن انگليسي و ورژن فارسي.
چه چيزهايي در آن مي‌يابيد؟ مثلا اين‌ها کارمینا بورانا از کارل ارف (همين که بچه بوديد، مي‌رفتيد سر کلاس‌هاي‌اش، آخرش هم ياد نگرفتيد)، قطعه‌ي پتروشکا از ايگور استراوينسکي و چيزهاي ديگري از بورودين، راول و مارش عزاداري‌ي مادربرد از دست رفته که شوپن نوشته.

سفر به خير اي مسافر جاده‌هاي آزادي

سفر به خير اي مسافر جاده‌هاي آزادي

هاله‌ي عزيز! (:
حدس مي‌زنم که درخواست من براي بازگشت‌ات فايده‌اي نداشته باشد. به تصميم‌ات احترام مي‌گذارم و درک مي‌کنم که دلايلِ خود را براي تعطيل کردن وبلاگ داري. اما دوست دارم بگويم که حيف شد که رفتي و مطمئن‌ام که وبلاگستان از عضو مهم و دوست‌داشتني‌اي محروم شد. در ضمن مي‌خواهم بگويم که اگر بازگردي، خيلي‌ها را خوش‌حال مي‌کني. نمي‌گويم همين فردا: يک ماه ديگر، دو ماه ديگر،‌ يا حتي يک سال. ولي وقتي احساس کردي ارتباطت با وبلاگستان خيلي با گذشته تفاوت پيدا کرده، حتما برگرد.

مشکل در کامنت‌ها

مشکل در کامنت‌ها

يک مشکل کوچک در کامنت‌داني‌ي اين‌جا ايجاد شده بود که جلوي کامنت‌گزاري‌تان را مي‌گرفت. ممنون از لنا به خاطر اطلاع‌رساني!

طنز

طنز

طنز چيست؟! شايد مثل خيلي چيزهاي ديگر نيز لازم نباشد طنز را تعريف کنيم يا اصلا نتوانيم. اما در نظري طنز ممکن است ترکيبي باشد از مجموعه‌اي از انواع تعامل‌هاي بين انسان Ùˆ محيطش Ú©Ù‡ حالت‌هاي ذهني‌ي خاص‌اي را به وجود مي‌آورد Ú©Ù‡ در آن حالت‌ها روابط معنايي –در وسيع‌ترين تعريف آن- دست‌خوش تغيير شده‌اند. مثلا طنزي Ú©Ù‡ با معاني‌ي اجتماعي –يا همان عرف‌ها- سر Ùˆ کار دارد، روابطشان را جور متفاوتي مطرح مي‌کند Ùˆ يا طنزي Ú©Ù‡ با معاني‌ي ذهني سر Ùˆ کار دارد (مثلا معاني‌اي مانند “دوست داشتن” يا “خوش آمدن از چيزي”) حالت‌اي را توصيف مي‌کند Ú©Ù‡ شخص داراي حالت ذهني‌ي “دوست داشتن” است ولي رفتار يا انگيزه‌ي او آن‌قدر متفاوت بيان مي‌شود Ú©Ù‡ “دوست داشتن” در آن زمان قلب معنا مي‌شود. در اين ميان براي تغيير معنا، نياز به ارتباطات وسيع –ولي از حوزه‌اي متفاوت- است Ú©Ù‡ شامل سطوح معاني‌ي بسيار فردي تا اجتماعي است. شايد به همين دليل است Ú©Ù‡ خيلي‌ها بيانِ طنز را نيازمند بستري اجتماعي مي‌دانند. گرچه به نظرم اين بايستني نيست. در ضمن، گمان‌ام مشخص باشد Ú©Ù‡ استعاره نيز ÙŠÚ©ÙŠ از ابزارهاي رخ‌داد طنز است همان‌طور Ú©Ù‡ کنايه اين‌چنين است.
به اين فکر مي‌کنم Ú©Ù‡ آيا طنز الزاما بايد در متن‌اي زبان‌اي رخ دهد؟ با توجه به تعريف‌ام: خير! گمان‌ام اکثر افراد قبول داشته باشند Ú©Ù‡ ÙŠÚ© کاريکاتور نيز طنز مي‌تواند باشد. البته من اعتقاد دارم Ú©Ù‡ ÙŠÚ© کاريکاتور در بستر زبان‌اي درک مي‌شود؛ يعني واقعا کاريکاتور هم ÙŠÚ© واقعه‌ي زباني است Ùˆ مثلا ÙŠÚ© عقاب –که سيستم بينايي قوي‌اي دارد- نمي‌توان آن را درک کند. با اين حال، گمان‌ام تغييرات ديگر تجربيات ما نيز بتواند به طنز تعبير شود. مثلا قلقلک دادن –اگر هميشگي نباشد- ÙŠÚ© طنز است. شما ديگري را قلقلک مي‌دهيد Ùˆ او را به حالت ذهني‌اي مي‌بريد Ú©Ù‡ روابط معنايي جور ديگري تعبير مي‌شود: “پوست‌ام جور خاص‌اي از حسِ لذت‌بخش را ايجاد مي‌کند” Ùˆ يا حتي “اين شخص مرا خيلي دوست دارد” Ùˆ يا چيزهايي از اين دست. يا شايد سقوط آزاد، Ùˆ هم‌چنين خلسه‌ي ناشي از مواد توهم‌زاد يا از اين دست.

بگذريم … مي‌خواهم بگويم خيلي از آدم‌هايي Ú©Ù‡ دور Ùˆ برم مي‌بينم چندان طنز حالي‌شان نمي‌شود يا اگر هم بشود، آن را فقط در شرايط خاص‌اي به کار مي‌برند (مثلا فقط وقتي در حال خواندن گل‌آقا هستند). زياد هم ربطي به هوش‌بهر (Ú©Ù‡ من مخالف کميت‌اي اسکالر براي آن‌ام) يا چيزهايي از آن دست ندارد. از ميان دوستان Ùˆ آشنايان‌ام Ú©Ù… پيش آمده است کس‌اي واقعا بفهمد Ú©Ù‡ بسياري از حرف‌هاي من نه جدي Ú©Ù‡ طنز Ùˆ نه سخره Ú©Ù‡ بسيار جدي است (با بيان متمم هر گزاره‌اي –اگر کس‌اي بداند من متمم آن را مي‌گويم- گزاره‌ي درست کاملا قابل استخراج است).

يک روز تفريحي

يک روز تفريحي

امروز به من خيلي خوش گذشت! از همه‌ي دست‌اندرکاران، شرکت‌کنندگان، آدم‌هاي جالب (ولي بي‌ربط) آن جمع Ùˆ … (Ú©Ù‡ البته ÙŠÚ©ÙŠ دو نفرشان را هم نفهميدم Ú©Ù‡ بودند) متشکرم! حيف Ú©Ù‡ حداقل يک‌اي اين وسط Ú©Ù… بود. آممم …

آب، بابا، ارباب

آب، بابا، ارباب

نجمه اميدپرور و محمدرضا نسب‌عبداللهي هم‌سر يک‌ديگرند،‌ با هم به دليل آن‌چه در وبلاگ‌هاي‌شان نوشته بودند زنداني شدند و عيد را در دو سلول جدا تنهاي تنها در زندان گذراندند. نه! درست نگفتم: تنها نبودند – کودک‌شان نيز با آن‌ها بود.

پروژه

پروژه

-نظرتان درباره‌ي پروژه‌ي راه‌آهن ملي‌ي شرکت‌مان چيست؟
+خب؟!
-يک مقداري عقب نيافتاده؟ فکر کنم نيرو کم داريم.
+خب، من که يک ماه پيش گفته بودم تمام‌اش کن.
-اممم … بله! ولي من داشتم روي پروژه‌ي موشک هواکني‌مان کار مي‌کردم.
+مي‌دونم!
-… Ú©Ù‡ اون هم خيلي طول مي‌کشه.
+آره!
-… Ùˆ تا حالا هيچ‌جايي فضانورد به مريخ نفرستاده.
+دقيقا ويژگي‌ي گروه ما هم همين‌ه!
-… Ùˆ من فکر کنم کار خيلي سخت‌ايست. يعني، حداقل اين‌که فضانورد نداريم فعلا.
+خودت چرا نمي‌روي؟
-من؟! باشه،‌ من مي‌روم … اما … ولي اگر من بروم،‌ Ú†Ù‡ کس‌اي گزارش‌هاي تکنيکال‌مان را بنويسد؟ مي‌دانيد Ú©Ù‡ کس‌ِ ديگري درست Ùˆ حسابي تئوري‌ي قضيه را بلد نيست.
+جز من ديگه؟!
-اممم … بله! بله! ولي مگر شما هم گزارش مي‌نويسيد؟
+باشه! يکي از نيروها را بفرست. آن پسره چه کارست؟ هرکس را که دوست داري بفرست برود.
-هممم … باشه! سعي‌ام را مي‌کنم. فقط نمي‌دانم چطوري مي‌شود در عرض دو ماه او را فضانورد کرد. تا جايي Ú©Ù‡ خبر دارم، تاحالا با کامپيوتر بازي هم نکرده.
+گزارش را کي تحويل مي‌دي؟
-به نظرم آمد اولويت پروژه‌ي خنک کردن زمين به اندازه‌ي سه درجه سانتيگراد بيش‌تر باشد.
+چي؟
-اين پروژه را هفته‌ي پيش گرفتيد.
+آها! بله! يادم آمد. خب، گزارش پيش‌رفت‌اش را براي‌ام تا فردا مي‌فرستي؟
-گزارش مريخ‌نوردي را اول نفرستم؟
+باشه! پس فردا پيش از طلوع!
-يعني پروژه‌ها را تعطيل کنم بنشينم به گزارش‌نويسي؟
+خب، پس شب‌ها را براي چه گذاشته‌اند؟ شب‌ها گزارش بنويس، صبح‌ها پروژه‌ها رو جلو ببر.
-آها!
+پس منتظرم!
ـبله! بله! سعي‌ام را مي‌کنم.

وبلاگ‌ها از جنس پلاستيک‌اند

وبلاگ‌ها از جنس پلاستيک‌اند

من از اين روي‌کرد خواب‌گرد (و مشابه) که سعي در چارچوب‌آفريني براي امور باز و گسترده‌اي چون زبان، نوشتار، داستان کوتاه، رمان، و وبلاگ مي‌کند خيلي خوش‌ام نمي‌آيد . به نظرم نه تنها اشتباه است (شبيه معنازايي دنيا از روي تعريف کلمات و نه برعکس) بلکه فايده‌ي چنداني هم ندارد. مي‌توان پيش‌نهاد کرد که در وبلاگ‌ها مي‌بايست لينک‌هاي فراواني به اين طرف و آن طرف داده شود (و چه پيش‌نهاد خوبي)، ولي نمي‌توان به صورت دستوري به آن نگاه کرد و آن‌چه را بي‌لينک است ناوبلاگ خواند.
جدا از اين موضوع، اين سوال براي‌ام پيش مي‌آيد Ú©Ù‡ چرا اين همه حرف Ùˆ حديث در مورد صفحات غيروبلاگي زده نمي‌شود؟ – آن‌چه به عنوان وب‌سايت يا homepage يا چيزهايي از اين دست شناخته مي‌شود. ما ايرانيان در استفاده از تکنولوژي بگويي نگويي کمي برعکس‌ايم: تحقيقات معنادار فيزيک هسته‌اي نداريم، مي‌رويم به سراغ غني‌کردن اورانيوم؛ صنعت نداريم، اما در دانش‌گاه‌هاي‌مان بر لبه‌ي علم تحقيق مي‌کنيم؛ دانش‌گاه‌ها Ùˆ مجلات Ùˆ موسسات‌مان وب‌سايت درست Ùˆ حسابي ندارند ولي اطراف‌مان پر شده است از وبلاگ! همه‌ي دنيا ديناميک صفحات شخصي‌شان را با اضافه کردن وبلاگ زياد کردند، ما ايراني‌ها فقط بخش ديناميک را با به کارگيري‌ي وبلاگ‌ها داريم. حدس مي‌زنم ÙŠÚ© صدم تعداد وبلاگ‌ صفحه‌ي شخصي نداشته باشيم Ùˆ حجم مطالب منتشر شده در وبلاگ‌هاي‌مان بيش از هزار برابر آن‌چه در صفحات ثابت‌مان قرار داده‌ايم باشد.
نمي‌خواهم بگويم شماي وبلاگ‌نويس برو و وبلاگ‌ات را تعطيل کن (درست مثل حسني!). وبلاگ‌نويسي –به نظر من- اتفاق بسيار خوبي براي زبان فارسي بوده است. اما کاش يک سري اتفاق خوب ديگر هم بيافتد.

راستي تا اين‌جا Ú©Ù‡ آمده‌ام،‌ ÙŠÚ©ÙŠ دو کلام ديگر هم بگويم: تقريبا همه‌ي گفتگوهاي “بيلي Ùˆ من” خواندني است – يعني من تاييد مي‌کنم!

نمايش‌گاه کتاب

نمايش‌گاه کتاب

دي‌روز Ùˆ پريروز ÙŠÚ© نمايش‌گاه کتاب‌اي رفتيم Ú©Ù‡ Ù†Ú¯Ùˆ! دل همه‌ي آدم‌ها بسوزد. کلي کتاب خوب، يار به‌تر Ùˆ … ! آممم … ! حالا تعريف مي‌کنم!

مجتبي سميعي‌نژاد و آقاي شاهرودي

مجتبي سميعي‌نژاد و آقاي شاهرودي

تاکنون بارها و بارها،‌ ضمني و صريح، مستقيم و غيرمستقيم، با تاکيد و بي‌تاکيد نوشته‌ام و توضيح داده‌ام که از نظر من انسان چه ارزش بالايي دارد (مثلا اين‌جا). چه ديدگاهي متافيزيکي‌ي الهي داشته باشيم و چه ديدگاه انسان‌مدار ماترياليستي –و حتي ترکيب اين دو(!)- مي‌توان دلايلي آورد در ارزش انسان و لزوم حفظ حرمت او. ارزش انسان در چيست؟ حفظ ارزش او چگونه است؟ نمي‌دانم! نمي‌خواهم فهرست بلند بالايي سر هم کنم و بگويم براي حفظ ارزش انسان مي‌بايست به اين‌ها توجه کرد. اما حدس مي‌زنم در بيش‌تر چنان فهرست‌هايي، حق زندگي، آزادي‌ي فردي، و حتي آزادي‌ي انديشه و بيان قرار بگيرد (و البته کاري ندارم که دليل چنان کرامت و بلند مرتبه‌گي‌اي چيست چون معمولا دليل خيلي مشخص‌اي وجود ندارد). (1)
به تازگي الپر از مجتبي سميعي‌نژاد نوشته است. من هم پيش‌تر درباره‌اش نوشته بودم Ùˆ خيلي‌هاي ديگر. براي آزادي‌اش امضا جمع کرده‌ايم Ùˆ … ! الپر اين‌بار هاشمي شاهرودي را خطاب قرار داده Ùˆ آزادمردي Ùˆ بزرگ‌واري‌ي او را به ميان کشيده تا مجتبي را آزاد کند. من از اين رويه خوش‌ام نمي‌آيد – الپر اگر شيخ بود، اين‌کارش “پا درمياني‌ي بين‌الشيوخين” نام‌گزاري مي‌شد. نمي‌خواهم عبارت سخت‌ Ùˆ ترسناک‌اي بياورم ولي من چندان به “دست تظلم‌خواهي به نادرخشان پرونده‌داران دراز کردن” (!) اعتقادي ندارم (جمله‌اش راحت خوانده نمي‌شود اما در عوض خطرناک هم نيست). اما اگر اين را هم آزمايش کنيم Ú†Ù‡ مي‌شود؟ اگر مستقيم با مقامات حکومتي –آن هم در بالاترين سطح‌اش- صحبت کنيم Ú†Ù‡ اتفاقي مي‌افتد؟ من با الپر موافق‌ام Ú©Ù‡ احتمالا نتيجه‌ي مثبت‌اي مي‌دهد Ùˆ مجتبي سميعي‌نژاد را آزاد مي‌کنند – Ùˆ البته Ú©Ù‡ آزادي‌ي ÙŠÚ© انسان ارزش چنين تلاشي را دارد. اما آيا اين راه‌حل است؟ آدم را ياد بخيه زدن روزانه‌ي لباس‌اي مي‌اندازد Ú©Ù‡ مدت‌هاست پوسيده. شما را ياد چنين چيزي نمي‌اندازد؟

(1): توجه داشته باشيد که همه‌ي اين‌ها باعث نمي‌شود که من از همه‌ي آدم‌ها خوش‌ام بيايد.

نمايش‌گاه کتاب

نمايش‌گاه کتاب

به نظر شما اشکالي ندارد که امسال بروم نمايش‌گاه کتاب در حالي که هنوز بعضي از کتاب‌هاي نمايش‌گاه پارسال را نخوانده‌ام؟! نه؟! واقعا؟! خب، پس نمايش‌گاه کتاب! امروز مي‌آيم سراغ‌ات و البته با تعلقات و تطورات جديد!

عرفان مجرد

عرفان مجرد

گاهي نگاه کردن به زندگي و روند آن از ديدي مجردتر و کلي‌تر ذهنيت‌مان را اين رو به آن رو مي‌کند. اين ديد مجرد و از بالا منحصر به فرد نيست: مي‌تواند از درک عظمت کيهان، يا در آغوش تاريخ قرار گرفتن، و يا حتي فهم بعضي از ساده‌ترين مکانيزم‌هاي رفتاري‌ي موجودات ناشي شود. درست پس از فهم است که جديت پديده‌ها به تدريج کم‌رنگ مي‌شود و رنگ طنز به خود مي‌گيرد: عالم‌اي که مقدر است اين‌گونه باشد چون اين طبيعي‌ترين/متداول‌ترين/زنده‌ترين راه‌حل است.