ملت
ملت امروز صبØÙ زود چشمان‌اش را به سختی گشود. دل‌اش نمی‌خواست از رخت‌خواب بیرون بیاید اما مگر صدای ساعت امان می‌داد؟ Ùکر کرد شاید امروز تعطیل باشد، اما می‌دانست Ú©Ù‡ نیست، Ùˆ به ذهن‌اش رسید Ú©Ù‡ امروز سر کار نرود، ولی مگر می‌شود Ù†Ø±ÙØªØŸ بدن‌اش را Ú©Ø´ Ùˆ قوس‌ای داد Ùˆ خودش از تخت بیرون کشید Ùˆ به سمت دست‌شویی راه Ø§ÙØªØ§Ø¯. ملت پشت دست‌شویی منتظر بیرون‌آمدن بقیه‌ی ملت بود Ú©Ù‡ همه، ØµØ¨Ø Ø²ÙˆØ¯ -خواب Ùˆ خمار- به زور٠اجبار بیدار شده بودند Ùˆ اینک سعی می‌کردند در دست‌شویی ادامه‌ی رویای‌شان را ببینند. ملت بی‌رمق‌تر از این است Ú©Ù‡ عصبانی شود. ملت غرغری می‌کنند Ùˆ چرخی در خانه‌شان می‌زنند Ùˆ آخر سر می‌توانند از دست ÙØ¶ÙˆÙ„ات شبانه‌ی خویش Ø±Ø§ØØª شوند – همه‌شان!
ساعت‌ای بعد ملت در خیابان‌ها، پشت چراغ قرمزها Ùˆ تراÙیک پایان‌ناپذیر صبØâ€ŒÚ¯Ø§Ù‡ÛŒ ساعت‌اش را نگاه می‌کند Ùˆ نگران است Ú©Ù‡ اگر امروز هم دیر برسد ملت Ú†Ù‡ Ùکری راجع به‌اش می‌کند. ملت نگران چشم غره‌ی معلم‌اش، استادشان، رییس‌اش Ùˆ ØµØ§ØØ¨â€ŒÚ©Ø§Ø±Ø´Ø§Ù† است. ملت می‌داند امروز نیز دیر می‌رسد Ùˆ با خود می‌گوید ÙØ±Ø¯Ø§ باید زودتر بیدار شوم تا Ù†ÙØ± اول‌ای باشم Ú©Ù‡ خود را از تکدرات شبانه خلاصه کنم.
ملت سر کار است. ملت آرام آرام شروع می‌کند به ورق‌زدن Ø¯ÙØªØ±Ù‡Ø§ Ùˆ خواندن کارهای روزانه Ùˆ تمیز کردن ویترین Ùˆ گاهی آرام آرام آجری از زمین برمی‌دارد Ùˆ در ÙØ±ØºÙˆÙ† می‌اندازد تا بعد از چای ساعت ده‌اش ÙØ±ØºÙˆÙ† را ببرد طبقه‌ی بالا Ùˆ با سیمان Ùˆ ماله Ø¨ÛŒÙØªØ¯ به جان کاغذهایی Ú©Ù‡ باید یک گوشه‌شان را امضا کند Ùˆ ØµÙØØ§ØªÛŒ را Ú©Ù‡ تا پایان ÙØµÙ„ مانده آرام آرام بخواند تا برای Ø§Ù…ØªØØ§Ù†ÛŒ -Ú©Ù‡ ØØªÙ…ا خواهد آمد- آماده شود. ملت نگران است چون Ú©Ù„ÛŒ کار دارد Ùˆ به نظرش می‌رسد Ú©Ù‡ گویا هیچ‌وقت کارهای‌اش تمام نخواهد شد: تکلیÙ‌ای برای ÙØ±Ø¯Ø§ØŒ Ø·Ø±Ø Ø³ÙˆØ§Ù„â€ŒØ§ÛŒ برای Ø§Ù…ØªØØ§Ù† پس ÙØ±Ø¯Ø§ØŒ یک طبقه تا آخر Ù‡ÙØªÙ‡ Ùˆ پاس‌کردن چک‌های باقی‌مانده‌اش تا آخر ماه. کاغذی از روی میزش سر می‌خورد Ùˆ تاب تاب‌زنان روی زمین می‌لغزد Ùˆ می‌رود آن گوشه‌ی همیشگی‌ی دست Ù†ÛŒØ§ÙØªÙ†ÛŒâ€ŒÛŒ زیر میز. خم Ú©Ù‡ می‌شود تا برش دارد متوجه می‌شود Ú©Ù‡ همه‌ی سایه‌ها Ø±ÙØªÙ‡â€ŒØ§Ù†Ø¯ برای Ø§Ø³ØªØ±Ø§ØØª. ملت کرکره‌ی مغازه را پایین می‌کشد.
ملت گرسنه است. باید شکم‌اش سیر شود. Ø¢ÙØªØ§Ø¨ بدجوری می‌زند بر ÙØ±Ù‚ سرش. می‌رود گوشه‌ای. آب‌ای می‌زند به دست Ùˆ روی‌اش. هر کس‌ای گوشه‌ای از ØÛŒØ§Ø· نشسته است. ظر٠غذاها بازند Ùˆ صÙ‌ای دور Ùˆ دراز٠ملت بی‌قرار توی سل٠خودنمایی می‌کند. به سایه‌های کوتاه شده می‌نگرد. ملت گوشه‌ای جمع شده‌اند Ùˆ Ø¨ØØ« می‌کنند Ú©Ù‡ چرا ظهرها سایه‌ها کوتاه می‌شوند. توپ‌ای Ù…ÛŒâ€ŒØ§ÙØªØ¯ وسط‌شان Ùˆ همه چون بچه گربه‌ای خیز برمی‌دارند به دنبال‌اش. ملت عرق می‌ریزد. از خود می‌پرسد مگر ملت بی‌شعور است Ú©Ù‡ این موقع روز در مغازه را می‌زند؟ ملت به ملت توجه نمی‌کند. ظهر است Ùˆ ملت باید Ø§Ø³ØªØ±Ø§ØØª کنند. Ùˆ ملت هم‌چنان در مغازه را می‌زند Ùˆ در ص٠هم‌دیگر را هول می‌دهد.
ملت به ساعت‌اش نگاه می‌کند. چیزی به تعطیلی نمانده. Ø®ÙˆØ´â€ŒØØ§Ù„ می‌شود Ùˆ Ù†Ø§Ø±Ø§ØØª. Ø®ÙˆØ´â€ŒØØ§Ù„ از این‌که به زودی خلاص می‌شود Ùˆ Ù†Ø§Ø±Ø§ØØª از این‌که هنوز Ú©Ù‡ هنوز است هیچ کاری از پیش نبرده. ØµØ¨Ø Ù¾Ù†Ø¬ ØµÙØÙ‡ بیش‌تر نخوانده بود Ùˆ پنجاه ØµÙØÙ‡ مانده. ملت غم‌گین است Ú©Ù‡ چرا نتوانسته است ØØªÛŒ یک سوال نیز Ø·Ø±Ø Ú©Ù†Ø¯ برای Ø§Ù…ØªØØ§Ù† Ù‡ÙØªÙ‡â€ŒÛŒ بعد ملت‌اش. آجرها نص٠یک دیوار را نیز بالا نبرده است Ú†Ù‡ برسد به این‌که دیواری برهم نهد Ùˆ طبقه‌ای بالا ببرد. ØµØ¨Ø ÙØ±ÙˆØ´â€ŒØ§ÛŒ هم نداشته Ùˆ نمی‌داند با این کساد Ùˆ نبود مشتری با چک‌های‌اش Ú†Ù‡ بکند. ملت نگران است مبادا رییس‌اش، معلم‌اش، سرکارگرش Ùˆ شریک‌اش بیاید به کار او اعتراض کنند. چاره‌ای نبود. کار بیش‌تری نمی‌توانست از پیش ببرد. ملت می‌جنبد اما مگر غذای سنگین ظهر می‌گذارد؟ چشم‌های ملت آرام آرام بر هم می‌شود Ùˆ بر هم می‌ماند Ùˆ می‌ماند Ùˆ می‌ماند Ùˆ یک‌هو باز می‌شود. بسته، باز. بسته، باز، بسته‌، بسته‌، بسته.
Ø¢ÙØªØ§Ø¨ غروب می‌کند Ùˆ ملت هم‌چنان در تراÙیک است. ملت سرش را به پنجره‌ها تکیه داده Ùˆ ØØ±Ú©Øª آرام ماشین‌ها Ùˆ عابرانی را Ú©Ù‡ شتاب‌زده به سمت مقصدی نامعلوم روانه‌اند می‌بیند. گاهی چشم‌های‌اش روی هم Ù…ÛŒâ€ŒØ§ÙØªØ¯ØŒ گاهی بیدار می‌شود Ùˆ بدتر از همه گاهی مجبور است پیاده شود Ùˆ دوباره سوار خط بعد، Ù…Ø³Ø§ÙØ±Ú©Ø´ بعدی Ùˆ یا موتوری‌ی دیگری شود. با خود آرزو می‌کند کاش پیش از سبز شدن علÙ‌ها ماشین‌ای بیاید Ùˆ او این دم غروبی سوارش شود Ùˆ آن‌قدر لازم نباشد تا نهایت دنیا ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ زند “مستقیم! مستقیم!”.
ملت کسل شده است. خانه‌اش آن چیزی نیست Ú©Ù‡ باید باشد. ملت‌اش نیز. چاه ÙØ§Ø¶Ù„اب بو می‌دهد، دوش Ú†Ú©Ù‡ می‌کند، غذا ته Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است، بچه‌ها نمره‌ی بد آورده‌اند، بابا عصبانی است، مامان زود می‌رود Ùˆ می‌خوابد، شوهرش غر می‌زند Ú©Ù‡ خورشت چرا آب‌اش Ú©Ù… است Ùˆ زن اعتراض می‌کند Ú©Ù‡ چرا پرده‌ها را عوض نمی‌کنند بعد از این همه سال. تلویزیون گندش را بالا آورده با آخوندهایی Ú©Ù‡ از این کانال به آن کانال شناورند Ùˆ سریال‌های آبکی‌اش. روزنامه‌ها نیز دریغ از یک نوشته‌ی به دردبخور. راستی شب نیز به جای Ùوتبال چلسی-رئال مادرید، دپورتیو لاکرونیا – بلونیا پخش می‌شود. گندشان بزنند: خواست ملت این است!
رخت‌خواب‌ها پهن می‌شود. ملت توی تخت‌خواب‌های‌شان می‌خزند تا معاشقه‌ای تند Ùˆ Ùوری داشته باشند Ú©Ù‡ زودتر خواب‌شان ببرد. کتاب‌های کنار تخت هم‌چنان دست‌نخورده باقی می‌مانند – ملت خسته‌تر از این است Ú©Ù‡ چیزی بخواند. مخصوصا این‌که “Ù…Ú¯Ù‡ کتاب خوب هم داریم این روزا؟”. راست می‌گوید ملت. مگر دیگر نویسنده‌ای باقی مانده تا چیز دندان‌گیری بنویسد؟ خب! آن‌ها هم گناه ندارند. زندگانی بد شده است. بگذار ملت هر Ú†Ù‡ می‌خواهند بگویند. گندشان بزنند با این زندگی‌ی سگی‌شان!
آخرین کلماتی Ú©Ù‡ آقای نویسنده‌ی ملت نوشت همین بود: “گندشان بزنند با این زندگی‌ی سگی‌شان!”. دقیقه‌ای بعد چراغ خاموش شد Ùˆ او نیز به ملت‌ای پیوست Ú©Ù‡ قرار است ÙØ±Ø¯Ø§ ØµØ¨Ø Ø¨Ù‡ سختی چشم‌های‌اش را باز کند Ùˆ آرزو کند امروز کاش روز٠تعطیل بود. اما Ù…ØªØ§Ø³ÙØ§Ù†Ù‡ می‌دانیم ÙØ±Ø¯Ø§ تعطیل نیست.
14 thoughts on “ملت”
ملت در ØØ§Ù„ ØØ§Ø¶Ø± دارد این جا وبلاگ سولوژن Ù…ÛŒ خواند. سرش هم Ú©Ù„ÛŒ درد Ù…ÛŒ کند، استادی Ú©Ù‡ کارش دارد آب شده Ùˆ زیر زمین Ø±ÙØªÙ‡! البته آن ور دنیا ملت خواب است! همین چند دقیقه پیش آخرین Ù¾ÛŒ ام اش را داد Ùˆ Ø±ÙØª Ú©Ù‡ بخوابد! ملت بهتر است Ú©Ù… تر نص٠شب ها قهوه بخورد! Ùˆ بیشتر وبلاگ آپدیت کند!
سولوژن جان!
ÙØ¹Ù„اً تا ØØ¯ÙˆØ¯Ù بیست Ùˆ چهار ساعت وبلاگ عمومی ست.
این آدرس ای میل من است:
creatureee@gmail.com
Ù„Ø·ÙØ§Ù‹ اگر تمایل داشتید یک آدرس پست٠الکترونیک – ØªØ±Ø¬ÛŒØØ§Ù‹ در جی میل – برای٠من Ø¨ÙØ±Ø³ØªÛŒØ¯ تا به کلبه خرابه ÛŒ دو Ù‚Ùله ÛŒ خود دعوتتان نمایم!
نویسنده رو خیلی خوب اومدی:) (جسارت نباشه، یاد هوشنگ خان Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù….) اما نمی‌دونم، خود این جمله هم مال کسیه؟
ذوق زده نشم. دستامو با انتظارم ببرم بالا Ùˆ بگم : خوب بعد از مدت ها یه داستان خوندم. بالاخره هم آوردن Ùˆ یه داستان خوندم Ú©Ù‡… Ú©Ù‡ بهتره انتظارارو ببریم بالاتر. از این خیلی بالاتر.
داستان/ توصي٠شرايط/ نقد خوبي نوشتيد. Ùکر ميکنم Ú©Ù‡ Ù…ØÙŠØ· اوليه داستان ايران بود?? هرچند Ú©Ù‡ كاملا قابل تعميم به زندگي اکثريت Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ در غرب هم ميشد, با نوانس هايي Ù…ØªÙØ§ÙˆØª تر.
well…,great!
ملت دیگه خودشونم نمی Ùهمند Ú†ÛŒ میخوان
ملت شدن ØÛŒÙˆÙˆÙ† متÙکر بی مغز .
چیز جدیدی برا قکر کردن وجود نداره
تصور کنید ÛŒÚ©Ø¯ÙØ¹Ù‡ صد سال برگردیم عقب ایا ملت قادر به زندگی خواهد بود؟
ای بابا، گویا Ø§ÙØªØ®Ø§Ø± دادین امروز. الان از لنا شنیدم. آقا تبریک عرض می‌شود. امیدوارم ØØ§Ù„ا ØØ§Ù„اها تولد شما را نبرد D:
این هم واسه اینکه ØÛŒÙ† خوردن به Ùکر همه‌ی Ù…ØØ±ÙˆÙ…ان عالم باشی:
_اْْ_اْ_اْ_
|____|
اÙÙ‡ÙÙ…ØŒ خوب چیزه…خراب شد :”> همون کیک منظورم بود. خوش بگذره.
بله آقا !!! امان از این ملت !!!!
اما ما هم تبریک عرض کردیم جای دیگری Ú©Ù‡ از شما دور نیست 🙂
مرد ØØ³Ø§Ø¨ÛŒØŒ تو Ú©Ù‡ گاه Ùˆ بیگاه میای وبلاگ ما Ùˆ با بکگراند لپ‌تاپم بیشتر از خودم ØØ§Ù„ می‌کنی چرا ما رو مشمول الطا٠لینکانه‌ی خودت نمی‌کنی؟
ملت Ù‡Ù…ÙŠÙ†â€Ø§Ù…Ø› پيش نهاد Ù…ÛŒâ€Ú©Ù†Ø¯ ملت خودم را بکشی.
همين جوری، چون Ùکر کنم جالب بشود.
خوب تلقی شما اینه از ایران…Ùˆ دلیل عقب ماندگی این ملت…ولی ملت گوناگونند پس بهتره Ùکر کنیم اکثر این ملت! ØØ§Ù„ا ملل دیگه چطورین؟ برعکس این ملت؟
گاه این ملت از اشتباهات قبل و گاه از اشتباهات خودشان می سوزاند!
یک سوال اینکه آدم چطور زندگی رو ببینه Ú†Ù‡ هدÙÛŒ داره یا به کجا Ù…ÛŒ خواهند برسه؟!
بعضی ها سختی ها Ùˆ برخی Ø±Ø§ØØªÛŒ بودن همیشه بیاد دارند Ùˆ این بسته به این Ú©Ù‡ مردمان به کارشون علاقه داشتن باشن یا نه ØªÙØ§ÙˆØª Ù…ÛŒ کنه Ùˆ مشکلات این چنین مانند تراÙیک Ùˆ …خیلی چیز دیگر باید مردم یه جوری سرشون گرم باشه به کارشون Ùˆ Ùکر کنم در تمام جوامع مردمشون یه جوری سرگرم Ù…ÛŒ کنن برخی از جوامع با سرگرمی ها مناسب Ùˆ در اینجا با Ú¯Ø±ÙØªØ§Ø±ÛŒ های بی نظیر! Ú©Ù‡ ساختار جامعه ما تشکیل داده است.