بدرود ایتالیا!
[خارجی، کنار دکه‌ی روزنامه Ùروشی]
پسر کنار پیش‌خوان ایستاده است و دارد روزنامه‌ای را از زیر دسته‌ی روزنامه‌ها در می‌آورد.
مرد نزدیک‌اش می‌شود و می‌گوید:
-دو تا خانم ایتالیایی، دو تا ایتالیایی.
پسر روزنامه را بالاخره می‌کشد بیرون.
-دو تا ایتالیایی نمی‌خوای؟
پسر سرش را کمی کج می‌کند و اخمکی می‌کند.
-دو تا خانم! دو تا! ایتالیایی!
پسر لای روزنامه را Ú©Ù‡ تیتر زده “روز ملی اÙتخار هسته‌ای” باز می‌کند.
-ایتالیاییش نبود؟
مرد درنگ‌ای می‌کند، راه‌اش را می‌گیرد و می‌رود.
پسر زیر لب می‌گوید: “بدرود ایتالیا!”
[صØنه تاریک می‌شود،‌ صدای هن هن نامشخص‌ای می‌آید.]
11 thoughts on “بدرود ایتالیا!”
ا٠ا٠ا٠.. همینطوری گذاشتی مثل Û² تا ماهی قرمز ایتالیایی خوش‌تراش از دست بلغزه Ùˆ بیاÙته تو آب؟ … هو٠٠٠… چرا از این شانس‌ها به ما نمیاد پس؟ هر Ú©ÛŒ به طور ما می‌خوره ترنس Ùˆ بچه‌بازه.
من Ú©Ù‡ Ù†Ùهمیدم
من هم 🙁
خیلی خوش‌ام نیامد!
من هم Ù†Ùهمیدم کلاً!
امّا لابد یک اشکالی داشته که لنیوم هم خوش‌اش نیامده دیگر!
پ.ن. راستی من از آن هن‌هن ٠نامشخّص خیلی شرم‌ام شد!
یه چیزهایی می نویسی آدم نمی دونه باید به چی شک کنه؟!
Asosh عزیز
اشکالی نداشت! من Ùقط از داستان خوش‌ام نیامد. شاید نکته‌ای پنهانی داشت Ú©Ù‡ من متوجه نشدم اما خوب اگر چنان نکته‌ای وجود نداشته باشد به نظرم یک داستان کوتاه چندان جذاب نمی‌رسد.
به هر Øال گاهی هم این‌طوری می‌شود. چطوری؟ گاهی Ùهمیده نمی‌شود،‌ گاهی شرم‌آور خوانده می‌شود یا چیزهایی از این دست. متاسÙانه واقعیت‌ها را نمی‌توان نادیده گرÙت. واقعیت‌هایی Ú©Ù‡ دیده می‌شوند ولی Ú©Ù… به ثبت می‌رسند.
این‌قدر برای‌ام غیرمنتظره بود Ú©Ù‡ Øتی به ذهن‌ام هم نرسید ماجرا ممکن است واقعی باشد! اگر واقعی باشد Ú©Ù‡ Ù…Øشر بود! :]
واقعی Ùˆ ناواقعی‌اش را نمی‌دانم: امّا می‌دانم Ú©Ù‡ هنوز هم Ù†Ùهمیده‌ام، Ú©Ù‡ گمان‌ام چندان مهم هم نیست!
ایطالیا به گا می رود؟
آن هم در زمانه ای Ú©Ù‡ Ù…Ùتخر به هسته ای شدن هستیم