آدم‌ها شبیه به یک سیستم جرم-Ùنر-ترمز اند. به طور مستقیم درگیرشان بشوی، درگیرت می‌شوند. شادی کنی، شادی می‌کنند Ùˆ بعد آرام آرام می‌ایستند. همه چیز به نسبت جرم Ùˆ Ùنر Ùˆ ترمز به هم بستگی دارد.
آدم‌ها شبیه به یک سیستم سلÙ-خازن-مقاومت‌اند. با ایشان بخندی، می‌خندند. از خنده باز ایستی، دقایقی بعد، ساعتی بعد، روزی بعد، نشد ماه‌ای پس دیگر نمی‌خندند.
آدم‌ها شبیه به یک سیستم دینامیکی‌ی میرا هستند. خیلی‌ها ضریب میرایی‌شان بزرگ‌تر از یک است. تØویل‌شان بگیری، اندکی تØویل‌ات می‌گیرند ولی انرژی‌ای را Ú©Ù‡ برای‌شان می‌گذاری پس نمی‌دهند. بعضی‌های دیگر هم ضریب میرایی بین یک Ùˆ صÙر دارند. لبخند بزنی، لبخند می‌زنند Ùˆ نمی‌زنند Ùˆ می‌زنند Ùˆ نمی‌زنند Ùˆ نمی‌زنند Ùˆ نمی‌زنند (معلوم است Ú©Ù‡ دراماتیزه شده است این بخش دیگر، نه؟! ماجرا ربط مستقیمی به انرژی ندارد در واقع).
تعداد آدم‌هایی Ú©Ù‡ اگر سراغ‌ای ازشان نگیری، سراغ‌ات را بگیرند انگشت‌شمارند. این‌ها را باید دوست داشت Ùˆ دست‌شان را بوسید (البته جز صاØب‌خانه‌ات Ùعلی‌ات Ùˆ یکی دو قماش دیگر!). این‌ها را می‌گذاریم به کنار. اما تعداد آدم‌هایی Ú©Ù‡ سراغ‌شان را می‌گیری Ùˆ سراغ‌ات را یک ماه بعد نمی‌گیرند Ú†Ù‡ زیادند! در مقابل این اÙراد دو کار می‌شود کرد:
Û±) ول‌شان کرد، Ùیلترشان کرد، انداخت‌شان دور از دایره‌ی دوستی‌ها Ùˆ آشنایی‌ها.
Û²) آن‌ها را به دید دیگری نگاه کرد. به قول بابایی، این‌ها دوستی‌های fun هستند (بگذار ترجمه‌اش کنم به سرخوشانه). لذت‌اش را می‌بریم در Ù„Øظه، آنک Ú©Ù‡ کارمان تمام شد می‌رویم سراغ جای بعدی‌ای Ú©Ù‡ fun داشته باشد.
این شماره‌ی (Û²) یعنی این‌که می‌روی به پارتی‌ای، دختر خوش‌گل‌ای یا پسر خوش‌تیپ‌ای آن‌جا دیدی با او می‌رقصی، لذت‌اش را Ú©Ù‡ بردی، موقع برگشت به خانه همین‌طوری آدم‌ها دور هم جمع می‌شوند Ùˆ با هم به انار Ù…Øمد سر می‌زنند Ùˆ Ùردای‌اش در بوÙÙ‡ کنار Ùلانی Ùˆ بهمانی می‌نشینی Ùˆ چرت Ùˆ پرت می‌گویی Ùˆ شب یادت نمی‌آید Ú©Ù‡ دی‌شب با کدام دختر رقصیده بودی (البته اگر دختر باشی به دلایل تکاملی به یاد می‌آوری Ú©Ù‡ با کدام پسر رقصیده بودی؛ بگذریم!) Ùˆ هم‌چنین بهمان Ùˆ Ùلان Ú©Ù‡ بودند Ùˆ غیره Ùˆ ذلک!
شماره‌ی (Û±) یعنی این‌که به پارتی‌ای نمی‌روی مگر این‌که صاØب مهمانی از دوستان عزیز Ùˆ صمیم‌ات باشد، با دختری نمی‌رقصی مگر دوست‌های عزیز هم باشید، در بوÙÙ‡ با کس‌ای نمی‌نشینی مگر از کمالات ذهنی Ùˆ Ú¯Ùتاری‌ی او پیش‌تر اطمینان Øاصل کرده باشی Ùˆ در ضمن آب انار هم نمی‌خوری به دلایل مشخص!
قصد تاریخ‌نگاری‌ی ذهنی ندارم، اما Ù…Øض نمونه بگویم Ú©Ù‡ سه سال پیش سÙت Ùˆ سخت مخال٠(Û²) بودم. یعنی باور نداشتم رابطه‌ای می‌بایست تنها سرخوشانه -به معنایی Ú©Ù‡ مثال آوردم- باشد Ùˆ نه بیش‌تر. البته مواÙÙ‚ شدید (Û±) نبودم در عمل. چون خیلی‌ها بودند Ú©Ù‡ دورشان خط نمی‌کشیدم ولی رابطه‌ی سرخوشانه‌ای هم با هم نداشتیم. شاید بتوان Ú¯Ùت در رابطه‌ای برزخی با ایشان بودم. تلاش می‌کردم آن‌ها را به دوستان‌ای مورد اطمینان، قوی Ùˆ عمیق‌ای برای خودم تبدیل کنم Ùˆ البته در بسیاری موارد نتوانستم. البته Ùراموش نشود Ú©Ù‡ قصد من عمق‌بخشیدن به آدم‌ها (Øداقل اکثر آن‌ها) نبود. اما امید داشتم وجه‌ای از وجوه‌شان را پیدا کنم Ú©Ù‡ عمیق Ùˆ دوست‌داشتنی باشد. نشد، Øداقل دوستان‌ای ÙˆÙادار باشند.
نتیجه‌ی این Ùعالیت اØتمالا در مواردی نتیجه داده است؛ اما نه بسیار زیاد Ùˆ مکرر. تاس٠می‌خورم؟ نه به طور Ú©Ù„ÛŒ!
Øال یک سری خاطره‌ی کوتاه Ùˆ مینیمال Ùˆ نه بی‌ربط:
الÙ) به او تلÙÙ† می‌زنی، دوباره دعوت‌اش می‌کنی برای قراری، می‌گوید می‌آید Ùˆ نمی‌آید، تلÙÙ†ÛŒ او را برای آخر Ù‡Ùته دعوت می‌کنی منزل‌تان، ای-میل می‌زنی Ùˆ تاکید می‌کنی، نه می‌آید Ùˆ نه خبر می‌دهد Ú©Ù‡ نمی‌آید، بعد دوباره تلÙÙ† می‌زنی خداØاÙظی کنی، به سختی موبایل‌اش را می‌گیری، صØبت می‌کنی، بعد قطع می‌شود Ùˆ او دیگر زنگ نمی‌زند Ùˆ نمی‌زند Ùˆ نمی‌زند! البته مشخص است (یا برای سلامت روØی‌مان به‌تر است این‌گونه تصور کنیم) Ú©Ù‡ در این واقعه غرض بدی نبوده است، Ùقط دوست‌ای به طور مکرر چندین Ùˆ چند اشتباه پشت سر هم کرده است. نتیجه چیست؟ به این Ùکر می‌کنی Ú©Ù‡ آیا همیشه به اشتباه Ùکر نمی‌کرده‌ای Ú©Ù‡ او دوست‌ات است در Øالی Ú©Ù‡ نیست؟ Øال چهار سال هم‌دانش‌گاهی‌بودن Ùˆ سابقه‌ی دوستی‌ی شش ساله Ùˆ چندین Ùˆ چند بار پیتزاخوردن Ùˆ صØبت‌کردن Ùˆ در جلسات مشترک شرکت‌کردن Ùˆ در ضمن در مهمانی‌های قبلی‌ات Øضور یاÙتن Ú©Ù‡ او را الزاما دوست‌ات نمی‌کند. شاید تصور او از تو همان برداشت شماره‌ی (Û²) بالایی بوده باشد. نمی‌دانی. اما Ùعلا اØتیاط می‌کنی Ùˆ او را آرام آرام از گروه (Û±) می‌کشانی به سمت گروه (Û²). اگر دÙعه‌ی بعد دیدی‌اش، خب، اگر شد سرخوشانه از وجودش لذت می‌بری Ùˆ اگر نشد، دیگر اعصاب‌ات را برای‌اش خراب نمی‌کنی.
ب) گروهی هستند که در مجموع که نگاه کنی سودشان برای‌ات کم‌تر از ضررشان است. البته این گروه یک مجموعه‌ی کاملا منظم و در ارتباط تنگاتنگ نیستند. رابطه‌ای اجتماعی (مثلا هم‌دانش‌گاهی‌بودن) و یا بیولوژیکی (مثلا دارای استخوان لگن این‌شکلی (و نه آن شکلی)) با هم دارند. الزاما همه‌شان با هم دوست هم نیستند. نه، مطمئنا این‌طور نیست. در واقع بخش بزرگی از مشکل هم همین است.
Ù¾) از این‌که پشت سرم چیزی بگویند بدم می‌آید. مخصوصا اگر به ناØÙ‚ بد بگویند. گمان‌ام بیش‌تر آدم‌ها این‌گونه‌اند. البته تØمل اÙراد در این مورد Ú©Ù… Ùˆ زیاد دارد. ÙˆØشت‌ناک‌تر هم این‌که کس‌ای چیزی بگوید Ú©Ù‡ انتظارش را نداشته باشی. آها! خلاصه بکنم: آدم‌های زیادی نیستند Ú©Ù‡ ازشان بدم بیاید جوری Ú©Ù‡ Øاضر باشم راه‌ام را کج کنم Ùˆ نبینم‌شان. اما از میان همین اندک موارد، کمینه یکی‌شان دقیقا Ùˆ تنها به همین دلیل به این مقام نایل شده است. Ø´Ú¯Ùت این‌که یکی از دوستان‌ام هم به تازگی دچار همین خبط شده است Ùˆ من مانده‌ام Ú†Ù‡ کنم با Ú¯Ùته‌اش Ùˆ Øد٠قلیل شعور پشت Ú¯Ùته‌اش!