…
یک نقطه از Ùضا-زمان، یک واقعه،‌ یک تغییر. Ùˆ یک عمر برای هزاران تÙسیر.
یک نقطه از Ùضا-زمان، یک واقعه،‌ یک تغییر. Ùˆ یک عمر برای هزاران تÙسیر.
باز هم زلزله‌ای در ایران آمد. گویا این‌بار زلزله در قم بوده Ùˆ خطری تهران را تهدید نمی‌کند Ú©Ù‡ زلزله‌ی تهران “مقوله‌ای جداست”.
زلزله‌ی تهران یکی از چیزهایی است که من از آن سخت می‌ترسم.
بگذریم. پیش‌تر دو بار راه‌نمای زنده‌ماندن در زلزله‌ی تهران‌ را -Ú©Ù‡ کتاب‌دار نوشته بود- در این وبلاگ معرÙÛŒ کرده‌ام. می‌شود دوباره لینک داد، اما به نظرم به‌تر آمد یک پست کامل به‌اش اختصاص دهم Ùˆ نوشته‌ی کتاب‌دار را دوباره این‌جا Ú©Ù¾ÛŒ کنم. توجه کنید Ú©Ù‡ این کپی‌ی صر٠نوشته‌ی کتاب‌دار است Ú©Ù‡ او کمینه چهار سال پیش نوشته است.
اول) هزارتوی خواب منتشر شد. در این شماره داستانک‌ای دارم به نام٠“یک مغازله‌ی کوچولو پس از خواب”. بخوانیدش!
دوم) هزارتوی خواب برنامه‌ها داشت برای‌ام. سه چهار ماه پیش Ú©Ù‡ به این موضوع رای دادم، هدÙ‌ام نوشتن چیزی دیگر بود. می‌خواستم درباره‌ی خواب نوشته‌های علمی بخوانم Ùˆ نتیجه‌ی خوانش‌ام را نوشته‌ای شبه‌علمی برای هزارتو کنم. عین همین کار را برای هزارتوی لذت نیز می‌خواستم انجام دهم.
اما در نهایت برای هر دوی‌شان تصمیم گرÙتم Ú©Ù‡ به جای نوشتن مقاله‌ی علمی (Ú©Ù‡ نه خواب Ùˆ نه Ú©Ù… Ùˆ بیش لذت در Øیطه‌ی تخصص‌ام نیست)ØŒ داستانی بنویسم. برای لذت، داستان‌پاره‌هایی نوشتم Ú©Ù‡ در این‌جا می‌توانید بخوانیدشان (تبلیغ مجدد می‌کنم؛ وگرنه پیش‌تر لینک داده بودم).
برای این شماره هد٠نوشتن داستان‌ای کوتاه بود. کوتاه نه به معنای دو خط Ùˆ پنج خط Ùˆ یک صÙØÙ‡. بلکه بیش‌تر شبیه به آن‌چه به طور معمول در کتاب‌ها می‌بینید: پنج صÙØÙ‡ Ùˆ ده صÙØÙ‡.
نتیجه البته بیش از Û±Û¶ خط نشد. نه به این دلیل Ú©Ù‡ Ùقط Û±Û¶ خط نوشتم،‌ بلکه به این دلیل Ú©Ù‡ آن‌چه قرار بود پنج صÙØÙ‡ بشود، چهار صÙØه‌اش بیش‌تر آماده نشد.
سوم) این آخر Ù‡Ùته را بیش‌تر صر٠نوشتن برای هزارتو کردم. درست‌اش این بود Ú©Ù‡ یک ماه برای‌اش وقت می‌گذاشتم، اما سرم شلوغ‌تر از این ØرÙ‌ها بود (Ùˆ در آینده‌ی نزدیک نیز به‌تر نخواهد شد). می‌خواستم بیش‌تر به خودم Ùشار بیاورم Ùˆ آن قسمت‌های آخرش را نیز تمام کنم، Ú©Ù‡ سخن‌ای از ریموند کارور، نویسنده‌ی داستان کوتاه مورد علاقه‌ام، را به یاد آوردم.
کارور در جوانی زندگی‌ی پر مشغله (Ùˆ اجازه دهید بگویم نکبت‌باری) داشت. مجبور بود خیلی کار کند Ùˆ وقت آزاد زیادی نداشت. نتیجه این بود Ú©Ù‡ قید رمان‌نویسی را زده بود Ùˆ تنها به نوشتن متن‌ای می‌پرداخت Ú©Ù‡ مطمئن باشد در یک یا دو نشست کاری بتواند تمام‌اش کند. بعد یک ماه برای ویرایش Ùˆ پیرایش‌اش وقت می‌گذاشت (راست‌اش مطمئن نیستم کارور درباره‌ی یک ماه چیزی Ú¯Ùته باشد یا نه. آن موقع Ú©Ù‡ به این موضوع Ùکر می‌کردم، تصورم این بود Ú©Ù‡ این ØرÙ‌ها از ریموند است. به هر Øال Ùرقی نمی‌کند. Ú†Ù‡ کارور Ùˆ Ú†Ù‡ نویسنده‌ی دیگری.).
من Øساب کردم Ùˆ دیدم Ú©Ù‡ من برای این متن سه یا چهار نشست کاری وقت گذاشته‌ام. نشست‌ای بگیریم دو Ù‡Ùته، روی هم می‌شود دو ماه وقت لازم برای ویرایش. تازه بگذریم از این‌که هنوز نوشته تمام نشده است.
چهارم) همه‌ی این‌ها روی هم نتیجه‌اش این شد Ú©Ù‡ نوشته‌ی این ماه‌ام پنج صÙØÙ‡ نشود Ùˆ بشود Û±Û¶ خط.
در واقع نوشته‌ی این ماه‌ام -با عرض معذرت از میرزای عزیز- نه امروز Ùˆ نه Ù‡Ùته‌ی پیش Ú©Ù‡ چهار سال پیش نوشته شده است. آن موقع هدÙ‌ام نه انتشار در جایی بود Ùˆ نه خواندن کس‌ای.
Øس٠آن موقع‌ام Ú©Ù… Ùˆ بیش به خاطرم هست. روز پیش Ùˆ روز بعد Ùˆ دو روز پیش‌اش، همه Ùˆ همه، Ú©Ù… Ùˆ بیش ثبت شده. Øس٠خوبی نبود. شبیه وضعیت Ùعلی نبود، اما بی‌ربط هم نبود. هنوز هم خوب درک‌اش می‌کنم. دنیای Ùعلی‌ام بی‌اشتراک با آن زمان نیست. اما درباره‌اش دیگر بیش‌تر نمی‌نویسم. این نوشته را برای هزارتو Ùرستادم تا خوب یادم باشد Ú©Ù‡ یک زمان‌ای (چهار سال پیش، Û³Û° اردی‌بهشت Ùˆ روزهای پس Ùˆ پیش‌اش) Ú†Ù‡ Øس‌ای داشته‌ام.
پنجم) یادمان باشد اگر ساعت شش Ù‡Ùت بعد از ظهر به بعد قهوه بنوشیم، شب خواب‌مان نمی‌برد Ú©Ù‡ نمی‌برد. Øال Ù‡ÛŒ بیا Ùˆ این Ú©Ú˜ Ù…Ú˜ واژگون سپهر٠گویاتر از گاو٠پیشانی سÙید را باز تجربه Ú©Ù†!
اگر دوست داشتید بروید و این طومار را امضا کنید. این طومار علیه اعدام پیش‌روی دل‌آرا دارابی است.
ماجرای دل‌آرا -این‌طور Ú©Ù‡ تعری٠کرده‌اند- این است Ú©Ù‡ او Ùˆ دوست‌ Û±Û¹ ساله‌اش (پسر) به خانه‌ی زن‌ای می‌روند برای امر دزدی! در این وسط زن به قتل می‌رسد. دل‌آرا چون در آن هنگام Û±Û· سال داشته، مسوولیت قتل را می‌پذیرد به این امید Ú©Ù‡ اÙراد زیر Û±Û¸ سال اعدام نخواهند شد. اما گویا این‌گونه نشده است Ùˆ جمهوری اسلامی بر خلا٠معاهده‌ای بین‌المللی Ú©Ù‡ پیش‌تر قبول کرده بود،‌ او را Ù…Øکوم به اعدام می‌کند.
سوال‌ای Ú©Ù‡ این وسط برای‌ام پیش آمده این است Ú©Ù‡ چرا هیچ‌کس ØرÙ‌ای از زن‌ای Ú©Ù‡ کشته‌شده نمی‌زند؟ آیا زندگی‌ی او کم‌تر از زندگی‌ی دل‌آرا ارزش داشته؟ در واقع دل‌آرا Ú†Ù‡ قاتل باشد Ùˆ Ú†Ù‡ نباشد، کمینه دزد است. جزای سزاوار او بØث‌ای دیگر است، اما دل‌آرا Ú†Ù‡ به دلیل هیجان آنی Ùˆ Ú†Ù‡ به دلیل خواست درازمدت‌اش Øاضرشده به دزدی دست یازد Ùˆ البته Ú©Ù…ÛŒ خشونت هم *گویا* خیلی از نظرش بد نبوده است (در این مورد تنها Øدس می‌زنم. نمی‌دانم صØنه‌ی دزدی چگونه بوده. آیا پسر واقعا کشته Ùˆ دل‌آرا مخالÙت کرده یا این‌که پسر کشته Ùˆ دل‌آرا چیزی Ù†Ú¯Ùته یا پسر کشته Ùˆ دل‌آرا مشارکت کرده).
Ùˆ یک سوال دیگر: Ùرض کنیم دادگاه قبول کند Ú©Ù‡ اعترا٠اولیه‌ی دل‌آرا درست نبوده.
Øال دو Øالت پیش می‌آید. یکی این‌که پسر Û±Û¹ ساله تنها قاتل بوده است Ùˆ دیگری این‌که هر دو در قتل نقش داشته‌اند (Øالت دیگر را Ú©Ù‡ زن به طور خود به خود کشته‌شده به دلایل مشخص در نظر نمی‌گیرم).
ابتدا Ùرض کنیم Ú©Ù‡ پسر Û±Û¹ ساله تنها قاتل بوده است Ùˆ هر گونه اتهامی (جز مثلا دزدی) از دل‌آرا برگرÙته شود. در این صورت پسر Û±Û¹ ساله اعدام خواهد شد. آیا این قابل قبول است؟ جدا از این‌که اعدام جزای درست‌ای است یا خیر، کس‌ای می‌تواند توجیه کند Ú©Ù‡ Ù…Øکومیت پسر عادلانه‌تر است از Ù…Øکومیت دل‌آرا چون پسر در قتل واقعا نقش داشته ولی دل‌آرا نداشته.
Øالت دیگر این‌که هر دو نقش داشته‌اند. در این صورت با توجه به این‌که دل‌آرا به دلیل کم‌سالی Ù…Øکوم شناخته شود یا نه، دو Øالت دیگر ایجاد می‌شود. اولی این‌که دختر Ùˆ پسر هر دو باید اعدام شود Ú©Ù‡ طبیعتا بدتر از وضعیت Ùعلی است (اگر Ùرض کنیم Ú©Ù‡ Ù…Øکومیت اعدام چیز بدی است) Ùˆ دیگر این‌که دختر باید بخشوده شود ولی پسر باید اعدام شود. آیا این Øالت اخیر عادلانه است؟
اینک این سوال برای‌ام پیش می‌آید Ú©Ù‡ آیا می‌توان مرزی دقیق Ùˆ سÙت Ùˆ سخت برای Ù…Øکومیت قضایی مشخص کرد Ùˆ Ú¯Ùت مسوولیت شخص‌ای مثلا Û±Û· ساله به Ú©Ù„ با شخص‌ای Û±Û¹ ساله تÙاوت دارد؟ Ú†Ù‡ چیزی باعث این تÙاوت می‌شود؟
از آدم‌هایی Ú©Ù‡ مدت‌ها روی یک موضوع تمرکز می‌کنند Ùˆ انرژی‌شان را صرÙ‌اش می‌کنند خوش‌ام می‌آید. Ú†Ù‡ ماجرا کار کردن روی موضوع‌ای علمی باشد، Ú†Ù‡ زمینه‌ای ورزشی Ùˆ Ú†Ù‡ Ùعالیت اجتماعی.
و از آن‌هایی که بعد از سال‌ها کار روی موضوع‌ای، زمینه‌ی کاری‌شان را عوض می‌کنند نیز بیش‌تر خوش‌ام می‌آید. یاد می‌گیرند، خبره می‌شوند، تولید می‌کنند و بعد وقتی به اشباع می‌رسند می‌روند سراغ چیزی دیگر.
راستی یادم باشد این متن٠سخنرانیی ریچارد همینگ را باز بخوانم. شما هم اگر دوست داشتید بخوانید، Ù…Ùید است!
ببینید رییس Ùدراسیون ژیمناستیک ایران Ú†Ù‡ چیزی در مورد زنان ژیمناست Ùˆ سÙرهای خارجی‌شان Ú¯Ùته: “رييس Ùدراسيون در همان Ú¯Ùت Ùˆ Ú¯Ùˆ با ايسنا ياد آور شده بود: “در قسمت زنان هم برنامه‌ریزی شده است. تنها مشكل بانوان اعزام به خارج آنها است. تنها می‌توانیم بانوان را به سÙرهای زیارتی بÙرستیم تا تشویقی باشد برای ادامه Ùعالیت. … ” (خبر را از این‌جا نقل کرده‌ام).
توجه Ú©Ù‡ می‌کنید؟ سÙرهای زیارتی به جای مسابقات جهانی Ùˆ به قصد تشویق Ùˆ نه پیش‌رÙت!!! گویا همه کار باید به نیت تشویقی Ú©Ù‡ خواهد آمد (Ùˆ در اغلب موارد نمی‌آید) انجام شود. Ùعالیت به قصد Ùعالیت Ùˆ پیش‌رÙت کم‌معنا است.
البته چندان تقصیر رییس٠مامور Ùˆ معذور Ùدراسیون هم نیست‌ها! آخر چیز دیگری از وضعیت Ùعلی انتظار نمی‌رود. وقتی روسری‌ی عقب‌رÙته Ùˆ Ù…Ú† Ùˆ ساق پای مردم از مهم‌ترین دغدغه‌های “ظاهری”ÛŒ کشور است، چرا باید انتظار پیش‌رÙت در ورزش Ú©Ù‡ سهل است،‌ پیش‌رÙت در هیچ‌زمینه‌ای را داشته باشیم؟
نکته‌ی جالب این است که خیلی از هم‌دانش‌گاهی‌های هم‌وطن‌ام را نمی‌شناسم و جالب‌تر این‌که گویا خودشان خودشان را می‌شناسند. عجب!
Øالا سوال این است: چیز زیادی را از دست داده‌ام؟!
پاسخ: نمی‌دانم!
تکمیلی: به این Ùکر کردم Ú©Ù‡ چطوری می‌توانم بÙهمم آیا چیز زیادی را از دست داده‌ام یا خیر. یک تکنیک‌اش استÙاده از symmetrization است. یعنی این‌که برای مقایسه‌ی امید ریاضی (چیزی Ú©Ù‡ باید با آن مقایسه کنیم ولی در دست‌رس نیست) با متوسط تجربی (Ú©Ù‡ نشان می‌دهد اØتمال این‌که رابطه‌ای این وسط ایجاد شود Ú©Ù‡ خیلی خوب است)ØŒ بیاییم یک سری ghost sample ایجاد کنیم، بعد متوسط تجربی‌ی ghost sampleها را با متوسط تجربی‌ی نمونه‌های Ùعلی مقایسه کنیم. بعد می‌توان نشان داد Ú©Ù‡ تÙاوت متوسط‌های تجربی به تÙاوت متوسط تجربی Ùˆ امید ریاضی مربوط است. بعد همه چیز ØÙ„ می‌شود!
تکمیلی‌تر: به نظرم مشخص شد که چرا همه‌ی هم‌دانش‌گاهی‌های ایرانی را نمی‌شناسم. (;
مکمل: البته نباید در نظر نگرÙت Ú©Ù‡ در Øال Øاضر دوستان خیلی خوبی هم این‌جا دارم!
مکمل‌تر: شاید چون به منبع لایزال(!)‌ نیکی دست پیدا کرده‌ام، دیگر نیازی به بیش‌تر کردن‌اش ندارم. همان قضیه‌ی جمع بی‌نهایت‌ها Ú©Ù‡ Ùرقی ایجاد نمی‌کند.
استکمال: شاید هم نه!
اکتمال: به هر Øال آدم باید ببیند تابع توزیع چطوری است.
شاید راه‌ØÙ„ این باشد Ú©Ù‡ از یک Ùیلتر غیرخطی استÙاده کنیم. آن وقت می‌توان با خیال راØت نشست Ùˆ بهره برد. نکته‌اش اما این است Ú©Ù‡ این Ùیلتر نباید هزینه‌ی زیادی داشته باشد.
خرگوش باغ هم‌سایه از لانه‌اش بیرون می‌جهد. با چشمان‌ام تعقیب‌اش می‌کنم تا می‌رود زیر آن بوته‌های تمشک٠سرخ٠آب‌دار٠کنار Øصار Ø¢Ùتاب‌گرÙته‌ی بین آلونک ما Ùˆ باغ آن‌ها. نمی‌دانم چرا آن‌جا می‌رود Ùˆ نه جایی دیگر:‌ مثلا بغل من. دیده نمی‌شود. دو دقیقه Ú©Ù‡ می‌گذرد دل‌ام تاپ تاپ برای‌ این موجود نرم٠گرم٠چست Ùˆ چالاک گریزپا شروع می‌کند به دویدن. بیرون Ú©Ù‡ می‌آید، لبخند می‌زنم. خرگوش سÙید همسایه نمی‌داند نگاه‌اش می‌کنم، اما چشمان من بی Ú©Ù… Ùˆ کاست Ù‚ÙÙ„ شده است به گوش‌های بلند تاب‌باز Ùˆ جهش‌های مستانه‌اش. خرگوش همسایه چرخکی در باغ٠آÙتا‌ب‌گرÙته می‌زند Ùˆ دوباره می‌رود توی سوراخ تاریک Ùˆ دور دست‌اش. دل‌ام دوباره شروع می‌کند به تاپ تاپ‌کردن برای این خرگوش سÙید همسایه.
وبلاگ آب زمانی یکی از دوست‌داشتنی‌ترین وبلاگ‌هایی بود Ú©Ù‡ می‌خواندم. با این‌که در موارد قابل توجه‌ای با او مواÙÙ‚ نبودم، اما هم‌چنان Ùکر پشت کوتاه‌نوشته‌های‌اش را ستایش می‌کردم.
البته مدت زیادی است Ú©Ù‡ او دیگر آن قدر با شور Ùˆ هیجان نمی‌نویسد. به نظرم پربارترین دوران نوشتن‌اش وقتی بود Ú©Ù‡ دانش‌جوی ÙلسÙه‌ی علم بود. بعد از آن گویا یا دیگر وقت نمی‌کند Ú©Ù‡ بنویسد یا این‌که دیگر وقت نمی‌کند Ùکر کند. به هر Øال … !
راستی چند وقت پیش Ú©Ù‡ ایران بودم او را خیلی اتÙاقی دیدیم (لنا Ùˆ من). می‌خواستیم قرار بگذاریم Ú©Ù‡ هم‌دیگر را غیراتÙاقی ببینیم (به این می‌گویند derandomizationØŸ!)ØŒ اما طول سÙرم قد نداد Ùˆ بازگشتم. Øال امید دارم به دÙعه‌ی بعد!
نادر به تازگی نوشته‌ای در وبلاگ‌اش گذاشته که من بسیار از خواندن‌اش شنگول شدم:
این سناریو رو در نظر بگیرین:
Øکومت به هر دلیلی، پوشیدن هرگونه Ú©ÙØ´ÛŒ Ú©Ù‡ رنگی به جز آبی داشته باشه رو ممنوع می‌کنه.
واقعیت شماره 1: واقعیت اول اینه Ú©Ù‡ در این شرایط هیچ اتÙاق خاصی نمی‌اÙته. ممکنه Ùکر کنین همچین چیزی عملی نیست، در Øالی Ú©Ù‡ هست، Ùˆ آب هم از آب تکون نمی‌خوره. من Øاضرم جونم رو بدم، اگه Øکومت واقعا بخواد همچین کاری بکنه Ùˆ نتونه.
واقعیت شماره 2: سی سال بعد از تاریخ ممنوعیت Ú©Ùش‌های غیر آبی، پیرمردها Ùˆ به خصوص پیرزن‌هایی وجود خواهند داشت Ú©Ù‡ در صورت دیدن کسی Ú©Ù‡ Ú©ÙØ´ÛŒ مثلا سÙید رنگ پوشیده، جمله‌هایی مثل این رو می‌گن: …
ادامه‌اش را از این‌جا بخوانید.