Browsed by
Month: December 2007

یک غروبِ تاریکِ تاریک

یک غروبِ تاریکِ تاریک

دوپامین‌هایی که بالا می‌رود و پایین،
و سروتنین‌هایی که ته می‌کشد،
تــه می‌کشد،
تَــــ …

دور تند

دور تند

می‌دانید Ú†Ù‡ چیزی کیف می‌دهد؟ دیدن زندگی‌ی آدم‌ها روی دور تند: خواندن آرشیو دو سه ساله‌ی وبلاگ‌ای ناشناس – مخصوصا اگر از خودش بنویسد Ùˆ تصور کند Ú©Ù‡ هیچ‌کس نخواهد خواند.

می‌دانید چه چیزی دردناک است؟ دیدن زندگی‌ی آدم‌ها روی دور تند.

I am Legend

I am Legend

I am Legend

چند شب پیش هم‌راه با لنا، آرش، فریبا، سیامک، سامان و یاسین فیلم I am Legend را در سینما دیدم.
این فیلم که به کارگردانی‌ی فرانسیس لارنس (Francis Lawrence) ساخته شده است، فیلم‌ای اکشن/علمی-تخیلی با تم‌ای آخر زمان‌ای است.
به نظرم فیلمْ سرگرم‌کننده، هیجان‌انگیز و قابل تعمق است. اگر به فیلم‌های علمی-تخیلی/اکشن حساسیت‌ای ندارید، دیدن‌اش را به‌تان توصیه می‌کنم.[توجه: خطر لو-رفتن نیم ساعت ابتدایی داستان]

ماجرا از آن‌جا شروع می‌شود Ú©Ù‡ دانش‌مندی اعلام می‌کند Ú©Ù‡ با تغییر ویروس‌ای توانسته است سرطان را به طور “صد در صد” درمان کند. در همین‌جا باید فهمید Ú©Ù‡ یا کارگردان فیلم معنای درصد را صحیح نمی‌فهمد یا این‌که درمان مشکل‌ای دارد Ùˆ دانش‌مند فیلم گند زده است. خوش‌بختانه کارگردان معنای درصد را می‌فهمد: درمان به ظاهر قطعی به نتایج پیش‌بینی‌نشده‌ای منجر شد Ùˆ درصد زیادی از افراد روی زمین از بین رفتند Ùˆ افراد باقی‌مانده نیز تبدیل به موجودات‌ای وحشی Ùˆ خطرناک شدند.

ماجرای فیلم در نیویورک می‌گذرد. بازی‌گر اصلی‌ی فیلم رابرت نویل (ویل اسمیت)ØŒ بازی‌گر فیلم‌هایی چون روز استقلال (Independence Day)ØŒ مردان سیاه‌پوش (Men in Black)ØŒ “من، روبات” (I, Robot)ØŒ Ùˆ در تعقیب خوش‌بختی (Pursuit of Happyness)ØŒ دانش‌مندی است Ú©Ù‡ بر حسب اتفاق به بیماری مصون است Ùˆ در نیویورک خالی از سکنه هم‌راه با سگ‌اش، سام، می‌زید. او سه سال است Ú©Ù‡ دنبال انسان دیگری Ú©Ù‡ از این بلا جان به در برده می‌گردد ولی نتوانسته است کس‌ای را بیابد.
فیلم به زندگی‌ی رابرت، تلاش او برای بقا و هم‌چنین امیدش به یافتن راه‌ای برای مقابله با بیماری می‌پردازد.
با این‌که شاید موضوع فیلم تازگی نداشته باشد (این فیلم اقتباس‌ای از کتاب‌ای به همین نام است؛ و از آن کتاب دو اقتباس سینمایی پیشین نیز صورت گرفته است)، اما به نظرم فیلم خوش‌ساخت و تفکربرانگیزی است.
بازی‌ی ویل اسمیت تقریبا مثل همیشه عالی و دوست‌داشتنی است.

بارزترین ویژگی‌ی فیلم -که همه‌ی پنج شش نفری که با آن‌ها به تماشای‌اش رفته بودیم به آن اذعان داشتند- تعلیق‌های ترسناک‌اش بود. می‌توانید از فیلم به عنوان وسیله‌ای برای افزایش آدرنالین خون‌تان استفاده کنید. با این وجود، این فیلم یک‌بند درگیر صحنه‌های اکشن نمی‌شود (برخلاف فیلم‌ای چون Silent Hill) و بخش زیادی از فیلم به نمایش زندگی‌ی روزمره‌ی رابرت و تنهایی‌ی او می‌گذرد.

در کل اگر از دیدن فیلم‌های اکشن و علمی-تخیلی خوش‌تان می‌آید، دیدن فیلم را به‌تان توصیه می‌کنم.

دایناسورها و انقراض

دایناسورها و انقراض

چرا وقتی می‌خواهند بگویند کس‌ای بلد نیست درست و درمان زندگی کند و احتمال انقراض‌اش می‌رود از شدت بی‌عرضگی، او را با دایناسورها مقایسه می‌کنند؟
یعنی جمله‌ای شبیه به این: “اگر دایناسورها زندگی‌کردن بلد بودند Ú©Ù‡ منقرض نمی‌شدند!”.

یعنی منظورشان این است که دایناسورها رسم زندگی را بلد نبودند؟

تکمیلی:
مشکل این‌جا است که سابقه‌ی زیستن دایناسورها از انسان‌ها بسیار موفق‌آمیزتر بوده است. دایناسورها حدود ۱۶۰ میلیون سال بر زمین حکم‌فرمایی می‌کرده‌اند، اما انسان‌ها بسته تعریف‌مان از انسان چیزی بین ۲۰۰ هزار سال تا بیش و بس‌اش ۳ میلیون سال وجود داشته‌اند (و انسان مثلا پانصد هزار سال پیش را من و شما انسان در نظر نمی‌گیریم). حالا ادعای‌مان بر سر چیست؟

ترور بی‌نظیر بوتو

ترور بی‌نظیر بوتو

بی‌نظیر بوتو (Benazir Bhutto) ساعاتی پیش به قتل رسید.
امروز صبح که بیدار شدم در خبرهای اول یاهو! دیدم که نوشته شده که نخست‌وزیر سابق پاکستان و کاندیدای ریاست جمهوری‌ی انتخابات در پیش روی آن کشور، توسط یک تیراندازِ انتحاری به قتل رسیده است.
ناراحت شدم. با این‌که نمی‌دانم او چگونه آدمی بوده، اما کمینه جزو همان سیاست‌مدارانی بوده است که از کودکی نام‌اش را مدام می‌شنیدم و حس‌ای مثبت به او داشتم. جدا از این، از حکومت شبه‌نظامی‌ی سر کار بر پاکستان به فرماندهی‌ی پرویز مشرف خوش‌ام نمی‌آید و به همین دلیل بوتو به عنوان یک مخالف سیاست‌های مشرف برای‌ام قابل تقدیر بوده و هست.

اطلاعات زیر را از ویکی‌پدیای انگلیسی می‌آورم:
بی‌نظیر بوتو، متولد ۱۹۵۳ میلادی، اولین زن حاکم بر کشوری اسلامی بوده است.
نخستین دوره‌ی نخست‌وزیری‌ی او در سال ۱۹۸۸ آغاز شد ولی ۲۰ ماه بعد توسط رییس جمهور وقت، غلام عشاق‌خان، برکنار شد. بار دیگر، در سال ۱۹۹۳ به نخست‌وزیری برگزیده شد ولی باز هم در سال ۱۹۹۶ از کار برکنار شد.
بی‌نظیر بوتو در سال ۱۹۹۸ به دوبی رفت و تا یکی دو ماه پیش (اکتبر ۲۰۰۷) به پاکستان بازنگشت.
او فرزند ذوالفقار علی بوتو و بیگم نصرت بوتو (نصرت اصفهانی) است.
پدر او، ذوالفقار علی بوتو، خود نیز سیاست‌مدار بوده است و بین سال‌های ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۳ ریاست جمهور پاکستان را بر عهده داشته و از سال ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۷ نخست‌وزیر آن کشور بوده است. پدر او به جرم فرمان قتل مخالف‌اش اعدام شد.
مادر او، نصرت بوتو (نصرت اصفهانی)،‌ پدری ایرانی داشته است.

لینک:
خبر در یاهو!
بی‌نظیر بوتو در ویکی‌پدیای انگلیسی
بی‌نظیر بوتو در ویکی‌پدیای فارسی

تغییرات تازه در ضدخاطرات

تغییرات تازه در ضدخاطرات

در این چند روز ضدخاطرات چندین تغییر داشته است:

۱) رنگ زمینه‌اش عوض شده:‌ آبی بیش‌تر به زمستان می‌خورد تا صورتی.
اگر یادتان باشد، ضدخاطرات در ماه اکتبر صورتی شد تا نشان دهد که می‌داند سرطان پستان چیست و از عواقب آن آگاه است و دوست دارد که خواننده‌های‌اش هم مطلع باشند. لوگو را هم‌چنان نگه می‌دارم، اما رنگ زمینه را عوض کردم.

۲) بخش‌ای به نام I Share, You Read به سمت راست ضدخاطرات اضافه کرده‌ام. در این بخش به نوشته‌های وبلاگی‌ی جالب‌ای که در حین وبلاگ‌خوانی‌های روزانه‌ام به آن‌ها برمی‌خورم لینک می‌دهم.
در این بین سعی می‌کنم به وبلاگ‌های فارسی‌زبان لینک بدهم و هم به وبلاگ‌های انگلیسی‌زبان. مطالب انگلیسی هم در بیش‌تر موارد -ولی نه همیشه- علمی خواهد بود.
فعلا این بخش به کمک Google Reader به راه خواهد بود، اما شاید به نظرم استفاده از ابزارهای دیگر مناسب‌تر بیاید.

مشکل فارسی‌نویسی

مشکل فارسی‌نویسی

چند سوال راجع به فارسی‌نویسی داشتم. اگر پاسخ‌اش را می‌دانید، ممنون می‌شوم پاسخ‌ام بدهید.

۱) اگر از Firefox و WordPress استفاده می‌کنید، آیا مشکلی برای راست به چپ‌کردن جهت نوشتن ندارید؟ اگر دارید، لطفا بگویید مشکل را چگونه حل می‌کنید. در هر حال بگویید از چه سیستم‌عاملی استفاده می‌کنید.
من از MacOS 10.4 استفاده می‌کنم و همیشه با این مورد مشکل داشته‌ام.

۲) جدیدا Safari 3 را نصب کرده‌ام و همین مشکل برای‌ام دوباره پیش آمده است. پیش‌تر این مشکل نبود و textbox مربوط در WordPress جهت‌اش عوض می‌شد، اما با نصب Safari 3 دوباره گیر همان مشکل‌ام با Firefox افتاده‌ام.

۳) فکر کنم این مشکل تنها محدود به WordPress نیست و خیلی از textboxهای دیگر هم این‌چنین‌اند. مثلا GMail نیز با فارسی‌نویسی مشکل دارد در این وضعیت جدید (پیش‌تر نیازموده بودم).

Man vs Machine Mini-golf competition

Man vs Machine Mini-golf competition

فیلم‌ای که می‌بینید، دقایقی از مسابقه‌ی مینی‌گلف بین روبات‌ای به نام Happy و مایکل بولینگ است.
بچه‌های [بیچاره‌ی] درس‌ای به نام Robotics Challenges در دانش‌گاه ما (دپارتمان علوم کامپیوتر؛ دانش‌گاه آلبرتا) حدود یک ترم زحمت کشیدند تا بتوانند به این روبات حالی کنند که چگونه مینی‌گلف بازی کند.

روبات‌ای که می‌بینید، یک Segway است که روبات‌ای دو چرخ با تعادل دینامیکی است. یعنی اگر خاموش باشد،‌ چپه می‌شود. در واقع دینامیک روبات شبیه به یک آونگ معکوس است و اگر به طور فعال کنترل نشود، سقوط می‌کند. با وجود این‌که کنترل روبات پیچیده‌تر است و روبات در ذات ناپایدار است، اما در عوض قابلیت حرکت روی سطوح ناهموار را دارد.
کاری که بچه‌های این کلاس انجام داده‌اند، نوشتن نرم‌افزارهایی بوده است که نقشه‌ای از محیط به دست بیاورد،
حرکت‌اش را برنامه‌ریزی کند، و در نهایت چوب گلف را حرکت دهد و به توپ ضربه بزند.

کسانی که در پروژه‌های روباتیک شرکت کرده‌اند می‌دانند که راه‌انداختن یک روبات برخلاف ظاهر هیجان‌انگیزش، یکی از مزخرف‌ترین کارهای ممکن برای بیش‌تر افراد است (البته کسانی را می‌شناسم که ادعا می‌کنند از کار با روبات لذت می‌برند.)
کار کردن با یک روبات، بسیار وقت‌گیر است، دردسر بسیار زیادی دارد، وقایع پیش‌بینی‌نشده معمول‌اند، و به نظر من بازده پژوهش به کمک روبات خیلی کم است (یعنی بیش‌تر وقت‌ات را به راه‌انداختن روبات سپری می‌کنی و کم‌تر وقت‌ات را به کشف چیزهای تازه).
نتیجه‌اش این‌که وقتی این بچه‌ها چنین روباتی را راه انداخته‌اند، می‌دانم که واقعا زحمت کشیده‌اند و اعصاب‌شان خرد شده است. همین‌جا به دو سه نفری‌شان که این‌جا را می‌خوانند تبریک می‌گویم!

Read More Read More

کوتاه می‌آید؟

کوتاه می‌آید؟

سوال:‌ چگونه به استاد خود بفهمانید که قصد دارید حدود یک هفته تا ده روز از تعطیلات رسمی‌ی دانش‌کده جدا بهره ببرید!؟

هزارتوی روشن‌فکری

هزارتوی روشن‌فکری

هزارتوی روشن‌فکری در آمد. قرار بود نوشته‌ای داشته باشم در باب روشن‌فکری و این‌که چرا که چه!
نوشته، البته، تا یک سوم آن‌چه می‌خواستم بنویسم پیش رفت (و همان یک‌سوم‌اش هم خود دو سه صفحه‌ای شد) ولی نه به هزارتو رسید و نه حتی در روزهای بعدی‌اش کامل شد.

روشن‌فکری برای من مفهوم‌ای غریب است. دقیق نمی‌دانم به چه نوع رفتاری روشن‌فکرانه می‌گویند. به نظرم مفهوم‌اش آن‌قدر گسترده است که خیلی چیزها را می‌توان زیر چترش جای داد. بعید می‌دانم مشکل از نادانی‌ی من باشد. مفهوم روشن‌فکری در زبان فارسی، مفهوم‌ای خوش‌تعریف نیست. مثلا کلمه‌ی روشن‌فکر در سطح ساختار زبانی، کلمه‌ای مثبت است اما خیلی وقت‌ها به مفهوم‌ای منفی به کار می‌رود. در نتیجه کمینه می‌توان گفت که بین افراد مختلف در جامعه، معنای روشن‌فکری چندگونه است و توافق فکری بر سرش نیست (برخلاف چیزی مثل آخوند، معلم،‌ یا کلمات معنایی از این دست).

به هر حال از دید من روشن‌فکری، کلمه‌ای با بار معنایی مثبت است. روشن‌فکری را -آن‌گونه که به آن باور دارم- فعل‌ای لازم برای جامعه می‌دانم. جدا از این، از روشن‌فکر به معنای فحش استفاده نمی‌کنم. و خیلی چیزهای دیگر که قرار بود (است؟) در آن نوشته‌ام بیاید و نیامد.

راستی بگویم Ùˆ بروم Ú©Ù‡ پس از درآمدن شماره‌ی جدید هزارتو، دو سه مقاله‌اش را خواندم (مثلا مقاله‌ی پویان، یا مقاله‌ی میرزا پیکوفسکی – Ú©Ù‡ شرمنده‌اش شدم با نفرستادن مقاله) Ùˆ بعد این سوال‌ام برای‌ام پیش آمد Ú©Ù‡ معنای روشن‌فکری (به راستی) چیست؟ آیا روشن‌فکری معنایی بومی Ùˆ مختص به زبان فارسی Ùˆ جامعه‌ی ایران دارد؟ وقتی یک فرانسوی راجع به روشن‌فکری حرف می‌زند، به Ú†Ù‡ چیزی می‌اندیشد؟
یک راه‌اش نگاه کردن به این ویکی‌پدیا بود. شما هم نگاه کنید.

تکمیلی:

در کامنت‌ها بحث‌ای درگرفته است با رامین درباره‌ی این‌که مقایسه‌ی روشن‌فکری با چه اسم معنایی معنادار است. دلیل اصلی این است که آیا روشن‌فکر حرفه‌ای است چون معلمی؟ یا وظیفه‌ای اجتماعی است چون ریش‌سفیدی.
پویان، اتفاقا، در همین‌باره نوشته است.

خودکشیده‌شدن

خودکشیده‌شدن

گاهی نیز،
هدفِ گفتمان،
نه اثبات خود به خود، و نه حتی اثبات خود به آن‌ها،
که تلاشی [مذبوحانه] برای حفظ بقاست؛ افسوس که آن را نیز برنمی‌تابند.

«خبرهای رسیده از زندان اوین حاکی است یکی از دانشجویان بازداشت شده در زندان اوین، با زدن رگ دست خود اقدام به خودکشی کرده است. …» (+)


منبع عکس از این‌جا است و به صورت چنین CCای منتشر شده است.

گفتِ‌مان

گفتِ‌مان

وقتی گفت و گو می‌کنیم،
شاید فقط می‌خواهم
خود را
بفهمم.


مثال عینی:
دی‌شب برنامه‌ای می‌دیدم (America at a Crossroads) راجع به گروه‌های دانش‌جویی در دانش‌گاه‌های امریکا
(مثل کلمبیا و برکلی)
که عده‌ای پان‌اسراییلی بودند و عده‌ای پان‌فلسطینی،
و بعد این‌ها با هم بحث می‌کردند که چه شود
و چه نشود،
و چرا شد
و چرا نشد.
چرا؟
که دیگری را متقاعد کنند که حق داشته‌اند؟
یا بقبولانند که فلان کار طرف مقابل‌شان غلط بوده؟
-وقتی نه سر پیازند و نه ته پیاز-

یا شاید تنها می‌خواستند
بفهمند
Ú©Ù‡
وقتی به هویت خود می‌اندیشند
به چه چیزی می‌اندیشند.
گفتِ‌مان، گویا، گفتِ مان است.

خستگی و بی‌خاصیتی

خستگی و بی‌خاصیتی

وبلاگ‌های خسته،
بی‌خاصیت،
و خواب.

آدم‌های خسته،
بی‌خاصیت،
Ùˆ خواب …
… خواب!
خواب؟
شاید …
… شاید!

[به خاطر این نوشته‌ی جادی]