Browsed by
Month: February 2008

فرقِ سانسور

فرقِ سانسور

مسخره نیست که ضدخاطرات قرار باشد سانسور شود؟ سانسور شود از چه؟ که چه؟!

راستی من امروز به این نتیجه رسیدم Ú©Ù‡ آدم‌ها با هم فرق دارند! (گوجه‌فرنگی‌های‌تان را غلاف کنید؛ خودم می‌دانم Ú©Ù‡ خودتان می‌دانستید Ú©Ù‡ “معلومه Ú©Ù‡ فرق دارن!”. من یک جور دیگر فهمیدم امروز Ú©Ù‡ فرق دارد با جوری Ú©Ù‡ شما می‌دانستید!).

You talk and I won’t listen

You talk and I won’t listen

ضبط شد،
ذخیره شد،
و اینک آماده‌ی پیام‌های گرم شماست،
این منشی‌ی سبیل‌کلفت تلفنی‌ی من!

به جای یک نوشته‌ی صمیمانه!

به جای یک نوشته‌ی صمیمانه!

گاهی شده است چیزهایی برای ضدخاطرات می‌نویسی، بعد به نظرت می‌آید چه خوب است کمی صمیمانه‌تر و دقیق‌تر بنویسی، و بعد می‌گذرد و می‌گذرد و می‌بینی دیگر چیزی نیستند که بتوانی در ضدخاطرات منتشرشان کنی.
این نوشته که می‌بینید، به جای یکی از آن نوشته‌ها در این‌جا قرار گرفته است.

هزارتوی شهر

هزارتوی شهر

هزارتوی شهر هم آمد با نوشته‌هایی از میرزا و نیما و ازموسیس و پویان و امین و بهار و دیگران (و البته ژان).
هنوز نخوانده‌ام‌اش.

چرا زندگی‌مان ریپ می‌زند؟

چرا زندگی‌مان ریپ می‌زند؟

خود را به زور از تخت‌خواب می‌کنم. بی‌کمک نمی‌شود.
صبحانه می‌خورم – مثل هر روز.
پیتزاها سرد شده است. سخنرانی‌ها بی‌مزه‌اند: تبلیغات این‌که چه کرده‌ایم و چقدر خوب‌ایم و از این حرف‌ها. بگذریم که نتیجه‌ی کارشان خیلی خوب است. چیزی که گفته نمی‌شود.
نهاری بدمزه. دارم فکر می‌کنم لازانیای‌اش را دفعه‌ی اول و دوم تنها به این دلیل دوست داشتم که مزه‌ی ساندویچ همبرگر نمی‌داد. نه بیش‌تر! الان هم عادت کرده‌ام به خوردن‌اش.
بحث‌ای طولانی. سه ساعت. دو تا پنج. موضوع؟

دنیا عجیب شده است. بحث‌ها عجیب شده‌اند. باید ثابت شود که eigenfunctionهای دو اپراتور مختلف (که یکی تخمین دیگری است) به هم هم‌گرا می‌شوند علاوه بر eigenvalueهای‌شان (ولی دو اپراتور -با نرم ۲- به هم هم‌گرا نیستند). اثبات مقاله اگر غلط نباشد، ناقص است. حالا هست یا نیست، که چه؟ خب، این‌طوری است به هر حال! بعد می‌توان چیزهای دیگر را ثابت کرد. و بعد چیزهایی دیگر. و باز هم چیزهایی دیگر. تا آخرش چه شود؟ Terminator؟! او AI (فیلم) را ترجیح می‌دهد. اما من می‌دانم که حتی اگر آخرش AIای شود، پیش از آن از مرحله‌ی Terminator گذر کرده‌ایم. فعلا این‌ها را چه کار داریم؟ بگذار ببینیم چرا فضای سوبویوف‌مان ریپ می‌زند.

عصر. قهوه می‌خورم. در حین قهوه خوردن خواب‌ام می‌برد. طبیعی نیست.
بعد تلاش. بعد هیچ؛ بی‌نتیجه.

هوای سرد. برف/باران. آدم‌هایی Ú©Ù‡ نمی‌آیند. ده درصد حضور به هم می‌رسانند. “شاید هفته‌های بعد بیاییم”. دلیل‌شان را دوست دارم. از جنس انتخاب بیش‌ترین سود است. غیرطبیعی است؟ نه! اما به فکر وادارم می‌کند.

به این می‌اندیشم که geekبودن یک مساله‌ی ظاهری نیست. می‌توانی ادای geekها را در بیاوری، اما geek نباشی (خنده‌دار است. الان رفتم تعریف geek را ببینم تا مطمئن شوم از چیزی که می‌گویم و بعد نگاهی کردم به nerd. این مساله مناقشه‌دار است که تفاوت بین این دو چیست! عجب!).

Ùˆ باز برای‌ام جالب می‌شود Ú©Ù‡ آدم‌ها Ú†Ù‡ موجودات پیچیده‌ای هستند. نمی‌دانی دقیقا Ú†Ù‡ چیزی در سرشان می‌گذرد. رفتار این روزشان را نمی‌توانی بر اساس رفتار هفته‌ی پیش بفهمی. یا به‌تر بگویم: آدم‌ها موجودات ساده‌ای هستند، اما وقتی به عنوان انسان با آن‌ها سر Ùˆ کار داری، برای‌ات پیچیده به نظر می‌آید. یک هفته خوب‌اند، یک هفته بدند. یک هفته می‌شناسندت، یک هفته دیگر ای-میل‌ات را نیز جواب نمی‌دهند. نمی‌گویم دلیل‌اش چیست. دلیل‌اش را شاید بدانم. شاید هم نه. اما این حق را برای خودم قایل‌ام Ú©Ù‡ دلیل‌ای شخصی برای رفتارشان در نظر بگیرم. Ùˆ بعد تفسیرشان کنم. Ùˆ قضاوت‌شان. Ùˆ قضاوت … Ùˆ این قضاوت است Ú©Ù‡ آدم‌ها را از هم دور می‌کند. می‌دانم، خوب نیست.

۲۷ اکتبر ۲۰۰۶


تکمیلی:
این را بیش از یک سال پیش نوشته بودم. از آن موقع تا به حال خیلی چیزها عوض شده و یک چیزهایی هم نشده البته:

امسال یک‌بار هم نرفته‌ام تا از آن پیتزاهای سرد شده بخورم.
لازانیای طرف کمی به‌تر شده. اما هم‌چنان بیش‌تر شبیه لاستیک پخته است تا لازانیا.
بحث‌های طولانی هم‌چنان ادامه دارد. شاید حتی طولانی‌تر.

کم‌تر پیش می‌آید که موقع قهوه‌خوردن بخوابم. عوض‌اش اگر ساعت هشت شب قهوه بخورم، زودتر از دو سه خواب‌ام نمی‌برد.

eigenfunctionها هم در نهایت به هم‌دیگر هم‌گرا نشدند.
آدم‌ها هم‌چنان سود خودشان را بیشینه می‌کنند Ùˆ هم‌چنان می‌گویند شاید هفته‌های بعد بیاییم Ùˆ همیشه برنامه‌ی به‌تری پیدا می‌کنند Ú©Ù‡ نیایند. من هم هم‌چنان دعوت‌شان می‌کنم به نشانه‌ی “ادب”. از بس خرم دیگر!

به geek بودن بیش‌تر فکر کرده‌ام. به هر حال یک مدل زندگی است!
و در نهایت در مورد آدم‌ها از سال پیش تا به حال به شناخت خیلی به‌تری نرسیده‌ام. فکر کنم باید کم‌تر به‌شان اهمیت بدهم. مطمئن نیستم.

سیاست یومیه

سیاست یومیه

دی‌روز نهار-هنگام، همه‌ی مشکلات ایران‌زمین را ریشه‌یابی کردیم.
امروز عصر، به وقت قهوه‌ی مغرب، بر سر راه‌حل اختلاف افتاد.
فردا اما تنها به دانش‌گاه خواهم رفت: نه اختلاف‌ای، نه راه‌حل‌ای!

[نه کاملا] ضدخاطراتی از آن‌چه بر ما می‌گذرد در این مرز و بوم

[نه کاملا] ضدخاطراتی از آن‌چه بر ما می‌گذرد در این مرز و بوم

سرمان شلوغ است،
ای‌میل‌ها را جواب نمی‌دهیم (فعلا از احسان، روشنک و نادر عذرخواهی می‌کنم!)،
کارهای لازم را با تاخیر انجام می‌دهیم،
تا ببینیم چه می‌شود
و چه نمی‌شود.
نکته این است که
همیشه کارهایی می‌کنی
به امید این‌که
بعدترها
سودش را ببری گنده
اما نکند این وسط
چیزی از دست بدهی!

دهه‌ی فجر مبارک!

دهه‌ی فجر مبارک!

یادم رفت پیروزی‌ی شکوه‌مند انفجار نور را به شما عزیزان تبریک بگویم. دی‌روز بود به وقت حکومتی دیگر، نه؟!
به هر حال می‌خواستم بگویم که گویا آرمان‌های انقلاب هم‌چنان به خوبی پا بر جا است. البته منظورم آرمان‌های انقلاب انقلابیون نیست، آرمان‌های انقلابی‌ی آرمان‌های انقلاب است که مشخص است برتری دارد بر آرمان‌های انقلاب انقلابیون!
راستی نوشته‌های این وبلاگ را بخوانید. نقل قول‌هایی دارد که شاید نخوانده باشید.

کشتی‌ی بی‌‌قرارِ محوِ ملتهب

کشتی‌ی بی‌‌قرارِ محوِ ملتهب

و اگر قرارمان بر این نباشد که
شب ملحفه‌ای باشد بر آرامشِ خواب‌مان
چرا پس بخوابیم
در این کشتی‌ی بی‌قرارِ محوِ ملتهب؟

فهمیدن و نفهمیدن

فهمیدن و نفهمیدن

بامزه این‌جا است که خیلی وقت‌ها آدم‌ها دوست دارند چیزهای اطراف‌شان را بفهمند،
اما گاهی هم ترجیح می‌دهند اصلا نفهمند.

زندگی‌ی منگنه‌ای

زندگی‌ی منگنه‌ای

احساس منگنه‌ای را می‌کنم Ú©Ù‡ بین دو منگنه گیر کرده Ùˆ آن دو منگنه خود نیز بین دو منگنه گیرکرده‌اند Ùˆ هر کدام هم بین روز Ùˆ شب گیر افتاده‌اند درست مثل آن دو منگنه‌ای Ú©Ù‡ مرا گیر انداخته‌اند بین شب Ùˆ روز Ùˆ چون خودم Ú©Ù‡ چون منگنه شده‌ام بین روز Ùˆ شب – Ùˆ هم‌چنین سحر!- Ùˆ ماجرا هم‌چنان ادامه دارد!
پوف!

از هم‌بستگی با دانش‌جویان زندانی، دهه‌ی فجر و دیگر قضایای بسیار مرتبط

از هم‌بستگی با دانش‌جویان زندانی، دهه‌ی فجر و دیگر قضایای بسیار مرتبط

کس‌ای چه می‌داند؛ آمدیم و هم‌بستگی و وابستگی و دم‌بستگی و بستگی و نابستگی‌ها دست در دست هم دادند و دیو چون بیرون رود فرشته در زد و گفت دهه‌ی فجر شما مبارک به یاد همه‌ی آن‌هایی که در تهیه و توزیع برنامه‌های مزخرف آن دهه که منجر به یادگیری‌ی تفاوت بین سیب‌زمینی‌ی پشندی و سیب‌زمینی‌ی استانبولی شدند قدردانی می‌کنیم و ای پدرسوخته‌ها زندانی‌ها را آزاد کنید مگر شما خودتان خواهر برادر ندارید بوگندوهایی که در ضمن یادآوری می‌کنیم تفاوت‌هایی دارند با آن‌چه تصور می‌شد و البته دهه‌ی فجر البته که دهه‌ی زجر بود ولی این دلیل نمی‌شود که نخواهیم عفو رهبری یا دست‌کم عفو مقام عالی‌ی قوه‌ی قضاییه یا کمینه سرآشپز سه قوه با توجه به وضعیت متشنج خلیج همیشه فارس و حتی پارس باید آزاد گردد مگر این‌که بتوان در دادگاه عادل با دادستان‌ای که دادِ دادخواه را در نیاورده باشد با حضور هیات منصفه‌ی عادل و قادر و مادر مگر شما ندارید که نمی‌بینید این بچه‌ها مادرشان ضجه می‌زنند ای نمک به گفته‌ی هم‌شهری ضمیمه‌ی رسمی‌ی روزنامه‌ی ایران آیا هنوز در می‌آید چون شنیده بودم وابسته به دولت است و اما با این وجود هیچ چیزی از ارزش‌های تیم ملی‌ی ایران و مربی‌ی وطنی کم نمی‌شود اگر بدانیم گفتار نیک همان کردار نیک است در فرجه‌ی بین دو ترم‌ای که آدم‌ها اگر بخواهند می‌توانند در زیر سایه‌ی حق تعالی به به‌ترین وجه به دوست‌پسربازی با تبرج فراوان و رعایت اعتدال اصول شرعی و فروع عقلی و حفظ دم‌شان در شرایطی که لندکروزهای با هیبت سیاه تن هر بشری را با غسل تعمید نشد با غسل‌ِ دیگری که حکم‌اش در هر رساله‌ی دکترایی آمده است مگر این‌که شک باشد که آن‌گاه انشالله گربه است و سگ نیست که ظرف شستن نداشته باشد و باید انداخت دور این وصله‌ی ناچسب چسبیده به تن‌مان را در این ایام مبارک که آرمان‌های انقلاب همین بوده است و انقلاب‌های آرمانی با اصول اصلاح‌طلبی صد و بیست درجه به سمت چپ می‌رویم و کابل‌های نوری‌ی خلیچِ هم‌چنان همیشه فارس چون همیشه در آب‌های نیل‌گون تنگ ماهی سیاه کوچولو به گذشته‌هایی می‌روند که آدم‌ها هم‌چون آینده به آدم‌ها رحم نخواهند کرد و تردید بر زمان‌های از دست رفته‌ای غلبه خواهد کرد بر زندانیانی که آب خنک می‌خورند و سخت پشیمان‌اند از این‌که چه کردند که کاش نکرده بودند و چه نکردند که کاش می‌کردند و اینک ده بهمن به گمان‌ام دو سه روز پیش بود و من هم‌بستگی نکردم که وابستگی ایجاد نشود چه عاطفی و چه معنوی -انشالله که قبول باشد- و چه دم‌ها که بستگی به چیزی نداشتند و چه بازدم‌ها که آمدند و رفتند و عمر گران‌مایه بدین صرف شد که چه بپوشد در پارتی کامبیزجان و چه کند در فردای آن روزی که ستاره‌ها غروب نکردند و خورشید طلوع نکرد و طلوع نکرد و هم‌چنان طلوع نکرد.

هزارتوی تنهایی – گزاره‌هایی درباره‌ی تنهایی

هزارتوی تنهایی – گزاره‌هایی درباره‌ی تنهایی

یادم نرود که بگویم هزارتوی تنهایی در آمده است و من هم نوشته‌ای دارم با عنوان «گزاره‌هایی درباره‌ی تنهایی».

پیش از ادامه بگویم که از خواندن نظرهای‌تان خوش‌حال می‌شوم.

تنهایی چیست؟
آیا می‌توان به توصیف‌ای جامع و مانع درباره‌ی تنهایی رسید؟ توصیف‌ای به اندازه‌ی کافی ساده ولی در همان حال در برگیرنده‌ی حالت‌های مختلف‌ای که یک انسان به طور معمول آن را به تنهایی نسبت می‌دهد.

من نیز مثل اکثر افراد تنهایی را -یا کمینه جنبه‌هایی از آن را- حس کرده‌ام. گاهی از تنهایی لذت برده‌ام Ùˆ گاهی نیز آن را سخت نامطلوب یافته‌ام. اما وقتی Ú©Ù‡ قرار شد درباره‌ی تنهایی بنویسم، متوجه شدم Ú©Ù‡ چیز زیادی از ماهیت آن نمی‌دانم. در واقع اگر کس‌ای از من می‌پرسید “تنهایی چیست؟” پاسخ‌ای نداشتم جز این‌که با چند مثال درباره‌ی تنهایی سخن بگویم.

این نوشته تلاش‌ای است برای درک به‌تر “تنهایی” به صورت عام. سعی می‌کنم تا تنهایی را نه با بیان تجربه‌ی تنها-بودگی‌ی سوژه‌ی تنها Ú©Ù‡ با تحلیل تجربه‌های پیشین تنهایی در بافت‌ای تنهایی‌نزده توصیف کنم.

بگذارید قدم به قدم با هم تعریف دقیق‌تری از تنهایی ارایه دهیم. اولین تلاش‌مان -یا شاید هم تلاش من- ارایه‌ی دو تعریف زیر از تنهایی است.
(ادامه …)

هزارتوی تنهایی
گزاره‌هایی درباره‌ی تنهایی